.فصل دهم افكار و انديشههاي اقتصادي در غرب
اشاره
ص: 723
نگاهي به غرب
اشاره
براي آنكه به علل انحطاط و عقبماندگي اقتصادي و اجتماعي ايران و ديگر ملل شرق در يكي دو قرن اخير واقف گرديم، ناچار بايد نگاهي به غرب افكنيم و سير تكاملي جوامع غربي را اجمالا مورد مطالعه قرار دهيم:
تقريبا در همان دوراني كه زرتشت انديشههاي اقتصادي و اجتماعي خود را در ايران تبليغ ميكرد (حدود قرن ششم قبل از ميلاد)، در يونان، از بركت كار بردگان و رشد نسبي فعاليتهاي كشاورزي و توليدي و بازرگاني، بسط و شكفتگي بيسابقهاي در حيات اقتصادي و فكري يونانيان پديد آمد. در اين دوره، دريانوردان يونان با كشتيهايي كه با پارو و بادبان و يا بكمك هردو حركت ميكردند، به فعاليتهاي تجاري ميپرداختند. بازرگانان يونان روغن زيتون، شراب و ساير كالاهاي يونان و آسياي صغير را به مناطق ديگر حمل ميكردند و با غلات، برده، فلزات و ساير مواد مورد احتياج مبادله و معاوضه ميكردند.
بدين ترتيب، از قرنها پيش از ميلاد مسيح، در يونان، تجارت مانند يك واسطه ضروري بين دو توليدكننده بوجود آمد. بازرگانان اين منطقه، پس از چندي، بجاي معاملات تهاتري و مبادله جنسبهجنس، پول مسكوك را وسيله معامله قرار دادند و توليدكننده محصولش را بيش از پيش در اختيار خود درآورد.
پس از آنكه پول، فرمانرواي بازار شد، كمكم موضوع فرض، تنزيل و ربا بوجود آمد.
عدهاي به حكم احتياج، زمين خود را فروختند. رشد فعاليتهاي بازرگاني و تكامل مالكيت و رواج رباخواري، سبب پيدايي معاملات شرطي و رهني گرديد. بتدريج، طبقه ناچيزي از مردم، در پناه تجارت و معامله، ثروت كلاني كسب كردند، و عده زيادي، در نتيجه استثمار شديد مالكين و ارباب صنايع و فروش اراضي خود، به خيل بينوايان پيوستند.
تجار، از بركت پول سرشاري كه بدست آورده بودند كشتيهاي بزرگي ساختند. كالاهاي گوناگون از قبيل پارچههاي پشمي ظريف، زينتآلات و اسلحه و غيره به مصر، فنيقيه و ساير مناطق صادر كردند. از اين دوره، در اثر بهرهكشي و استثمار شديد غلامان، و محروم كردن عدهاي از مردم آزاد از حقوق اجتماعي، اختلاف و كشمكش طبقاتي در محيط يونان آشكار شد. در يونان آن روز، كار كردن ننگي عظيم بود. نه تنها طبقه اشراف بلكه طبقه آزاد فقير، به حكم سنن اجتماعي، تن بكار نميدادند، و از دولت حقوق ميگرفتند. در نتيجه، فقط غلامان بودند كه وسايل معيشت
ص: 724
همه را فراهم ميكردند. چون اين طبقه و طبقه آزاد فقير، كه اكثريت مردم يونان را تشكيل ميدادند، از زندگي اقتصادي و روش حكومت ناراضي بودند، در هر فرصتي، به جنگ با اقليت ميپرداختند. بهمين علت، هميشه محيط اجتماعي يونان متشنج و آماده انقلاب بود.
«تئوريسين مشهور آلماني، موسوم به انگلس «1» (1895- 1820 ميلادي)، در كتاب خود بنام مبدأ خانواده، مالكيت شخصي و دولت، سير تكاملي مالكيت را، در اين دوره، در چند جمله خلاصه ميكند:
تجارت مانند يك واسطه لازم الوجود بين دو توليدكننده بوجود آمد و به دوشيدن هر دو طرف مشغول شد. از آنوقت ببعد، يك طبقه «پارازيت» يعني انگل جامعه بنام «تاجر» بوجود آمد و مقدار زيادي از ثروت عمومي را به خود منحصر كرد.
تجارت براي راه انداختن چرخهاي خود، به پول مسكوك احتياج دارد. پول براي بازرگانان بهترين وسيلهاي است كه بتواند توليدكننده و محصولش را هميشه در دست خود داشته باشند. پول، ارباب و صاحب تمام مال التجارهها، آن چيزي كه با قدرت سحار خود در هر لحظه قابل تبديل به محبوبترين و مطلوبترين مواهب و خواستنيهاي دنياست بوجود آمده بود. هركس پول داشت، آقاي دنيا و ارباب توليدكنندگان بود. اين پول در دست كي بود؟ در دست تاجر.
انگلس اضافه ميكند: پس از تعويض جنس و مال التجاره در مقابل پول، كمكم موضوع قرض و تنزيل و ربا نيز بوجود آمد و از آن زمان، زمين، علاوه برداشتن قابليت فروش، مانند تضميني در مقابل پول بكار رفت. همينكه مالكيت افراد بر زمينها محرز گرديد، موضوع رهن و بيع شرطي نيز فورا اختراع شد.
انگلس همچنين ميگويد: تكامل مالكيت، در جامعههاي آن دوره، تغييرات فوري و شگفتي را باعث شد. توسعه تجارت و رواج پول و رباخواري، مالكيت زمين و رهن و معاملات شرطي، سبب شد كه تمول و پول در ميان طبقه معدودي از مردم تمركز يابد؛ و اين تمركز پول بسرعت عجيبي، باعث فقر توده مردم و ازدياد عده بيچارگان شد (صفحه 269- 266).» «2»
در همين دوره، جمعي از متفكرين و صاحبنظران، نظير افلاطون و شاگرد وي ارسطو، آراء و نظرياتي براي حل مشكلات اجتماعي و اقتصادي ابراز كردند؛ ولي اين نظريات هرگز دمكراتيك و مبتني بر منافع تمام يا اكثريت مردم نبود، بلكه نظريات اقتصادي افلاطون و ارسطو بيشتر براي حفظ موقعيت «مردمان آزاد» بود. با اينكه افلاطون در كتاب جمهوريت و قوانين، از زندگي اشتراكي سخن گفته و براي اصلاح زندگي اجتماعي پيشنهاد كرده است كه شعرا تبعيد شوند، و عموم مردم تحت تربيت سخت قرار گيرند، و ثروت و زنان از انحصار عدهاي معدود خارج شوند؛ معذلك وي طرفدار جدي حفظ موقعيت طبقات است. چه او ميگويد:
هدف دولت بايد اين باشد كه مناسبات بين اصناف و طبقات را حفظ كند و نگذارد غلامي در صف پيشهوري وارد شود، و يا پيشهوري در صف تجار درآيد.
فيليسين شاله جامعه خيالي افلاطون را چنين توصيف ميكند: «حكومت براي برآوردن
______________________________
(1).Engels
(2). فيليسين شاله، تاريخ مالكيت. ترجمه فخري ناظمي، ص 19- 18.
ص: 725
نيازمنديهاي مردم بوجود ميآيد. فرد براي ادامة زندگي خود، به ديگران نياز دارد تا، به ياري آنان، منزل داشته باشد؛ غذا بخورد؛ لباس داشته باشد؛ حمايت و حفاظت شود. تمام مردم، از روز تولد، با خصايص و استعدادهاي مختلف بوجود ميآيند. دولت بايد با در نظر گرفتن وضع طبقات، كارها را ميان اهالي شهر تقسيم كند. مردم بايد به سه طبقه تقسيم شوند: كشاورزان و صنعتگران، جنگجويان، و كارمندان دولت. طبقه اول بايد تابع طبقه دوم و طبقه دوم بايد زير نظر طبقه سوم باشند.
در اين اجتماع، كه از نظر سياسي، هر طبقه زير نظر و تسلط طبقه ديگر است، نبايد تسلط اداري به تسلط اقتصادي تبديل گردد، بلكه منافع مادي بايد ميان مردم بطور تساوي تقسيم شود. همانطور كه ثروت بايد بين مردم مشترك باشد، زنان و بچهها نيز مال همه است.
بمنظور توليد نسل و تكثير افراد مملكت، دولت به مردان و زنان اجازه آميزش ميدهد. بچههايي كه بوجود ميآيند به شيرخوارگاههاي عمومي سپرده ميشوند و بوسيله دايگاني غير از مادران خود بزرگ شده، در دبستانهاي همگاني پرورش مييابند. زماني كه ثروت و زن و فرزند عمومي و مال همه باشد، غم و شادي نيز ميان مردم به تساوي تقسيم ميشود.» «1»
به نظر آندره پيتر «موضوع خانواده بحقيقت، هميشه مزاحم كار سوسياليستها، از افلاطون گرفته تا لنين و وارثان و اخلاف آنان، بوده است. بديندليل كه هركس از خانواده سخن گويد، از وراثت سخن گفته و آنكس كه از وراثت سخن به ميان آورد، بيشوكم از ارث سخن رانده است. خانواده واسطه و ميانجي بين فرد و اجتماع و شهر است.
... افلاطون در «گفتگوي» دوم سياسي خود، تحت عنوان قوانين، كه قريب بيست سال بعد نگاشته، آن نظرها و عقايد ايدهآليستي و خيالپرورانه خود را سخت تعديل كرده است.
وي خانواده و تا حدودي مالكيت فردي را استقرار مجدد ميبخشد. معذلك، همين نظرات نيز بهمان اندازه نظرهاي پيشين وي، ضد سرمايهداري است و طرفدار مداخله دولت؛ و از دولت شهر ميخواهد كه زمين را بصورت قطعات يكسان بخش كند و اموال منقول افراد را نيز محدود نمايد و وام دادن با ربح را منع و تحريم كند و غيره.» «2»
بعد از افلاطون، نظريات اقتصادي شاگرد او، ارسطو، نيز شايان توجه است. او برخلاف استاد خود، مردي واقعگرا و حقيقتبين بود. بهمينجهت، با جامعه سوسياليستي افلاطون روي موافق نشان نداد. به نظر او «بشر در زندگي به مال و ثروت محتاج است و ابتدا آن را بطور ساده و طبيعي از آب و خاك تحصيل ميكرده. كمكم، مال فراوان شد و معاوضه پيشآمد. و چون دامنه مبادلات وسعت گرفت، به زندگي اجتماعي فساد راه يافت. مشكلات معاوضه منتهي به اختراع نقود شد، و مسأله ارزش و بهاي اجناس و بازرگاني و صرافي و مرابحه و ربا و كارگري و كارفرمايي و مزدوري پيشآمد، و مردم از زندگي ساده خود دور شدند و به تعيش و تفنن افتادند.
بهترين اشكال اجتماع، به نظر ارسطو، اين است كه دول، كموسعت و كمجمعيت و
______________________________
(1). همان. ص 23- 21 (به اختصار).
(2). آندره پيتر، تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي اقتصادي و تحولات تمدن بشري). ترجمه سيد ضياء الدين دهشيري، ص 6.
ص: 726
مركب از ملاكان و فلاحان باشند، و، از اين جمع، آزادگان صاحب زندگي و زن و فرزند بوده بفراغت، به كسب معرفت بپردازند و، زيردست خود، بندگاني داشته باشند كه حوائج زندگي را فراهم سازند. ارسطو بندگان را همسطح بهائم و بمنزله آلات و ادوات، بشمار ميآورد.» «1»
قطع نظر از انديشههاي ارتجاعي ارسطو در حق بردگان، از لحاظ اقتصادي، افكار ارسطو قابل توجه است. او اقتصاد پولي و ربح را در 24 قرن پيش محكوم ميكند و ميگويد: «هدف اقتصاد طبيعي اين است كه به انسان غذا بدهد و زندگي بمقتضاي طبيعت را براي او مقدور سازد. عكس اقتصاد طبيعي، «اقتصاد پولي» است كه مقصودش انباشتن پول است ... همين اقتصاد پولي آدمي را برده و اسير ميسازد؛ مسخ و مشوش ميكند و بصورت چيزي كه ديگر آدمي نيست، درميآورد و او را مطيع امر و منقاد ماده ميگرداند.
ارسطو نخستين كسي است كه ارزش استعمال (ذهني) و ارزش مبادله (تجاري) را تشخيص ميدهد: چيزي كه بعنوان فردي و شخصي به من هديه شود، در نظر من، ارزش بسيار دارد (ذهني) ولي، در بازار دادوستد، بيش از شيء مشابه ارزش ندارد.
بقول ارسطو، بازرگان هيچ توليد نميكند؛ بنابراين، فعاليت او صرفا «سوداگرانه» است، و سودي كه ميبرد نامشروع و برخلاف حق و عدالت. اين نظر همان عقيده و مشرب «بيحاصلي مبادله» است كه در سدههاي ميانه نيز ادامه مييابد تا به فيزيوكراتها و ماركس ميرسد.
از جانب ديگر، محكوميت وام با بهره است كه مخالف طبيعت تلقي شده است. پول، بخودي خود، فرزنداني نميزايد. اين عبارت عين اصطلاح خود ارسطو است ... به اين ترتيب، ارسطو كمونيسم اموال و اشخاص را مردود ميشمارد و خانواده و تا حدودي مالكيت فردي را احياء ميكند. به نظر ارسطو، دولت بايد حدود عدالت را رعايت كند و مالكيت را محدود سازد. كوتاه سخن: آيين اقتصادي او نيز بكردار مذهب اقتصادي افلاطون، مشربي است اقتصادي مبتني بر بنياد و اصول اخلاقي و دولتخواهانه.» «2»
در ميان مكاتب فلسفي يونان قديم، رواقيون با ديدي وسيع و انساني، به افراد بشر مينگريستند. پيروان اين مكتب ميكوشيدند تا دوايي براي دردهاي اجتماعي پيدا كنند. زنون (در حدود 310 پيش از ميلاد از يك جمهوريت جهاني، برپايه برابري و مساوات، سخن ميگويد. به نظر عدهاي از افراد اين مكتب، رژيم بردگي بايد از بين برود. نبايد بين غلام و آزاد اختلافي وجود داشته باشد. بايد كاري كرد كه كليه اقوام و ملل عالم، از هر طبقه و نژاد، از حقوق و مزاياي اجتماعي، بطور يكسان برخوردار شوند. به اين ترتيب، رواقيون بجاي دموكراسي براي طبقات ممتاز، حمايت خود را دموكراسي و آزادي عموم افراد بشر اعلام كردند.
مبارزات طبقاتي در روم مانند يونان، جريان داشت. «بطوريكه پلژيرو، از روي يكي از خطابههاي سيسرون نقل ميكند. املاك روم فقط ميان دو هزار مالك عمده تقسيم شده بود؛ در صورتي كه در آتن كه نسبت به روم جمعيتش خيلي كمتر است، در آن زمان پانزده هزار مالك عمده وجود داشت.
______________________________
(1). محمد علي فروغي، سير حكمت در اروپا. ص 49.
(2). تاريخ اقتصادي (بررسي در؟؟ نهادهاي ...)، پيشين. ص 8- 7 (به اختصار).
ص: 727
يك شكل ديگر ثروت، كه بخلاف يونان در روم، عموميت داشت، جمعآوري اموال منقول بخصوص پول نقد بود. پس از آنكه شكل اوليه تجارت يعني تعويض جنسبهجنس منسوخ شد، تعويض جنس در مقابل وزن معيني از فلزات معمول گرديد؛ مثلا در مقابل فلانقدر جنس، فلان مقدار مس ميدادند كه اين مس باز قابل تعويض به جنس ديگري بود.
چون اين طريق معامله اشكالاتي ايجاد ميكرد، كمكم، دولت دخالت كرد و بعضي فلزات مثل مس را بصورت مسكوك درآورد. از اين دوره، صرافان نقش بانك را انجام ميدادند. كار عمده آنان قرض دادن، تنزيل گرفتن، سفته پذيرفتن و برات دادن بود. سياست استعماري و توسعهطلبي روم بسيار خشن بود. بيگاري و استثمار بطرزي وحشيانه صورت ميگرفت.
در نتيجه توسعه مستعمرات، جيب فرمانداران و حكام و صندوق صرافان و بانكداران از پول پر ميشد. به قول پلژيرو، حكام و مأمورين مستعمرات، حتي شرافتمندترين و نجيبترين آنها، درآمدهاي هنگفتي داشتند. مثلا «سيسرون، خطيب مشهور، فقط يك سال به فرمانداري سيسيل منصوب شد. در حاليكه مردم سيسيل چندان ثروتمند نبودند و خود سيسرون مرد ظالمي نبود، با اين حال، پس از يك سال، 480 هزار فرانك طلا درآمد پيدا كرد. پس از آن، پلژيرو اضافه ميكند كه فرماندار نجيب و دادگر فقط به دريافت هدايا قناعت ميكند؛ ولي عدهاي ديگر از حكام خونخوار، از اين فرصت، كه تنها يك مرتبه در زندگي برايشان دست ميدهد، بينهايت سوءاستفاده ميكردند.
به گفته توتن «1» در كتاب اقتصاد كهن، منشاء سرمايهداري رومي را بايد در مكيدن شيره جان ملتهاي زيردست و لخت كردن دستهجمعي آنان جستجو كرد. با اين حال، توده مردم ايتاليا بهيچوجه، در دوشيدن مستعمرات و استثمار ملتهاي مغلوب شركتي نداشتند. بين دارايي اغنيا و فقيران تفاوت از زمين تا آسمان بود. در روم قديم، مانند يونان، فقيران تلاش ميكردند بلكه وضع مشقتبار خود را اندكي بهتر كنند.» «2»
براي آنكه به اوضاع اجتماعي و اقتصادي مردم آن دوران واقف گرديم، بايد سطح زندگي و امكانات مادي طبقات مختلف را در ايتاليا مورد مطالعه قرار دهيم. در زمان امپراتوري اگوست، طبقات ممتاز در ميدان مريخ و ديگر مناطق اعياننشين در شرايط مساعدي زندگي ميكردند. كاخهاي شهري و ييلاقي آنان مجهز به وسايل آسايش بود «خانههاي ايشان خصوصا در شهرستانهاي سرد شمالي، غالبا پنجره شيشهاي و لوله آب و يك طرز بدوي دستگاه حرارت مركزي داشت كه هواي گرم را از ميان لولههاي سفالي به داخل اتاقها ميداد. بعضي از اين شهرنشينان دولتمند چنان حريص و خشن بودند كه در مجالس ضيافت كارشان به حركات جنون- آميز ميرسيد، و در مجالس مهماني، پس از صرف يك غذا، عمدا شكم خود را خالي ميكردند تا غذاي دوم را بيشتر بخورند.
اما دهقانان امپراتوري وسايل آسايش محدودي داشتند و توده مردم در شهرها، در خانههاي سست كه از چوب ساخته شده بود، زندگي ميكردند كه اكثر شش يا هفت طبقه بود.
______________________________
(1).Toutin
(2). تاريخ مالكيت، پيشين. ص 32- 30 (به اختصار).
ص: 728
گزارشي، درباره وضع املاك روم چنين ميگويد: «ساختمان خانهها، در نتيجه حريق و فروش متوالي، لاينقطع ادامه دارد ... خريداران مدام خانهها را خراب ميكنند و خانه تازه را به سليقه خود ميسازند ...» با وجود اداره آتشنشاني و قانون ساختمان كه اوگوست وضع كرد، خانههاي سست و لرزان باز هم در روم زياد ساخته ميشد و خيلي زياد آتش ميگرفت و ميسوخت.
بينوايان كه مسكن مناسبي نداشتند، بيشتر اوقات، از كار مرتب و ثابت نيز بينصيب بودند. وقتي صلح رومي به اوج اقتدار خود رسيده بود، آنطوري كه حدس زده ميشد، نيمي از جمعيت پايتخت، نان رايگان ميگرفتند. در ساير شهرهاي امپراتوري، وضع به اين سختي نبود با اين وصف، شك نيست كه امپراتوري روم هيچوقت نتوانست مسأله بيكاري را حل كند، و عده زيادي از مردم، همواره از خيريه دولت استفاده ميكردند. در امپراتوري روم نيز، مانند دولتهاي هلني، فاصله زيادي بين سطح زندگي دولتمندان و بينوايان موجود بود؛ اما امپراتوري، حمام رايگان و «سيرك» رايگان را بصورت مسابقات فراوان ارابهرانان و نبردهاي گلادياتورها، در اختيار تمام اتباع از فقير و غني ميگذاشت، اما شرطبندي در مسابقات، آن اندك پولي را هم كه فقرا داشتند از چنگشان بيرون ميكشيد. مسابقات زورآزمايي در «كولوسوم» كه در آن بسياري از گلادياتورها ميمردند، جنبه خشونت زمامداران رومي را آشكار ميساخت. «1»»
راجع به علل انحطاط امپراتوري روم از (284- 180 ميلادي) صاحبنظران غربي، نظريات مختلفي ابراز كردهاند ولي كمتر به علل اقتصادي و استثماري شديد طبقات محروم و ابتدايي بودن طرز توليد توجه كردهاند: «بحران اجتماعي و اقتصادي امپراتوري تا حدي در نتيجه هرجومرج نظامي و در نتيجه تقليل متولدان كه تعداد جمعيت و شماره مالياتدهندگان را كاهش ميداد؛ و شايد در نتيجه خشكسالي طولاني در شمال افريقا بود كه اراضي حاصلخيز غلات را خشكانيد. اضافه بر آن، روم بواسطه عقبماندگي كشاورزي خود، صدمه ديد، طرق جديد براي كشت و زرع، گاهبهگاه، كشف ميشد اما كشاورزان در بكار بردن آنها مسامحه ميكردند. بالاخره قوه خريد غيركافي تودههاي مردم و سطح نازل زندگي ايشان، از ترقي روم جلوگيري كرد و موجبات فقر امپراتوري را فراهم آورد.
در اواخر قرن هيجدهم، ادوارد گيبون، مورخ تعقلي انگليسي، در كتاب مشهور خود، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، در پيرامون علل انحطاط نوشت: «در تراژدي سقوط روم، شخص بدكار، همانا مسيحيت بوده است.» از آن زمان تاكنون، پيروان گيبون مدعي شدهاند، كه هرچه اشاعه مسيحيت در قلمرو امپراتوري افزونتر شد، روح مدني روميان بيشتر كشته شد. اين كيش توجه مردم را به زندگي پس از مرگ جلب كرد و از ماليات و خدمت نظام و ساير تكاليفي كه نسبت به دولت زميني داشتند غافل ماندند.» «2»
در اينكه مسيحيت توجه مردم را به زندگي آن جهاني جلب كرده است ترديدي نيست؛
______________________________
(1). كرين برنيتون و ديگران، تاريخ تمدن غرب و مباني آن در شرق. ترجمه پرويز داريوش، ج 1، ص 103- 102 (به اختصار).
(2). همان. ص 106- 105 (به اختصار).
ص: 729
زيرا در انجيل سعي و تلاش و مبارزه در راه تأمين وسايل زندگي مادي و جنگ با ستمگران و متجاوزان مطلقا منع شده است: «در تورات گفته شده است چشم را به عوض چشم، دندان را در عوض دندان قصاص كنيد اما من (يعني عيسي) به شما ميگويم، در مقابل آدم فاسد و شرير «مقاومت نورزيد» ... انديشه مداريد كه چه خوريد و چه آشاميد و يا چه پوشيد، مرغان نه ميكارند و نه ميدوزند و نه ذخيره ميكنند ...» «1»
با اين حال، نبايد اين تعاليم را علت اصلي سقوط امپراتوري انگاشت؛ زيرا مردم دنبال منافع مادي خود ميروند و هيچ دستور مذهبي و اخلاقي قادر نيست بشر را بكلي از توجه به امور مادي بازدارد. اكنون قرنهاست كه اروپاييان و امريكاييان، ظاهرا به مسيحيت گرويدهاند، ولي عملا به هيچيك از تعاليم عرفاني انجيل عمل نميكنند. بنابراين، برخلاف نظريه گيبون، بايد علل سقوط امپراتوري روم را، در غلط بودن نظام اقتصادي و اجتماعي و استثمار وحشيانه اكثريت مردم جستجو كرد، نه در اشاعه مسيحيت.
از روم قديم، فكر و انديشه اقتصادي جالبي بيادگار نمانده است آنچه مسلم است در روم قديم مانند يونان، بين پاتريسينها و پلبينها كه زمينهاي خود را از كف داده بودند و از جهات مختلف مورد تجاوز قرار ميگرفتند هميشه اختلاف و مبارزه طبقاتي برقرار بود. تيبريوس كه نماينده طبقات محروم بود، براي حفظ منافع اقتصادي عامه، پيشنهاد كرد كه:
1. حدود املاك يك خانواده بميزان معيني، محدود گردد، و هيچكس زائد بر هزار جريب رومي نداشته باشد.
2. به كشاورزاني كه زمين خود را از كف دادهاند، بار ديگر زمين داده شود.
3. به بينوايان رومي به قيمتي نازل، هر ماه 43 ليتر گندم داده شود.
4. به كليه طوايف لاتين و بعضي از ايتالياييهاي ديگر، حق شهرنشيني داده شود.
تيبريوس در پاسخ اعتراضات اغنيا، در پشت تريبون، چنين گفت: حتي حيواناتي كه در سرزمين ايتاليا وجود دارند، پناهگاهي براي خود دارند و در غار يا شكاف كوه مسكن ميكنند؛ و حال آنكه مردم محروم ايتاليا كه براي اين سرزمين جان خود را فدا ميكنند، فقط از هوا و روشنايي استفاده ميكنند. اين مردم با زن و اطفال خود حيران و سرگردان از اينسو به آنسو ميروند. اينكه فرماندهان به سربازان، در ميدانهاي جنگ ميگويند كه براي خود و آب و خاك و مقابر و معابد خانواده خود بكوشيد و از جان خود نهراسيد، سخني دروغ است. بلي، اين بيچارگان كه به ميدان جنگ ميروند و كشته ميشوند، بخاطر حفظ ثروت و مال و لذت ديگران است. آنها صاحب يك وجب زمين در قلمرو مملكت نيستند. «2»
با اينكه در روم از لحاظ اقتصادي، صاحبنظري ظهور نكرده است ولي سازمان حكومتي و اداري و نظم و نسق باستاني روم قابل توجه است. ديوكلسين «3»، امپراتور روم در 301 قبل از ميلاد، بموجب فرماني چند، سعي كرد با تورم مالي و افزايش روزافزون قيمتها مبارزه كند ولي
______________________________
(1). عهد جديد، [انجيل متي] ص 6.
(2). ر ك: پلوتارك، حيات مردان نامي. ترجمه رضا مشايخي، ج 4، ص 87- 74.
(3).Diocletian
ص: 730
سياست اقتصادي او چون مبناي علمي نداشت بينتيجه ماند.
تضاد طبقاتي بين يهوديان
در ميان ملل باستاني، مطالعه در حيات اقتصادي قوم بني اسرائيل نيز جالب است. بين اين قوم، مالكيت زمين ميان همه مشترك بود ولي گله حيوانات، ملك خصوصي افراد يا خانوادهها بشمار ميرفت.
«گوسفند ثروت اصلي بدويان است؛ زيرا، آنها را بوسيله كره و لبنيات خود غذا ميدهد؛ با پشم و كرك، لباس آنان را تأمين ميكند؛ حتي چادري كه در آن مسكن ميكنند، از مو و پشم بز و گوسفند بافته ميشود. در انجيل، وقتي از ثروت شخصي صحبت ميشود فقط به عده گوسفندان او اشاره ميرود. با اينكه بين اين قوم عدهاي گوسفند فراوان داشتند، اين امر مانع نميشد كه بين افراد، برابري و تساوي برقرار باشد.» لود «1» اظهار ميدارد كه بين اين چادرنشينان، فقيرترين افراد با غنيترين آنان برابر است. همه يك نوع غذا ميخورند، همه زندگي سادهاي دارند، همه همان لباس خشن را ميپوشند و چادر و اثاثشان كاملا نظير يكديگر است. ثروت يك فرد براي او نفوذي ايجاد نميكند؛ فقط آنكه متمولتر است ميتواند از عده زيادتري مهمان، پذيرايي كند.
در ميان آنان، ثروت نقطه اتكاء شخصيت نيست؛ زيرا بسي ممكن است كه تمام گوسفندان دولتمندي مانند ايوب، بوسيله قبيله دشمن بغارت رود، و شخصي كه در هفت آسمان يك ستاره ندارد، با چپاول گله دشمن، صاحب مال و مكنت شود.
پس از آنكه موسي، خداي واحد، يعني «يهوه» را معبود و حامي تمام قوم بني اسرائيل قرار داد، يهوه اندك اندك، اختيارات خدايان محلي را به خود اختصاص داد و زميني را كه ملك طلق خود ميشمرد، ميان ملت موسي تقسيم كرد و گفت: «هركس آنچه را نصيب و قسمت برايش تعيين كرده مالك ميشود [تورات، سفر اعداد].
به نظر لود، بمناسبت آرامش و امنيت قابل ملاحظهاي كه در سراسر كشور حكمفرما بود، كشاورزان زرنگتر و قابلتر توانستند كمكم ثروتي بيندوزند و قلمرو خود را وسعت بخشند. پس از آنكه رژيم سلطنت برقرار شد يكنوع اشراف منشي ميان نظاميان و اطرافيان شاه پيدا شد؛ و اين عده بسبب نزديكي به مقام سلطنت و دريافت حقوق و انعام و همچنين چپاول و غارت در جنگها، ثروت و مكنتي بهم زدند. مناصب و مأموريتهاي دولتي براي مأمورين پادشاه ممرعايدي و درآمد خوبي بود؛ زيرا رسم مشرقزمينيان اين است كه هيچ مرئوسي با دست خالي و بدون پرداخت رشوه نميتواند از رئيس خود انتظار مرحمتي داشته باشد. «2»
بخصوص از عهد سليمان (قرن دهم قبل از ميلاد)، زندگي آن وضع بدوي و ساده خود را از دست داد. بزرگان براي خود قصرهاي زمستاني و كاخهاي ييلاقي ترتيب دادند، روي مخدهها لميدند و با آهنگ دف و چنگ مطربان، همه روزه به تناول غذاهاي گوشتي و شراب مشغول شدند. زنهاي خود را با انواع لباس و زينتهاي مجلل و گرانبها ميآراستند ...
براي آنكه اغنيا بتوانند محل اين مخارج گزاف را تأمين كنند، روزبروز، بر فشار خود به فقرا ميافزودند. چون مأمورين و قضات از ميان گروه متمولين انتخاب ميشدند، با داشتن قدرت، تا
______________________________
(1).Lods
(2). ر ك: تاريخ مالكيت، پيشين. ص 36 ببعد.
ص: 731
ميتوانستند، حق ضعفا و بيوهزنان و يتيمان و كودكان صغير بيدفاع را، به نفع خود، پايمال ميكردند. باربحهاي سنگين و زياد، به افراد طبقه پايين قرض ميدادند و چون شخص مقروض سرموعد قادر به پرداخت قرض خود نبود، زمين مالك و اموال او مصادره ميگرديد و او را با فرزندانش به غلامي ميفروختند.
بدين ترتيب بتدريج، خرده مالكين از بين رفتند و تمام كشور تبديل به املاك وسيع و بزرگي شد كه فقط به عده معدودي تعلق داشت. «1»
در نتيجه اعتراض شديد طبقات محروم در قرن نهم، تعديلي نسبي در حيات مردم پديد آمد و مقرر گرديد «غلامان اگر يهودي باشند، ميتوانند پس از 6 سال خدمتگزاري، آزاد شوند. طلبكار نبايد براي وصول طلب خود به بدهكار فقير فشار بياورد. اگر كسي پالتوي خود را نزد كسي برهن بگذارد و شب چيزي نداشته باشد كه او را از سرما محفوظ دارد، طلبكار بايد پالتوي گروئي را در اختيار بدهكار بگذارد، و هر هفت سال يك مرتبه، مالك بايد از كاشت و عوايد زمين خود صرفنظر كند و اجازه دهد برداشت آن سال به رعيت تعلق داشته باشد.» «2» عدهاي پيشنهاد كردند، طبق دستور يهوه، زمينها تقسيم شوند ولي اين نظريه رد شد. در چنين شرايط دشواري، جمعي از متفكرين و خيرخواهان كه به نام «پيامبران شهرت يافتهاند، بسختي، به روش ظالمانه مالكان بزرگ اعتراض كردند. عاموس، كه نخست چوپاني ساده بود، گفت:
«عدالت بايد مانند چشمه زاينده و خشكنشدني، هميشه جريان داشته باشد.»
عاموس طبقه متمولين را كه بر تخت عاج تكيه ميزنند و با بهترين عطريات بدن خود را ميشويند و از بره و گوسالهاي كه از گله بينوايان ربودهاند خوراك ميخورند، نكوهش ميكند و با وضوح تمام، اظهار ميدارد كه زندگي مجلل يك طبقه حتما در نتيجه فقر و بينوايي طبقه ديگر تامين ميشود: «بوسيله باج و خراجي كه شما از گندم بيچارگان دريافت ميداريد، عمارات قشنگي برپا ميكنيد ... فقرا خوراك اغنيا هستند و اغنيا بينوايان را چون گاو ميدوشند. به عقيده «رونان»، اين اولين ندايي بود كه بمنظور حمايت از عوام، برخاست و به گوش دنيا رسيد.
ساير نيكانديشان، به عبارات ديگر، به ستمگران زمان اعتراض كردند. از جمله ازائي «3» با صراحت گفت: «خداوند كساني را كه پيوسته پهلوي خانه خود خانه ديگري ميسازند و به مزرعه خود مزرعه ديگري ميافزايند و خود را ارباب ديگران مينامند و براي فقيران جايي باقي نمي- گذارند، به لعنت ابدي گرفتار ميكند ... ازائي دوم، منتظر روزي است كه صلح و عدالت در جهان مستقر گردد «... ديگر كسي رنج نبرد براي آنكه خوشي ديگري را تأمين كند، و كسي زراعت نكند براي آنكه ديگري محصولش را برگيرد.» «4»
اين مظالم و بيعدالتيها، كمابيش پس از اشاعه مسيحيت و استقرار اصول ملوك الطوايفي دوام يافت.
در دوره قرون وسطي، هر تيولدار و مالك بزرگي در قلمرو خود پادشاه كوچكي محسوب
______________________________
(1). همان. ص 40.
(2). ر ك: همان. ص 37.
(3).Esai [Esau]
(4). ر ك: همان. ص 42.
ص: 732
ميشود.» به قول گيزو، مورخ قرن نوزدهم (1874- 1787)، ملوك الطوايفي يك نوع حكومتي است كه در آن حكومت مالك و ارباب جاي حكومت پادشاه را ميگيرد.
نجباء و تيولداران، سالار و خدايگان خوانده ميشوند. بينظمي و آشفتگي اوضاع اجتماعي و اقتصادي از مختصات اين رژيم است. آنها كه ثروتمندتر و با نفوذترند، به مالكان كوچك رياست و حكومت ميكنند. معمولا از يك صاحب زمين ساده تا صاحب كاخ پادشاه، يك خط زنجير و سلسله مراتب مشاهده ميشود. اصول ظالمانه بردگي در دوره قرون وسطي، همچنان باقي ماند، و چنانكه ديديم، مسيحيت قلم نسخ بر اين اصول ظالمانه نكشيد و بلكه در كتاب مقدس، به غلامان توصيه شده است كه براي هميشه بنده بمانند و با صدق و وفاداري، به ارباب خود خدمت كنند و در ضمن به اربابان توصيه ميشود كه با بردگان خوشرفتاري كنند.
در دوره قرون وسطي، برخلاف عصر بردگي، صاحب برده بر جان و مال برده تسلط ندارد بلكه غلام در اين دوره به نام «سرف»، فردي است وابسته به زمين؛ در حقيقت جزئي از ملك محسوب ميشود. اگر برده فرار كند، اربابش حق دارد او را مانند گوسفندي كه از گله فرار كرده است دنبال كند و با زور دوباره به كارش بگمارد. ارباب در اين دوره، حق كشتن غلام را ندارد ولي در استثمار او مختار است.
مذهب مسيح، بطور كلي، اختلاف طبقاتي را امري طبيعي ميشمارد و ميگويد: خدا خود خواسته است كه بعضي از بندگانش آقا و برخي بنده باشند. با گذشت زمان و تكامل وسايل توليدي، اندكاندك، وضع بردگان بهتر شد. كشف طريقه جديد شخم بوسيله اسب و ساير حيوانات قوي، كاملا وضع و شرايط زندگي مادي بشر را تغيير داد.
در زمان قديم، براي شخم زمين، يك چشم بند به چشم اسب ميبستند، بعد آن را دور گردنش ميپيچيدند و آهن شخمزني را بدنباله اين بند اتصال ميدادند بطوريكه حيوان بيچاره، هرچه قوت زيادتري براي كشيدن خيش مصرف ميكرد، آن بند محكمتر به گردنش ميپيچيد و غالبا او را خفه ميكرد. بعلت همين نقص فني، كار خيش و اسب و گاو را «انسانها يعني بردهها» انجام ميدادند. ولي از قرن دهم، گاوآهن و خيشها از نظر فني كاملتر شدند، در نتيجه از كار توانفرسا و شاق انسانها كاسته شد و كارهاي سنگين كشاورزي بوسيله چهارپايان قوي انجام ميگرفت. «1»
در تمام دوره قرون وسطي، كليساي كاتوليك عملا سنگر ظلم و استبداد بود؛ يعني كشيشان و قسيسان خود از اربابان و تيولداران و تابع مقام سلطنت بشمار ميرفتند و صاحب املاك و بنده و مباشر بودند. در قرن چهارم، آمبرواز (397- 340) به روش ستمگران اعتراض ميكند و اعلام ميدارد كه طبيعت حق مالكيت را براي همه بطور مشترك قرار داده ولي زور و قدرت اين حق را اختصاصي كرده است.
اندكي پس از او سنت اگوستن (430- 354) اظهار ميكند: «خداوند مالك مطلق عالم آفرينش است و فقط او ميتواند هرچه را كه مايل است به مخلوق خود ارزاني دارد.
مالكيت بندگان خدا، نسبي و بسته به ميل خداوند است. خدا به مردم اجازه ميدهد كه از
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 47 ببعد.
ص: 733
نعمتهاي او حسناستفاده كنند نه سوءاستفاده ... بعضي از كافركيشان، مانند ماني مذهبان، بطور كلي از طلا و نقره بيزاري جستهاند. مسلما اين گروه خطا ميكنند؛ زيرا طلا و نقره بنفسه بد نيستند، فقط نبايد بد استعمال شوند. خداوند به مردم ثروت و مال بخشيده تا آن را براي درك عوالم روحاني بمصرف برسانند. كساني كه بكمك بخت و اقبال، به دولت و مالي رسيدهاند، اگر اراده خداوندي را بشناسند و بدانند او زمين را براي استفاده تمام مردم آفريده و آفتاب تابنده و باران رحمت بيدريغ را بتساوي، به غني و فقير ميافشاند، هنگامي كه ستمگري افراد انساني، يا شرايط مخصوص زندگي، سبب شود همه افراد به يك اندازه از نعمتهاي رايگان خداوند برخوردار نشوند، توانگران بايد از ذخيره خود، به آنان ببخشند و ثروتگذران را صرف بدست آوردن دل آنان كنند؛ و اگر اين فريضه را بجاي آورند، دولت و سعادت دنيا و آخرت نصيب آنان خواهد شد، و در زمره ارواح جاويدان قرار خواهند گرفت. در اين جملهها آثاري از روح تساويطلبي ديده ميشود- همچنين در جملههاي زير: ثروت خصوصي هميشه ميان مردم مايه نزاعها و تحقيرها و مخالفتها، جنگها، گناهها و بيعدالتيها و قتل و كشتارها بوده است. آيا بر سر دارائيهاي همگاني هيچوقت موردي براي جدال و منازعه پيدا ميشود؟ مثلا خورشيد از آن همگان است و نور آفتاب نيز بتساوي بر همه ميتابد و همه بيك اندازه از آن بهره برميگيرند.
در ميان صاحبنظران، اين دوره، سنتوماس داكن (1274- 1226) به نام دين و كليسا، رسميت مالكيت خصوصي را اعلام ميكند، به نظر وي، مالك واقعي جهان، خداست و بندگان مانند يك تيولدار، تنها حق انتفاع و بهرهبرداري از آن اموال را دارند. بنابراين، انسان اصولا حق دارد از نعمتهايي كه برايش خلق شده استفاده كند، و اگر بدان پشتپا زند موجوديتش بخطر خواهد افتاد؛ اما انسان بايد مقداري از اين نعمتها را براي صدقه به بيچارگان تخصيص دهد. وي براي توجيه مالكيت فردي، چنين استدلال ميكند كه چون هر فردي از اموال شخصي خود بيش از اموال عمومي حفاظت ميكند، مالكيت فردي سبب ميشود كه از ثروت سود بيشتري حاصل شود؛ ليكن نبايد فراموش كرد كه نعمتهاي روي زمين مال همگان است. پس وظيفه او اين است كه از احسان به ديگران خودداري نكند. اساس زندگي اجتماعي بر تقسيم وظايف و احسان و ياري به يكديگر گذاشته شده. چون هركس از نتيجه كار ديگران برخوردار ميشود، بنابراين، بايد از كوششهاي جسماني و روحاني خود به پر شدن خزانه عمومي ياري كند، سود و صلاح همگان را از نظر دور ندارد و بر نصيب و قسمت مقدور خود راضي باشد.
بدين ترتيب، سنتوماس داكن نابرابري در توزيع ثروت را تأييد ميكند. در بين افراد بشر، عدهاي قويترند، جمعي با هوشترند و عدهاي بيشتر به درد ديگران ميرسند. هر طبقه و گروهي، بتناسب خدماتش، ارزش دارد.
طبقه كشيشان مأمور حمايت مردم و روابط بين آنها و خداوندند. طبقه نجيبزادگان باسلاح خود، شهرها را حفاظت ميكنند و بعد، طبقه كاسب و تاجر و صنعتگران و كشاورزان قرار دارند.
مسلما تمام اين طبقات در نظر خداوند مساويند؛ ليكن هر فرد بايد در همان طبقهاي كه خداوند برايش مقدر كرده باقي بماند و به خدمت خود ادامه دهد. «1»
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 49 ببعد.
ص: 734
نظريات سنتوماس داكن، در زمينه طبيعي بودن اختلاف طبقاتي و لزوم حفظ حريم طبقاتي و مشروع بودن نابرابري اقتصادي مردم، در قرون بعد، مورد تأييد و استفاده محافظه- كاران قرار گرفت. داكن مانند ارسطو با رباخواري موافقت نداشت ولي اخذ اجارهبها را تأييد ميكرد و معتقد بود كه با گذشت زمان «مورد اجاره» در معرض كاهش و خرابي قرار ميگيرد.
بنابراين، براي جبران اين وضع مستأجر بايد پولي به موجر بپردازد. «1» دوره قرون وسطي كه از قرن پنجم پس از ميلاد آغاز ميشود، عصر ركود و انحطاط بشمار ميرود. صاحبنظران اين دوره طولاني هزار ساله را به دو بخش تقسيم ميكنند: بخش نخست، كه از قرن پنجم تا دهم پس از ميلاد ادامه يافته، با حمله اقوام بربر كه از سرزمين ژرمنها و نواحي شمالي هممرز آسيا به سوي امپراتوري روم روي آوردند، آغاز گشت. هنوز مردم ايتاليا از لطمات اين حمله وحشيانه كمر راست نكرده بودند كه با حملهاي از طرف ديگر، يعني حمله اعراب از جنوب، مواجه گرديدند. اعراب در حدود سال 732 در ناحيه پواتيه «2» مستقر شدند.
شك نيست كه اگر اعراب با مقاومتي روبرو نميشدند، ممكن بود اروپا نيز مسلمان شود، و تازيان، سكنه اين قاره را نيز بتدريج، در زير پرچم اسلام گرد آوردند، و بدنبال آن، مقررات مذهب اسلام نظير حجاب، نماز، روزه، حج و جهاد و ديگر اصول و موازين اين آيين در اروپا راه يابد. به نظر عدهاي از محققان غرب، اگر اعراب پيروز ميشدند و اروپا مسلمان ميشد، ملل غرب، در مسير تاريخي جديدي قرار ميگرفتند. ولي مقاومت «شارل مارتل» در ناحيه پواتيه، به اين جريان پايان داد. با اين حال، حمله اعراب محدوديتهاي اقتصادي جديدي براي كشورهاي جنوبي و شرقي اروپا بوجود آورد. مناسبات تجارتي بين شرق و غرب با حمله اعراب، متوقف گرديد، و آمدورفت كشتيهاي بازرگانان براي مدتي دراز غيرممكن شد. در نتيجه، فعاليتهاي اقتصادي كه در شهرها جريان داشت، رونق خود را از دست داد و اقتصاد شهري به اقتصاد بسته و محدود روستايي تبديل گرديد. و اين سير قهقرايي تا ظهور جنگهاي صليبي و تجديد مناسبات شرق و غرب ادامه يافت. در فاصله اين دو جريان تاريخي، تحولات اقتصادي و اجتماعي عصر شارلماني قابل توجه است. در اين دوره، بار ديگر، شكفتگي نسبي در اوضاع عمومي پديد آمد. وضع اقتصادي، سياسي و اداري رو به تحول و تغيير نهاد. تجارت و دادوستد، نسبت به دوران گذشته، بهتر شد. پول جديدي به نام ليره (5/ 1 كيلو نقره) به جريان افتاد. بين شارلماني و هارون الرشيد با اعزام سفرا و نمايندگان، روابط دوستي برقرار شد.
جنبش شهريگري و نخستين نطفههاي بورژوازي، كه از بركت امنيت و ثبات نسبي در عهد شارلماني بوجود آمده بود، با حمله نرمانها، بار ديگر، درهم ريخت. و اين تهاجم وحشيانه، فئوداليته را جاني نو بخشيد. قدرتهاي محلي جاي حكومت مركزي را گرفتند. در نتيجه حمله نرمانها، بار ديگر اقتصاد، محدود و بسته شد و تحت تسلط صاحبان اراضي و حوزههاي حكمروايي (حوزه فرمانروايي ارباب بزرگ و يا كليسا) قرار گرفت و تابع سلسله مراتب گرديد.» «3»
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 52.
(2).Poitiers
(3). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 19- 18.
ص: 735
در زير سيطره اربابان، دهقانان بيچيز و بردگان به زمين وابسته بودند كه با زمين خريد و فروش ميشدند. با وجود حمله بربرها، اعراب و نرمانها سير تكاملي تاريخ در غرب متوقف نشد.
اقتصاد بسته و محدود، اندكاندك، به اقتصاد باز تبديل شد. وسايل و افزارهاي كشاورزي رو به كمال رفت، شرق به ياري غرب آمد و فرهنگ و اندوختههاي هنري و صنعتي خود را به اروپاي در حال رشد آموخت. اروپاييان از اوايل قرن يازدهم ببعد، به آماده كردن زمين پرداختند.
علفهاي هرزه و نباتات بيحاصل را كندند و اراضي موات را احيا كردند. رودخانههاي لجام گسيخته را، كه زمينهاي وسيع را تبديل به باتلاق كرده بود، با سد و بند در اختيار خود درآوردند. در مزارع، كشت گندم و جو و ارزن و چاودار و غله شروع شد.
بقول پير روسو «مابين سالهاي 1100 و 1300، تعداد گياهاني كه اهلي شدند و كشت آنها از طرف انسان بطور مداوم انجام ميگرفت، مرتبا در حال ازدياد بود.
بازرگانان و سربازاني كه به جنگهاي صليبي رفته بودند، با خود، برنج و جو سياه و پنبه و درخت توت و درخت زردآلو و درخت ليمو و موسير و بادنجان و آرتيشو همراه ميآوردند.» «1»
چون كشاورزان كود كافي در اختيار نداشتند، غالبا مدت آيش و استراحت زمين طولاني بود. اندكاندك، كشاورزان پيوند درختان ميوهدار را آموختند و متوجه شدند كه اگر شاخههاي زيادي درختان را از بيخ بكنند، ميوه درخت افزايش خواهد يافت. روستاييان در نتيجه ممارست و تجربه، «گاوآهن چوبي قديمي را از نو اصلاح كردند و تيغه فلزي به آن متصل ساختند كه زمين را از عمق شكاف ميداد و نيز خاكبرگرداني به خيش فلزي متصل ساختند كه كلوخ را خرد ميكرد و كود و علف را با خاك مخلوط ميساخت. گاوآهن معمولا بوسيله يك و يا دو خر به حركت درميآمد مگر در مواردي كه چند كشاورز همسايه متحد ميشدند و مشتركا گاو يا اسبي را به اين منظور ميخريدند. بستن گاو به گاوآهن بوسيله يوغي بعمل ميآمد كه بر پيشاني گاو قرار ميدادند. در مورد اسب و خر، گردنبندي بكار ميبردند كه دورتادور گلوي حيوان را ميپوشانيد.
دو ناحيه از نواحي كره زمين، بزرگترين نقش را در تاريخ تحول وسايط كشش و نقليه زميني انجام دادهاند: اول، آسياي جنوب غربي و مخصوصا ايران؛ دوم، آسياي شمال شرقي.
بطور كلي، اهلي كردن اسب و اختراع لگام و مهميز و گاوآهن و ارابه و يوغ گاو و بسياري چيزهاي ديگر را مرهون مردم همين دو ناحيه ميباشيم.
در حدود قرن دهم ميلادي، اروپاي لاتن تمام اين وسايل تكميل شده را در اختيار داشت. سهم اروپاييان اين بود كه برخلاف روش مردم عهد عتيق، كه اسبها را همراه هم در يك جبهه به ارابه ميبستند، روش بستن دوبدو در رديفهاي متوالي را جانشين كردند و براي آنكه بستن اسب را با ارابههاي اروپايي تطبيق دهند، مالبند را اختراع كردند. به اينطريق، قدرت كشش چندين برابر شد و در نتيجه آن، استعمال گاوآهنهايي كه خيش آهني و خاك برگردان داشتند ممكن گرديد و ترقي بسيار نصيب فن زراعت شد. از قرن يازدهم، ساختن پلها و
______________________________
(1). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 117.
ص: 736
راههاي هموار مورد توجه قرار گرفت.» «1»
به نظر آندره پيتر، در سدههاي يازدهم و دوازدهم، در نتيجه پيشرفتهاي فني و امنيت نسبي، بار ديگر اقتصاد مبادله ظهور كرد و بازرگاني و پيشهوري رونق گرفت و زندگي شهري رو به وسعت نهاد. نخستين مبارزه كشاورزان غارت شده بر ضد ارباب و اسقف براي كسب آزادي آغاز شد كه كمون ناميده ميشد (كمون عبارت است از اتحاد دهقانان بر ضد ارباب ستمگر). در اين دوره، بورژواها يعني سوداگران و بازرگانان و صنعتگران، برخلاف فئودالها، روزبروز، موقعيت اقتصادي مناسبتري كسب ميكردند. تجديد حيات تجارت بزرگ اساسا مرهون جنگهاي صليبي و استقرار مجدد روابط بين شرق و غرب بود. علاوه بر اين، رونق و اعتلاي كار بنادري نظير ونيز، ژن، پيزو و بعدها بندر مارسي و غيره به پيشرفت فعاليتهاي اقتصادي و رشد روزافزون بازرگاني بري و بحري افزود.
در نتيجه آمدورفت بازرگانان بين شرق و غرب، پارچهبافي، طلا و نقره كاري بر روي آهن و فولاد، كفشسازي و قيطانبافي از شرق نزديك به اروپا منتقل شد «2» و به رونق بازار بورژوازي جوان اروپا كمك كرد. اروپاييان نه تنها مصنوعات و اكتشافات فني و هنري شرقيان را آموختند بلكه كتب علمي شرقيان و فلاسفه يوناني را به اروپا منتقل كردند، و از ملل اسلامي در زمينه خوراك و پوشاك و اسلحهسازي و ديگر امور اجتماعي، نكتهها آموختند؛ و اين جمله به پيشرفت كار پيشهوران و بازرگانان كمك شايان كرد. «مردم شهرها اكنون قدري به حقوق خود پيبرده با يكديگر جمعيتهاي اخوت و نيكوكاري تشكيل دادند يا اصناف و اتحاديهها و شركتهايي تأسيس كردند، و در مقابل قدرت مطلق خوانين ملوك الطوايف، قدرتهايي بوجود آوردند. اكنون ورق برگشته بود و خوانين و اربابان كه احتياج به پول داشتند.
براي آنكه بتوانند چيزي از رعاياي خود تحصيل كنند، مجبور بودند گاهي به ايجاد قوانين و موازين جديد رضايت بدهند و براي تجار متمول امتيازاتي قائل شوند.
كشورهاي چين و هند و روسيه و ممالك اطراف درياي بالتيك موجب ازدياد ثروت سوداگران شدند. اينان از ممالك مزبور ابريشم و انواع ادويه معطر و سنگهاي قيمتي و عطريات و مواد رنگين و عاج و صمغ و لاك وارد ميكردند. اسلحه دمشق و چرم روسيه و عنبر پروس بازار فروش داشت. بازارهاي مكاره بزرگي در ناحيه شامپاني «3» در فرانسه و دره رودخانه رون ايجاد شده بود كه ثروتهاي مزبور را با شرابهاي فرانسه و پارچههاي پشمي انگلستان و پارچه- هاي نخي هلند و ماهوت فلاندر «4» معاوضه ميكردند.» «5»
در اين دوره، فكر تأمين آسايش اجتماعي در مغزها راه يافت؛ فن خانهسازي ترقي كرد، روشن كردن خانهها بوسيله نور بيدود معمول گرديد؛ زيرا شمعدانهاي پيهسوز با شمع مومي جاي روغندانهاي قديم و مشعلهاي صمغي را گرفت.
______________________________
(1). همان. ص 121- 117 (به تناوب و اختصار).
(2). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 21- 20.
(3).Chompagne
(4).Flandres
(5). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 125- 124 (به اختصار).
ص: 737
تهيه پوشاك مناسب، مانند تهيه خوراك، بيش از پيش، مورد توجه قرار گرفت. پشم در پارچهبافي رقيب كتان گرديد و بموازات پيشرفتها و موفقيتهايي كه در زندگي مادي نصيب مردم ميشد، جمعيت در اروپا رو به افزايش مينهاد.
در عين تلاشهاي مادي، مسيحيت با تعاليم اخلاقي و عرفاني خود، مردم را متوجه جهاني ديگر مينمود و قسمتي از فكر و وقت مردم را اشغال ميكرد. مراسم و تشريفات مذهبي اعياد و جشنها، هنر، تعزيهها و شبيهخوانيهاي مذهبي، نغمات و ساز و سرود، نمازها و ادعيه توبه، اعياد مذهبي و غيره همه زندگي، كار و اوقات فراغت را موزون ميكرد و همآهنگي ميبخشيد (در سال 1770 ميلادي، كليساي فرانسه علاوه بر روزهاي يكشنبه، 36 جشن الزامي مقرر كرده بود.) و در كار اخذ صدقات نيز كليسا نقش مهمي داشت و از اغنيا ميخواست كه با بخششهاي مذهبي، به ياري نيازمندان بشتابند.
در آن روزگاران، بعضي از مردم غرب (مانند گروهي از عرفاي شرق) معتقد بودند كه اگر آدمي از طريق صرفهجويي و يا بيمه، سرنوشت خود را بسازد، به مشيت الهي اهانت و اسائه ادب روا داشته است.
در اين دوران، دانش و فرهنگ در انحصار كليسا بود. بهمين مناسبت، نخستين انديشههاي اقتصادي پس از يونان قديم در قرن هشتم ميلادي، توسط سنتوماداكن «1»، عالم الهي، بيان شده است. سنتوماداكن، از مالكيت فردي دفاع ميكند، و مالكيت فردي را مؤيد نظم ميداند. او كار را مورد حمايت و پشتيباني قرار ميدهد و به صلح و صفا ياري ميكند. به نظر داكن، اشتراك ثروتها بالعكس، موجب اغتشاش، تنپروري و ستيزهها ميشود و آدمي را به ديگران متكي ميسازد. ولي، از جانب ديگر، بشدت، مالكيت را محدود ميسازد و آن را در مرحله عمل، تابع مقصدي عام ميگرداند. مالكيت كه در طرز اداره، فردي است بايد در طرز استفاده، عام و همگاني باشد. شخص ثروتمند و توانگر بايد مازاد خود را بين برادران خود بخش كند. در اينجا منظور تعليم درس احسان و ايثار نيست بلكه پرداخت قرض الحسنه است به جامعه.
وانگهي، زندگي آن دوران، خيلي بيش از زندگي عصر ما طرفدار هيأت اجتماع و اكثريت بود. و بويژه، زمينهايي كه در پيرامون دهكدهها قرار داشت، «املاك عام و مشاع» يعني ثروتهايي را تشكيل ميداد كه ساكنان آن حوزهها را بر آن حقوق مشاع و مشترك بود، نظير حق چرانيدن اغنام و احشام و حق جمعآوري هيزم و چوب و حق خوشهچيني و غيره.
بهرحال، اين حقوق براي زندگي دهقانان حائز كمال اهميت بود (اين حقوق، اندكاندك، در پايان نظام كهن، از بين رفت و لغو گرديد و همين الغاء، يكي از علل و موجبات عصيان اهل كشتزارها عليه نجبا گرديد).
رهبران كليسا، مانند ارسطو، به اصل نازا بودن مبادله و بيحاصل و نازا بودن پول معتقد بودند. ولي كليسا از اين دو اصل، كه بذاته در عالم اقتصاد نادرست است، نتايج جالبي از نظر اجتماعي استنباط ميكرد. از اصل اول كه بنابر آن بازرگانان توليدكنندگان نيستند، حكماي الهي
______________________________
(1).St .Thomas D'Aquin
ص: 738
قاعده و قانون «تعادل» مبادلات و «بهاي عادلانه» را استخراج كردند. تاجر نبايد از اوضاع و احوال و كمي كالا استفاده كند، و بر قيمت آن چيزي بيفزايد.
علاوه بر اين، كليسا وام دادن پول را براي مصرف، تحريم كرد، و مانع برداشت منفعت از سرمايه گرديد. با اينكه كليسا ميگفت: «پول بوجود آورنده پول نيست» و با رباخواري مبارزه ميكرد ولي، در عمل، سير تاريخ به سوي بورژوازي، بطلان اين فكر را نشان داد. نه تنها بازرگانان بلكه اصحاب كليسا بر اثر فشار نجبا و بازرگانان و ضروريات اقتصادي، قبول كردند كه (در رژيم سرمايهداري) پول بوجود آورنده پول است، و اصل نهي و تحريم ربح را به دست فراموشي سپردند.
با رشد تدريجي بورژوازي، طبقه نجبا و اشراف قديم، بتدريج، موقعيت اجتماعي و اقتصادي خود را از كف ميدادند. نجبا و اشراف غرب، مانند نجيبزادگان و اعيان شرق، اشتغال به فعاليتهاي تجاري و بازرگاني را دون شأن و مقام خود ميشمردند، و اگر كسي به دادو ستد ميپرداخت، از سلك نجبا خارج ميشد. در حقيقت اقتصاد فئودالي و اربابي اقتصاد مصرف و خرج و اسراف و تبذير بود؛ برخلاف اقتصاد بورژوازي كه مبتني بر محاسبه و پسانداز بود.
نجبا و اشراف با اعمال ماجراجويانه و تظاهرات و خودنماييها و با علاقهاي كه به جوانمردي و خريد آثار ذوقي و هنري نشان ميدادند، همواره محتاج كار و پول ديگران بودند، و از راه تحميل بيگاري و بردگي به رعايا و اخذ قروض فئودالي مانند ديگر طبقات انگل بار سنگيني بر دوش جامعه محسوب ميشدند؛ در حاليكه طبقه وسيع كشاورزان و پيشهوران فعاليتهاي ثمربخش اقتصادي و اجتماعي را بعهده داشتند.» «1»
«در بين اصناف و پيشهوران آن روزگار، مقررات و نظامات خاصي حكومت ميكرد.
اتحاديههاي صنفي گروهبنديهايي بود بسته و محدود؛ به اين معني كه افراد غيرمسيحي، نظير يهوديان، را در اتحاديه نميپذيرفتند.
از طرفي بين ارباب حرفهها، حايلها و موانعي وجود داشت، و سلسله مراتب ظريفي بين استادكاران و همكاران و شاگردان، حكومت ميكرد و براي رسيدن به مرحله استادي، گذراندن امتحان ضروري بود. بين استادان حرفهها مساوات برقرار و فعاليتهاي تبليغاتي ممنوع شده بود. بين اعضاي صنف، معاضدت و همكاري وجود داشت. به كيفيت كالا بيش از كميت اهميت ميدادند و استادكاران بر روي مصنوعات و محصولات خود، مهر و نشان خاصي ميگذاشتند كه معرف لياقت و استادي كارگر بود؛ و صنعتگر نوعي هنرمند محسوب ميشد.
ولي اين مقررات و نظامات، با تغيير اوضاع اقتصادي و رشد بورژوازي و استقرار حكومت و فرمانروايي پول، راه فساد و انحطاط سپرد و در نتيجه، عصيانها و شورشهاي متعددي بوقوع پيوست. و علاوه بر اين مصائب، و بلاهاي غيرمنتظرهاي سير تكاملي جوامع غرب را براي مدتي دستخوش ركود ساخت. قحطي (1317- 1315 ميلادي) طاعون سياه كه جمعيت اروپا را به دو ثلث تقليل داد، و جنگ صد ساله (1453- 1328 ميلادي) كه با اغتشاشات اجتماعي همراه بود و به فقر و فلاكت مردم روستانشين منتهي گرديد. ولي اروپاي در حال رشد، از اين
______________________________
(1). تاريخ اقتصادي، پيشين. ص 26- 22 (به اختصار).
ص: 739
موانع، پيروزمندانه گذشت. عهد رنسانس و تجديد حيات مادي و معنوي، نخست در ايتاليا و سپس در فرانسه و سراسر ممالك اروپاي غربي آغاز گرديد.» «1» در اين عصر، رفع موانع زندگي و بهبود بخشيدن به آن، همواره در انديشه بورژواها و هنرمندان بود.
نظام پيشهوري در غرب
«اين نظام هنگامي بوجود آمد كه بر اثر پيدايش تدريجي امنيت در اروپاي باختري، اندكاندك، جريان آزاد ثروت و نقل و انتقال انسانها، لااقل در فواصل نزديك، ميسر گرديد. اساس اين نظام، وجود كارگران مستقل و آزادي است كه مالك ابزار و وسايل كار خود باشند. ممكن است اين پيشهوران آزاد، چند مزد بگير بعنوان كاريار يا كارآموز داشته باشند. كار آنان جنبه تخصصي دارد. محصول خود را در مقابل دريافت پول ميفروشند و مواد اوليه و وسايل كار مورد نياز خود را خريداري ميكنند. بعبارت ديگر، مبادلات پولي در نظام پيشهوري وجود دارد.
مركز كار اين پيشهوران معمولا در شهرهاست كه دسترسي به بازار را ميسر ميسازد و براي آنان، مشتري فراهم ميآورد. معمولا پيشهوران متعلق به يك حرفه دور هم جمع ميشوند و يك نوع تمركز در فعاليت خود بوجود ميآورند. به اين ترتيب، روستاييان بآساني ميتوانند به آنان دسترسي پيدا كنند و نيازمنديهاي خود را برآورند.
اساس كار اين پيشهوران بر هنر و تجربه نهاده شده كه معمولا، نسلبهنسل، از اسلاف خود آموختهاند. آنها چندان در جستجوي ابداع نيستند. به ماشين و وسايل پيچيده نياز ندارند. معمولا طبق سفارشهاي قبلي كار ميكنند و سليقه و خواست مشتريان را خوب ميدانند. اين پيشهوران كه كار فني خود را بر سنتهاي ديرين بنيان نهادهاند، و در زندگي اجتماعي نيز چندان هوادار تحول و تغيير نيستند. بيشتر به كيفيت كار و محصول خود اهميت ميدهند تا به كسب منفعت.
اين نوع زندگي اقتصادي، در تمدنهاي مديترانهاي عهد عتيق از جمله يونان، و طي قرون وسطي و عصر جديد، تقريبا در همه كشورهاي اروپاي باختري وجود داشت، و اكنون نيز با اندكي تغيير، در بعضي از جوامع شرقي بچشم ميخورد «2».»
«سرمايهداري، بقاياي نظامهاي گذشته را بكلي از ميان نبرده اما آنها را دچار تغيير و تحول ساخته است. هنوز بسياري از روستاييان، قسمت مهمي از محصولات كشاورزي مورد نياز خود را توليد ميكنند. هنوز بسياري از زنان، مخصوصا در روستاها و شهرهاي كوچك، لباسهاي خود را ميدوزند. هنوز خيلي از خانوادهها تعميرات كوچك خانگي را انجام ميدهند، و حتي قسمتي از وسايل مورد نياز منازل خود را ميسازند. اين شيوه «خودياري» حتي در كشوري چون ايالات متحده امريكا، كه داراي پيشرفتهترين سازمانهاي سرمايهداري است، وجود دارد.» «3»
______________________________
(1). همان. ص 28- 27.
(2). اصول علم اقتصاد، پيشين. ص 61- 60.
(3). همان. ص 67.
ص: 740
سير تكاملي صنعت در غرب
صنعت شيشهسازي در روم، سير تكاملي خود را آغاز كرد. نخستين مصنوعات شيشهاي بسيار خشن و خيلي كم حاكي ماوراء بود؛ ولي بقول پير روسو، اين عدم شفافيت، مانع از آن نگرديد كه انقلابي در منازل ايجاد كند. بجاي پارچههاي روغنآلود، كه سابقا در پنجرهها قرار ميدادند، اكنون ميتوانستند شيشه را بكار برند. و اولينبار بود كه آدمي از پس آن، جهان را بروشني ميديد. ظاهرا در اواخر قرن سيزدهم، براي علاج چشمهاي نزديكبين، عينكي اختراع كردند.
استادان شيشهساز ونيزي اسرار مصنوعات خود را هرگز بروز نميدادند. با اين حال، رموز اين هنر مكتوم نماند. فرانسويان در رشته شيشهسازي، پيشرفت فراوان كردند و آثار هنري آنان در كليساهايي كه بسبك گوتيك ساخته شدهاند، بچشم ميخورد. در همين دوران، مينياتورسازان و تذهيبكاران و صحافان قرون وسطي، باكي از اين نداشتند كه ماهها و حتي سالها وقت خود را صرف تزيين و تجليد كتاب واحدي كنند.
در همه اين زمينهها، صنعت، راهنما و كمك هنر گرديد. سهمي كه از مشرقزمين به اروپا رسيد، اصلي و اساسي است. في المثل، در زمينه ساختمان ظروف و فخاري، اهل مغرب فقط خاك رس معمولي را ميشناختند و آن را در حرارت 1200 درجه ميپختند و با ورقهاي از لعاب، سطح آن را ميپوشانيدند و انواع بدل چيني را بدست ميآوردند. ولي اين صنعت بدست فخاران اسپانيولي و فلورانس، رو به تكامل رفت. «1»
از سال هزار ببعد، همه مردم، مخصوصا هنرمندان غرب، در راه برافراشتن كليساهاي بزرگ و باشكوه، سعي و تلاش كردند و همانطور كه در ايران و ديگر ممالك اسلامي هنرمندان و پيشهوران نبوغ و ظرايف هنري خود را در مساجد و مقابر و يادگارهاي مذهبي منعكس ميكردند، در غرب نيز چنين علاقه و صميميتي در ايجاد كليساها بوجود آمد.
تأثير رنسانس در رشد نهضت سرمايهداري
مقدمات نهضتهاي اقتصادي و اجتماعي
چنانكه در صفحات پيش يادآور شديم، از قرن دهم و يازدهم ميلادي ببعد، بتدريج، زيربناي اقتصادي جوامع پيشرفته غرب رو به تغيير نهاد. صنايع دستي محدودي كه در حوزه قدرت فئودالها معمول بود، جاي خود را به صنايع وسيع «مانوفاكتوري» سپرد و در نتيجه بسط امنيت نسبي، راهها تعمير و اصلاح شد. از چهارپايان، مخصوصا از اسب و گاو، با ابداع مالبندها و وسايل جديد، در كار زراعت و حملونقل كالاها بهرهبرداري بيشتري كردند.
«از سال هزار ميلادي، اين مسأله غمانگيز همهجا مطرح بود كه چگونه آسيابها را بحركت درآوريم و چرخ چاه معدنها را بگردانيم و بمنظور آبياري اراضي، آب رودخانهها يا چاهها را بالا بياوريم.» «2» با اينكه استفاده از آسيابهاي آبي و بادي در روم و ايران معمول
______________________________
(1). ر ك: تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 132- 128.
(2). همان. ص 138.
ص: 741
بود، ولي استفاده وسيع از اين وسايل در قرنهاي سيزدهم و چهاردهم در اروپا نيز معمول گرديد.
بقول پير روسو، اگر آدمي نميآموخت كه چگونه بايد از قواي طبيعي يعني قدرت آب و باد استفاده كند، انرژي حاصل از نيروي حيواني، تكافوي احتياجات را نميكرد، و ميزان تقاضا همواره بيش از عرضه بود. تجهيز قواي محرك طبيعي، يعني نيروي آب و باد، ترقي قاطعي بود و دوران جديدي را در تاريخ بشريت افتتاح كرد؛ زيرا اولا مقام آدمي را ترقي داد و نوع بشر را كه تا آن هنگام همچون موتور سادهاي بكار ميرفت، به ادارهكننده و بازرس ماشين تبديل ساخت. طولي نكشيد كه از نيروي آب، براي موارد ديگر، غير از آرد كردن گندم، يعني براي روغنكشي از گردو و زيتون نيز استفاده كردند. اين ماشينها يا آسياها در كنار مجاري آب رودخانههاي سريع السير قرار داشتند. «1»
غير از انواع آسيا، كه بكمك كشاورزي آمد، استفاده از قطبنما سبب گرديد كه ملاحان با اطمينان خاطر، به مسافرتهاي دريايي اقدام كنند و با قارهها و تمدنهاي جديد آشنا شوند.
پس از آنكه بورژواها رشد كردند و پول وسيله مبادله گرديد، لطمه بزرگي به موقعيت و حيثيت ديرين نجبا و فئودالهاي بزرگ وارد آمد.
در نتيجه اين پيروزيها و موفقيتهاي نسبي، كه در كشاورزي و صنعت و تجارت نصيب مردم شده بود، اروپاييان توانستند، بيش از پيش، به مسائل اجتماعي و مذهبي بينديشند. علاوه- براين، شكست اروپاييان از مسلمين در جنگهاي صليبي و آمدورفت ملل مختلف اروپايي به مصر و شام، و خلطه و آميزش اروپاييان با مسلماناني كه از لحاظ تمدن و سطح فرهنگ در مراحل عاليتري سير ميكردند، به باز شدن چشم و گوشها و بيداري ملل غرب كمك كرد؛ و چنانكه گفتيم، در زمينه فلاحت و صنعت، غربيان مطالب گوناگون و متنوعي از شرقيان آموختند و در زندگي اقتصادي بكار بستند.
علاوه بر اين، از قرن دوازدهم و سيزدهم ميلادي، افكار الهامبخش فلاسفه و متفكرين يوناني و جهان اسلام به جوامع فرهنگي غرب راه يافت. صنعت تهيه كاغذ را غربيان از شرقيان آموختند و با اختراع فن چاپ در آلمان، انتشار كتب امكانپذير شد، و بتدريج، محافل علمي و دانشمندان به انتشار آثار فكري يونانيها و مسلمانان و ترجمه آثار افلاطون و ارسطو و زكرياي رازي، ابن سينا و ابن رشد همت گماشتند، و به انقلاب فكري، اجتماعي و اقتصادي ملل غرب كمك كردند.
افكار و انديشههاي اقتصادي و اجتماعي در قرون وسطي
«در دوره قرون وسطي، طرز فكر مردم با امروز فرق فراوان داشت.
«كار كردن بمنظور پيشرفتدادن كارگر، در نردبان اجتماعي نبود.
و كسي براي تهيه پول و مالاندوزي، كار نميكرد. مقدار كار يك كارگر براي دوختن يك جفت كفش، به او اجازه نميداد كه كالا، يعني حاصل دسترنج خود را طبق قانون عرضه و تقاضا به مشتري عرضه كند، بلكه قيمت كفش
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 143- 139.
ص: 742
ثابت بود، يعني ارزش مواد خام و آن مبلغ پولي را كه براي زندگي كارگر (در حد زندگي معمولي او) در مدت دوختن كفش لازم بود و مقدار جزئي كه بابت مزد فروشنده به او ميدادند، به حساب ميآوردند و قيمت كفش را معين ميكردند. براي تضمين اين سياست اقتصادي، بازرگانان و پيشهوران متشكل ميشدند، و در اين مجامع، قيمتها و موازين را معين ميكردند و به كارگران و استادكاران جديد، اجازه ورود به حرفه را ميدادند. براساس رسم و سنت، سهميه كار را تعيين ميكردند. در آن دوره، هيچ پول و اعتباري وجود نداشت كه كسي كار خود را توسعه دهد، و از آن استفاده كند. چنانكه اشاره كرديم، طبق فرضيه و نظريه «آگويناس» بهره گرفتن بابت پولي كه به قرض داده شده بود، در حكم گرفتن چيزي «بابت هيچ» تلقي ميگرديد.» «1»
در جامعه طبقاتي قرون وسطي، مردم فكر ميكردند كه هر فرد كاري را كه خداوند وي را بر آن گماشته است، انجام ميدهد. قيمت كالا ثابت بود و بر اصل عرضه و تقاضا مبتني نبود.
مردم آن دوران به تحول و پيشرفت و دگرگوني معتقد نبودند بلكه چنين ميانگاشتند كه عالم در اساس تغييرناپذير است و سرنوشت انسان را خدا در آسمان براي هميشه تعيين كرده است.
براساس اين توهمات، مردم آن دوران روحي آرام و قانع داشتند. مردم قرون وسطي مانند مردم زمان ما، به امكان فهم و تسلط بر دنياي مادي معتقد نبودند. مفهوم پيشرفت در ذهن آنان نبود. مردم آن روزگار توقع آسايش و تجمل نداشتند. و در اين انديشه نبودند كه بوسيله «تلقيح» از گرفتاري آبله برهند. توقع جادههاي خوب و بطور خلاصه انتظار هزارها چيز ديگر كه ما ضرور ميدانيم، نداشتند. به مفهوم و معيار زمان ما، مردم به زندگي دشوار و تحمل سختي و عدم اطمينان خوگرفته بودند. با اين حال نبايد تصور كرد كه مردم قرون وسطي، هيچگونه توقعي نداشتند يا هيچوقت از زندگي ناراضي نبودند؛ مثلا زندگي با زن بدزبان همانقدر كه در قرن بيستم دشوار است، در قرن سيزدهم نيز جانكاه بود، اما در هيچيك از طبقات جامعه، شوهر به فكر آن نميافتاد كه زن يا عذاب روحي خود را طلاق دهد. به نظر مردم آن دوران، عقد ايشان در آسمان بسته شده بود؛ چنين عقدي قابل تغيير و انحلال به نظر نميرسيد.
«مسيحيت به مردم قرون وسطي، فقط وعده زندگي بهتر را در دنياي ديگر نميداد بلكه به زندگي عاري از اطمينان و تأمين آنان معنا و مفهوم روحاني ميبخشيد. آنان از احساس ضعف، ناراحت نميشدند، خدا را مسؤول نميشمردند به نظام ظالمانه عصر خويش كمتر اعتراض ميكردند، بلكه هرچه بر سر آنان ميآمد، چون مسلمانان، مشيت الهي ميشمردند.» «2»
از نظر سياسي نيز سعي براين بود كه نظام اجتماعي و طبقاتي همچنان پايدار بماند.
با وجود اين، عقربك تكامل اقتصادي جامعه بشري متوقف نگرديد و چنانكه در صفحات پيش گفتيم، «در اواخر قرون وسطي، كارگران ابزارهاي خود را بهتر كردند و در كار كشف و اختراع جديد شركت جستند. برخي از بازرگانان پول فراوان انباشتند و آثار رقابت، تجاوز و فساد آشكار شد. در علوم و صنايع و هنرها، پيشرفتهاي واقعي آشكار گرديد. در كشاورزي
______________________________
(1). تاريخ تمدن غرب و مباني آن در شرق، پيشين. ج 1، ص 247- 247 (به اختصار).
(2). همان. ص 267- 266 (به اختصار).
ص: 743
و معدن كاوي و فلزكاري و ديگر صنايع، گامهايي به جلو برداشته شد؛ ساعتهاي دقيق و آلات ديد، و قطبنما از دوران اخير قرون وسطي بيرون آمدهاند. مطالعه در نجوم و كيمياگري و رياضيات زمينه را براي پيشرفت علوم جديد فراهم كرد.» «1»
مبارزه با حكومت فردي و استبدادي، هرچند از قرون وسطي تاكنون تغييرات فراوان كرده است ولي اصل و بنيان آن از قرون وسطيست، و نجبا و اشراف انگلستان در قرن سيزدهم يعني هفت قرن پيش، شاه خود را مجبور به امضاي فرمان كبير يا «ماگناكارتا» كردند و عملا به حكومت فردي و استبدادي پايان بخشيدند. اين پيروزي سياسي موجب امنيت سياسي و اقتصادي در سرزمين انگلستان شد و در پناه آن، اقتصاديات انگلستان قبل از ديگر كشورها در راه ترقي و پيشرفت گام نهاد. به نظر متفكرين قرون وسطي، تساوي كامل در روي زمين امكانپذير نيست، يك نفر رهبان انگليسي به نام ژان ساليس بري در كتاب سياستمدار كه در حدود 1180- 1115 تأليف كرده است، راجع به طبقات مختلف مردم چنين اظهارنظر ميكند:
«... پادشاه در رأس هيأت جامعه قرار دارد، سنا (هيأت مقننه) در حكم قلب است؛ قضات و ولات در حكم چشم و گوش و زبانند؛ مأموران و سربازان دستها هستند؛ مأموران مالي امعاء و احشاء؛ و دهقانان چون پاها هستند كه همواره به زمين ميسايند.» اين فرضيه اجتماعي سخت مورد علاقه كساني است كه مخالف تغييراتند، زيرا كه مسلم است كه هيچگاه پا سعي نميكند جاي مغز را بگيرد و دست نسبت به چشم حسادت نميورزد. كشاورز، آهنگر، بازرگان، و وكيل و كشيش و خود شاه هريك به كاري از كارهاي خدا گماشته شدهاند.» «2»
با وجود اين انديشههاي غيرعلمي و ارتجاعي جنبش بورژوازي در غرب در حال پيشرفت بود. امپراتوري بيزانس از بركت موقعيت اقتصادي و ترانزيتي كه داشت بسوي تكامل و ترقي قدم ميگذاشت «و از چهار جهت جغرافيايي، كشتيها به آن سرزمين كالا ميآوردند. از كشورهاي اطراف ساحل درياي سياه، خز و پوست، و از قفقاز غلات و نمك و شراب و برده، ميآوردند. از هندوستان و سيلان و شام و عربستان، ادويه و سنگهاي قيمتي و ابريشم، و از افريقا برده و عاج و از مغربزمين و بخصوص ايتاليا، بازرگاناني كه به خريدن اجناسي كه در قسطنطنيه بفروش ميرسيد، مشتاق بودند، غالبا فرآوردههاي صنايع امپراتوري را به قسطنطنيه وارد ميكردند.
خود امپراتوران بيزانس، تا مدتي كه ميتوانستند ساختن و فروش پارچههاي ابريشمي و رنگ ارغواني و زردوزي را در انحصار خود درآوردند، زيرا كه در آن موقع، هيچيك از اين اجناس تجمل صرف نبود، بلكه براي مقامات روحاني، دولتي، چه در غرب و چه در شرق، از لوازم حتمي بشمار ميرفت. عمل آوردن ابريشم كه مدتها مكتوم و مخصوص ايرانيان بود اسرار آن به همت دو رهبان، به امپراتوري بيزانس منتقل گرديد. آنها ظاهرا تخم كرم ابريشم را كه در عصاي مجوفي پنهان كرده بودند. براي امپراتور آوردند و به كشاورزان آموختند كه اين كرمها بايد از برگ تود (توت) تغذيه كنند. پس از سالي چند، صنعت ابريشم- سازي رونق گرفت و عايدي كلاني نصيب امپراتوري بيزانس گرديد. ثروتمندان توانستند
______________________________
(1). همان. ص 250- 249 (به اختصار).
(2). ر ك: همان. ص 246.
ص: 744
شخص خود و خانههاي خود را تزيين كنند. بسياري از بازرگانان و پيشهوران متوسط، راهي براي امرار معاش بدست آوردند و سيل درآمد ابريشم به امپراتور امكان داد كه ماليات طبقات پايين را كمتر كند. امپراتور غير از نظارت به ابريشم، صدور طلا را نهي كرده بود و اين اقدام مسلما بمنظور جلوگيري از كاهش ذخيره طلاي امپراتوري بعمل آمده بود؛ و يكي از علل دوام و پيشرفت امپراتوري در فاصله بين قرن چهارم تا يازدهم ميلادي، اين بود كه هيچگاه عيار مسكوك كم يا زياد نشد، و سكههاي طلاي بيزانس در سراسر كشورهاي مديترانه و حتي در مشرقزمين، اعتبار و ارزش خود را از دست نداد، و در مدت 800 سال اين پول وضع ثابتي داشت.
ثروت بيزانس مورد توجه و حسد تمامي مسافران و بخصوص مسافران غربي قرار گرفت؛ زيرا زندگي روستايي و فقرآميز آنان، در نقطه مقابل فروزندگي و درخشش بورژوازي در پايتخت امپراتوري قرار داشت، غير از لباسهاي ابريشمين و زردوزي كه مخصوص طبقات ممتاز بود، كاخها و كليساهايي كه با موزائيك و ستونهاي كندهكاري شده و جواهرنشان آراسته بودند، جلبنظر بينندگان را ميكرد. نكتهاي كه توجه به آن ضروري است اينكه در پس آن شكوه ظاهري حقايق اقتصادي استوار قرار داشتند. اين حقايق عبارت بودند از:
بازرگاني و صنعت رو به ترقي، كه عوايد آن به ماليه مملكت ميرسيد و از محل اين درآمدها دولت برنامههاي اقتصادي و اجتماعي و حوائج نظامي و سياست جهاني خود را تنظيم ميكرد و در پناه اين سياست بود كه امپراتوري 800 سال به حيات خود ادامه داد.» «1»
در سراسر تاريخ بيزانس، منابع درآمد دولت بطور كلي تغيير نكرد اموال امپراتوري و دولتي فقط از مزارع بزرگ و دهكدههاي مخصوص و گاوداري تأمين نميشد، بلكه معادن طلا و نقره و رگههاي مرمر و كانهاي مايع كه قبلا متعلق به افراد ثروتمند بوده و پس از مغضوب شدن ايشان، مصادره ميشد، يا از سلاطين مغلوب ميگرفتند، نيز قسمتي از اموال را تشكيل ميدادند. از مالياتهاي گوناگون نيز درآمدي حاصل ميشد؛ از قبيل ماليات بر اراضي و افراد، و فروش و منافع و واردات و صادرات و ارث.
تا قرن هفتم ميلادي، طرز معمول ماليات بر اراضي و افراد همان بود كه ديو كليتان مقرر كرده بود و بموجب اين روش، اراضي امپراتوري به واحدهايي به نام «يوغ» تقسيم شده بود؛ و هر يوغ عبارت بود از آن مقدار زميني كه آذوقه يك كشاورز زحمتكش را بدهد. هر يوغ براي آنكه بعنوان واحد زمين ماليات بدهد، بايست كشاورزي در آن كار ميكرد؛ و هر كشاورز براي آنكه بتواند ماليات بپردازد، بايست يوغي ميداشت كه در آن كار كند. در دوره كمي كارگر، دولت مجبور ميشد براي كشت و زرع هر يوغ، كسي را پيدا كند وگرنه درآمد به دست نميآمد.
همين مفهوم بود كه به بسته كردن كشاورزان به خاك و به انحطاط تدريجي كشاورزان و تبديل آنها به سرف منجر گرديد. طبعا مالكان عمده از اين دستگاه استفاده ميكردند؛ چون براي دولت آسانتر آن بود كه قطعات عظيم زمين را به ايشان اجاره دهد و تهيه كارگر را به خود ايشان
______________________________
(1). همان. ص 275- 274 (به اختصار).
ص: 745
واگذارد ..» «1»
سياست دولت در اخذ ماليات چندان مقرون به عدل و انصاف نبود؛ مخصوصا پس از پيشروي اعراب و از دست رفتن مصر و شام، تحميلات مالياتي بر كشاورزان فقير فزوني گرفت.
از لحاظ مالياتي، هر جامعه دهقاني يك واحد تلقي ميشد. پس از آنكه بازرسان مالياتي ماليات منطقه را معين ميكردند، جامعه كشاورزان مسؤول پرداخت ماليات بود و براساس اين سنت ظالمانه، اگر كشاورزي فقير بود يا مزرعه خود را ترك گفته بود، همسايه او مجبور بود ماليات او را نيز بپردازد. غالب اوقات ماليات گردآوري نميشد و دولت ملك را ضبط ميكرد و به ديگري ميفروخت يا اجاره ميداد.
در حدود قرن دهم و يازدهم ميلادي، قدرت مالكان بزرگ فزوني گرفت و اين گروه، روزبروز، با خريد يا تصرف اراضي كشاورزان زيردست، بر حوزه نفوذ خود ميافزودند. و در زمان امپراتوري بازيل دوم (1025- 976 ميلادي) بيش از هر وقت، براي واژگون كردن اين روش تلاشهايي بعمل آمد. وي در پناه قانوني كه خود تدوين كرده بود: «قانون جديد امپراتور پرهيزكار بازيل جوان، در لعن آنان كه خود را از جيب فقرا غني ميسازند» دست به يك رشته اقدامات عملي زد و در طي مسافرتهاي خود، به شكايات كشاورزاني كه زمينهاي آنها را زبردستان تصرف كرده بودند رسيدگي كرد و زمينها را به مالكان اصلي بازگردانيد. چند سال پس از مرگ «بازيل»، بار ديگر قدرت مالكان بزرگ تجديد گرديد. «2»
با رشد فئوداليسم، از قدرت دولت مركزي كاسته شد و در بيزانس در مورد واگذاري زمين به فئودالها همان جرياناتي بوقوع پيوست كه كمابيش در اروپا و خاورميانه نيز رخ داد. «در همان اوايل قرن يازدهم، ميبينيم كه امپراتور، زميني را به يكي از اميران ميسپارد تا آن را در ازاء خدمات نظامي اداره كند. همچنين در قرن يازدهم و دوازدهم، در سرزمين بيزانس، امپراتوران به عمال خود مزايايي ميدادند، يعني ملك معيني را از ماليات معاف ميكردند و ورود مأمورين امپراتوري را به خاك آن ملك نهي مينمودند و به صاحب آن ملك اجازه ميدادند كه خود مجري عدالت باشد. در شهرها مأموران انتظامي امپراتور يا فرماندهان پادگانها بيشتر اوقات، سلسلههاي كوچكي تشكيل ميدادند و عملا بطور مستقل حكومت ميكردند. تباهي اقتصادي و بينوايي اجتماعي، دوشادوش فئوداليزم سياسي، پيش ميرفت و هرچه قرن دوازدهم به قرن سيزدهم نزديكتر ميشد، بر اين بيتواني و تباهي افزوده ميگرديد.
تجديد ارزيابي براي تعيين ماليات، فرصت نامحدودي براي گرفتن رشوه، در اختيار ارزيابان ميگذاشت. اين عده خوراك و مسكن و هديه و رشوه نقدي ميپذيرفتند و موافقت ميكردند كه مبلغ معيني را به خزانه تحويل دهند؛ و آنوقت تفاوت بين اين مبلغ و آنچه را از مالياتپرداز ميگرفتند به نفع خود، ضبط ميكردند. گلههاي گاو را به اين بهانه كه براي كار كردن در خالصههاي دولت لازمند ضبط ميكردند، و بعد همان گاوها را به مالكان گاو
______________________________
(1). همان. ص 291.
(2). ر ك: همان. ص 293- 291.
ص: 746
ميفروختند، و پول آن را براي خود نگاه ميداشتند. مالياتهاي ديگري كه به نام دفاع از كشور، ميگرفتند، فرصت ديگري براي ايراد فشار به مردم بود. در چنين شرايطي دزدان دريايي از ضعف حكومت استفاده ميكردند و نه تنها كشتيهاي تجاري بلكه مردم ساكن سواحل را نيز غارت ميكردند. بسياري از ساكنان روستاها و دهقانان آزاد در نتيجه فشار مستمر مأمورين مالياتي، مزارع خود را ترك گفته راهي شهرها ميشدند و اين وضع به تباهي اقتصاد مملكت و ضعف عمومي دولت منتهي گرديد.» «1»
در جريان وقايع تاريخي قرن سيزدهم ببعد، روز بروز، امپراتوري بيزانس به شكست قطعي نزديك ميشد و تركان عثماني كه مردمي جنگجو و سرزنده بودند با غارت و تجاوز به مناطق مختلف امپراتوري بيزانس، موقعيت خود را محكم ميكردند؛ ولي چنانكه در جلد دوم يادآور شديم، حمله تيمورلنگ و شكستي كه از اين رهگذر به تركان وارد آمد، پيشرفت سربازان عثماني را مدت نيم قرن به عقب انداخت. با جلوس سلطان محمد دوم در سال 1451، بر اريكه سلطنت، مقدمات سقوط قسطنطنيه و زوال قطعي امپراتوري بيزانس فراهم گرديد. «2» دولت عثماني از 1453 تا 1699 دوام يافت و مانند ديگر كشورهاي متجاوز، از راه جنگ و خونريزي، شبه جزيره بالكان و قسمتي از اروپاي مركزي را به حيطه نفوذ خود افزود؛ ولي تركان عثماني بعلت جمود مذهبي و فكري و دوام حكومتهاي استبدادي، هيچ قدمي در راه سعادت خود و ملل تابع امپراتوري برنداشتند. زندگي مردم در زير سيطره نامحدود سلطان و وزراء و عمال آنها اداره ميشد. اخلاق سلطان و طرز فكر او برحسب اينكه تحت نظر چه كساني تربيت شده باشد فرق ميكرد. وزيران بر شوراي دولت رياست داشتند، و اگر مورد اعتماد سلطان قرار ميگرفتند ميتوانستند در مسائل سياسي تصميمات مهمي اتخاد كنند.
مأموران مالي از نظر تماسي كه با مردم داشتند در دستگاه ديواني موقعيت ممتازي كسب كرده بودند. اخذ جزيه از مسيحيان و دريافت يك عشر تمامي محصول و كليه مالياتهايي كه در حكومت بيزانس از تجار و ديگر طبقات اجتماعي ميگرفتند به عهده آنان بود.
غير از ديوانخانه يا دار الانشاء كه زير نظر مستقيم سلطان اداره ميشد، حكام شرع كه مسائل قضائي و شرعي را حل و تصفيه ميكردند، موقعيت ممتازي داشتند. يك ثلث اراضي دولتي بعنوان خالصه و يا موقوفه، زير نظر آنان، و حمايت از مساجد و مؤسسات خيريه يا تربيتي و حتي كاروانسراها و حمامهاي عمومي با آنان بود. به اين ترتيب، علما و مفتيان موقعيت اجتماعي و سياسي ممتازي داشتند و مفتي اسلامبول بعد از وزير اعظم از مهمترين مزاياي سياسي و اجتماعي برخوردار بود. و شيخ الاسلامها و مفتيان متنفذ بر قدرت مطلقه سلطان نيز نظارت ميكردند و ميتوانستند سلطان را به نام تخطي از قوانين شرع، محكوم كنند.
قدرت نامحدود مفتيان سبب گرديد كه عناصر ترقيخواه عثماني در قرن شانزدهم و هفدهم، نتوانند دوشادوش ملل غرب، در راه تغيير قوانين و نظامات اجتماعي و اقتصادي
______________________________
(1). همان. ص 335- 334 (به اختصار).
(2). ر ك: تاريخ اجتماعي ايران، پيشين. ج 2، ص 370.
ص: 747
قدمي بجلو بردارند مفتيان مسلماننما با هرگونه تحول و تغييري مخالف بودند و بهمين علت، تركان عثماني تا قرن هيجدهم، با قوانين جامد و منحط قرون وسطايي، به حيات خود ادامه ميدادند و بعلت عدم تحرك و انعطافناپذيري، از جوامع غرب عقب ماندند. عثمانيها با آنكه منطقه وسيعي را از راه جنگ به حيطه قدرت خود افزوده بودند، كليه نامسلمانان را يوناني واجنبي تلقي ميكردند و به آنان امكان همكاري و شركت در خدمات اجتماعي نميدادند. همين عامل يعني تعصب و جمود زمامداران و مداخله روحانيان در امور سياسي، به شكست دولت عثماني كمك كرد. انحطاط و عقبنشيني سياسي و نظامي عثماني از سال 1566 آغاز گرديد. لشكريان گاهوبيگاه سر به شورش برميداشتند و سلاطين و شهرياران خود را خلع ميكردند. ايرانيان از آشفتگي اوضاع استفاده كردند و بار ديگر بغداد را پس گرفتند. در سال 1622 سفير انگليس به دولت خود نوشت: «امپراتوري، مانند موجودات پير، بر اثر چندين گرفتاري، بيمار شده است. تمامي قلمرو سلطان بر اثر فقدان عدالت و ظلموجور، عاري از سكنه شده است. اين وضع چنان شدت يافته است كه در بهترين نقاط امپراتوري يعني يونان و آناتولي ممكن است روزها سواري برود و يك دهكده پيدا نكند كه اسب خود را در آن غذا دهد.
درآمد چنان تقليل يافته است كه وسيلهاي براي پرداخت مواجب سربازان و باز نگاهداشتن ديوان نيست.» بعلت همين نابسامانيها، حتي در قرن نوزدهم نيز عثماني را مرد بيمار اروپا، ميخواندند.
تلاشهاي سلطان مراد چهارم (1640- 1623 ميلادي) و وزيران خاندان «كوپرولو» و سياست خشن و وحشيانه آنان، چندي «مرد بيمار اروپا» را از مرگ قطعي رهايي بخشيد.
نخستين وزير كوپرولو، ظرف 5 سال، 36 هزار نفر را اعدام كرد؛ بطريق يوناني را به اين گناه كه در نامه خصوصي خود پيشبيني كرده بود كه مسيحيت اسلام را مغلوب خواهد ساخت، به دار آويخت. آرتش، نيروي دريايي را تقويت كرد و طغيانها را موقتا سركوب كرد. كوپرولوي دوم، بعضي از مناطق از دست رفته را بار ديگر تصرف كرد. حتي در سال 1863 تركان بار ديگر به قلب اروپا رخنه و وين را محاصره كردند. ولي اينبار، تركها كه دچار ضعف سياسي، اقتصادي و اجتماعي بودند به سختي شكست خوردند و اروپا كه در راه رشد اقتصادي و اجتماعي بود، دست به حمله متقابل شديدي بر ضد تركان زد و تركها را بزانو درآورد.
در سال 1699، عثمانيها رسما به فتوحات اتريشيها، لهستانيها، و ونيزيها و روسها گردن نهادند.
از اين پس، دول اروپاي غربي از تركها بيمي نداشتند. «1»
از نيمه دوم قرن نوزدهم ببعد تركها موقعيت نظامي خود را از كف دادند و مانند ايرانيان زير نفوذ سياسي، اقتصادي و نظامي غرب قرار گرفتند. در همان دوراني كه تركان عثماني، بدون توجه به وضع ملل تابع، در فكر كشورگشايي، نامجويي و غارتگري بودند، در غرب، بيشتر به مسائل اقتصادي و اجتماعي و سعادت و بهروزي مردم توجه ميكردند؛ در راه بهبود وسايل فني و افزايش محصولات و فراوردههاي صنعتي سعي و تلاش ميكردند.
هريك از كشورهاي صنعتي ميكوشيد از واردات بكاهد و بر ميزان صادرات خود بيفزايد و
______________________________
(1). ر ك: تاريخ تمدن غرب و مباني آن در شرق، پيشين ج 1، ص 348- 341.
ص: 748
طلا و ذخاير ارزي خود را بيهوده از كف ندهد و از نيروي خلاق مردم در راه بهبود وضع صنعت و كشاورزي استفاده نمايد.
در حاليكه در غرب به مسائل ملي و اجتماعي و اقتصادي ميانديشيدند، در ايران از ديرباز مخصوصا از قرن دوازدهم هجري (قرن 18 ميلادي) ببعد تمام فكر زمامداران متوجه دوشيدن ملت بود. انحطاط اقتصادي ايران از آغاز قرن دوازدهم، يعني از دوران زمامداري آخرين شهرياران صفوي، آغاز گرديد و در دوران قدرت نادر و بازماندگان او فشار اقتصادي به اكثريت فزوني گرفت. فقط در دوره كريم خان زند 15 سالي مردم نفس راحتي كشيدند؛ ولي با مرگ اين شهريار مردم دوست، بار ديگر، دوران تعدي و تجاوز آغاز گرديد. آقا محمد خان و بازماندگان او نيز كمترين توجهي به وضع ملت ايران نداشتند و از بيداري و رستاخيز ملل اروپايي و جرياناتي كه در جوامع غربي در زمينههاي اجتماعي و اقتصادي روي ميداد بكلي بيخبر بودند چنانكه قبلا اشاره كرديم، در اروپا از قرن پانزدهم ببعد، مسائل گوناگون اقتصادي مورد توجه مردم، و زمامداران كشورها قرار گرفته بود. «در نيمه اول قرن پانزدهم، يك تن انگليسي گمنام در رساله منظومي، از اينكه انگلستان كالاهاي مورد نياز را از اسپانيا و ونيز و فلورانس وارد ميكند اظهار تأسف ميكند و با صراحت مينويسد: انگليسها بهتر است كالاهاي انگليسي را خريداري كنند و نگذارند بازرگانان ايتاليايي چشمان ايشان را با كالاهاي قلب خود خيره سازند.» كشورهاي غربي براي نگاهداري غذا مدتها بود از اسپانيا و ايتاليا و آلمان نمك وارد ميكردند و براي مزهدار كردن غذاها، خريدار ادويه شرقي بودند. خزهاي اروپاي شرقي و پشم انگليس و اسپانيا و پارچههاي پشمي فلاندر و ايتاليا بازار خوبي داشت. در اواخر قرون وسطي، ذخيره غذاهاي گوارا و لباسهاي راحت، روزبروز زيادتر ميشد؛ مثلا ماهي نمكسود غذاي ارزاني بود كه از گنديدن نيز در امان بود. در قرن چهاردهم در شيلات سواحل بالتيك، بين دانمارك و سوئد، در اين رشته ترقي فاحشي روي داد.
طبق گزارش يك مسافر، شيلات بالتيك در فصل كوتاه عبور ماهيهاي كوچك مخصوص آن ناحيه، سيصد هزار نفر را براي صيد و نمكسود كردن و ساختن بشكههاي مخصوص حمل آن ماهيها استخدام ميكرد.
در قرن چهاردهم و قرن پانزدهم، بازرگانان غربي، ترتيبات و تشكيلات منظمتر، و بهترين سازمان تجاري خود را پديد آوردند. بهترين معرف اين دوران تاريخي، شهرهاي «هانسه آتيك» و شهرهاي بازرگاني ايتاليا هستند. در اتحاديه هانسهآتيك، ميتوان از شهرهاي لوبگ، هامبورگ، برلين و انتزيك نام برد. ولي دوران شكفتگي اقتصادي شهرهاي آلمان، چندان نپاييد و در ميدان رقابت، بازرگانان هلند، انگلستان و پرتقال بر اتحاديه هانسهآتيك پيشي گرفتند. در اطراف مديترانه از شهرهاي ونيز، ژن، لوكا، پيزا، فلورانس، ميلان و در جنوب فرانسه شهرهاي ناربن، مونپليه و مارسي، و در اسپانيا بارسلن، از موقعيت اقتصادي و بازرگاني مهمي برخوردار بودند. در ميان شهرهاي تجاري سابق الذكر، شهر ونيز چون ستاره درخشاني خودنمايي ميكرد. جمهوري ونيز با ساختمانهاي بسيار عالي و سازمان حكومتي ممتازي كه داشت، ميتوانست به تجارت، نظم و نسق بخشد. كشتيهاي باريكي كه بوسيله شراع و پارو حركت ميكردند، بتدريج از نظر فني تكامل يافتند. در قرن پانزدهم، اين كشتيها، 25 تن
ص: 749
محموله را جا ميدادند. البته امروز ظرفيت كشتيهاي باري را به واحد هزار تن ميسنجند ولي بايد در نظر داشت كه كشتيهاي ونيزي حامل كالاهاي كموزن و پربها بود. از دفاتر مربوط به اوايل قرن پانزدهم، چنين استنباط ميگردد كه تقريبا سالي 45 كشتي به حملونقل مشغول بودند كه از آن ميان، چهار كشتي به فلاندر، چهار كشتي به شهر بيروت، سه كشتي به درياي سياه، سه كشتي به اسكندريه، دو كشتي به فرانسه و دو يا سه كشتي حامل زائران به حيفا ميرفتهاند.» «1»
گرمي بازار تجارت به رواج صنعت كمك ميكرد. در شهرهاي صنعتي ايتاليا و فلاندر، صنعت پارچهبافي اهميت فراوان كسب كرده بود. در كارخانهها كارگران زيادي كار ميكردند و محصول فراواني به بازار عرضه ميكردند، و از اين راه سرمايهداران سود كلاني بدست ميآوردند. در اوايل قرن چهاردهم، دويست تن از سرمايهداران، پشم فلورانس را در انحصار خود داشتند، و در حدود صد هزار قطعه پارچه محصول سالانه آن بود كه بوسيله سي هزار كارگر آماده بازار ميشد. در اين ايام، كار با دست انجام ميگرفت و هنوز ماشينهايي كه با قوه بخار يا فشار آب كار كند كشف نشده بود. صنعت و تجارت بدون مؤسسات بانكي نميتوانست به فعاليت خود ادامه دهد. فعاليت اقتصادي بانكها در اين دوره، شايان دقت است. منفعت وام بسيار زياد بود. گاه قدرتمندان و پادشاهان ممكن بود قرضي بگيرند ولي با سوءاستفاده از قدرت، قرض خود را منكر شوند. ميزان بهره در مواردي، به 266 درصد در سال ميرسيد. در سال 1420، دولت فلورانس كوشش بيهودهاي بكار برد تا حداكثر نرخ بهره را به بيستدرصد محدود كند. مصرف قرض گوناگون بود: پادشاهان پاپها و حكمرانان پول را براي جنگ و اداره دستگاه خود لازم داشتند، در حالي كه بازرگانان پول را براي فعاليتهاي بازرگاني، مسافرت و ديگر امور مربوط به شغل خود لازم و ضروري ميشمردند، بانكداران، مثل صرافها، پول قرض ميدادند، و از همه مهمتر ارسال پول را به نقاط دوردست تسهيل ميكردند، و اين اقدام از خطرات احتمالي كه پول را در طول راه تهديد ميكرد، جلوگيري مينمود.
نفوذ بانكداران بزرگ در قرن شانزدهم، فزوني گرفت؛ بطوريكه گاه سلاطين و پاپها دست نياز بسوي آنان دراز ميكردند. ياكوب فوگر در سال 1523 به شارل پنجم چنين مينويسد! «اين نكته از روز روشنتر است كه اعليحضرت بدون كمك من نميتوانستند تاج امپراتوري را بر سر نهند، و من ميتوانم براي اثبات آن، اسنادي ارائه دهم كه به امضاي تمامي كارگزاران اعليحضرت رسيده است. در اين كار، من از منافع شخصي پيروي نكردهام. اگر من از پشتيباني خاندان سلطنتي اتريش ابا كرده و به فرانسه كمك نموده بودم، املاك وسيع و طلاي فراوان را كه به من تقديم شده بود تحصيل ميكردم. اينكه اين كار چقدر به ضرر اعليحضرت و خاندان سلطنتي اتريش تمام ميشد، خود اعليحضرت با تعقل صحيح ميتوانيد دريابيد.
بنابراين، در نهايت فروتني، از اعليحضرت تقاضا دارم، خدمات ناچيز و صميمانه مرا
______________________________
(1). همان. ص 367- 365 (به اختصار).
ص: 750
كه به نفع اعليحضرت انجام شده بخاطر آوريد و دستور فرماييد مبلغ هنگفت پول من باضافه سود آن، بدون تأخير بيشتري در وجه من پرداخته شود ... «1»»
در نتيجه رشد روزافزون بورژوازي و استقرار حكومت پول، سرمايهداران موقعيت اجتماعي و اقتصادي مهمي كسب كردند. روابط اجتماعي و اقتصادي طبقات، دستخوش تغيير گرديد.
ديگر حفظ اصول ديرين، و بقاء سرواژ به نفع دنياي جديد نبود. سرمايهداران، كارگراني مي- خواستند كه بتوانند، به ميل خود به كاري وادارند، يا اخراجشان كنند يا به كار جديدي بگمارند به اين ترتيب، محدوديتهاي كهنه طبقاتي رو به فراموشي رفت و كساني كه به راهورسم مالاندوزي و كسب و تجارت آشنا بودند، ميتوانستند در اندك مدتي، پولدار شوند و در صف بورژواها قرار گيرند.
چنانكه قبلا اشاره كرديم، اختراع فن چاپ و استفاده بيشتر از كاغذ، به روشن شدن افكار عمومي كمك كرد. انتشار و تعميم صنعت چاپ، در سراسر اروپا، به مردم اصلاحطلب و ترقيخواه امكان داد كه انجيل و تورات و كتب علمي و فلسفي را به همان زباني كه مردم كوچه و بازار تكلم ميكنند ترجمه كنند و در اختيار عموم قرار دهند. در نتيجه فراهم شدن اين مقدمات، مردم به عوامفريبي و رياكاري و دروغگويي پاپها، پيبردند- ويكليف «2» در انگلستان، و ژانهوس، در پراگ، دسايس پيشوايان مذهبي را برملا كردند. بالاخره در سال 1517 مارتين لوتر آلماني بربدعتها و سنن ناروايي كه به دست كشيشها در عالم مسيحيت راه يافته بود، خرده گرفت و مردم را به مبارزه با آن بدعتها فراخواند. مذهب جديد به نام پرتستاني، بزودي گسترش يافت و تلاش پاپها در اثر بيداري افكار عمومي به جايي نرسيد.
پس از لوتر، يك نفر فرانسوي به نام كالون، علمدار طريقت جديدي در عالم مسيحيت شد. او نيز مانند لوتر، تنها كتاب مقدس را معتبر ميشمرد و با اين اقدام قدمي به جلو برميداشت؛ در عينحال وي مانند اشاعره (در جهان اسلامي) انديشههاي ارتجاعي و زيانبخشي را تبليغ ميكرد و از جمله ميگفت، تلاش و كوشش آدمي بيحاصل است. خداوند پيش از آفرينش گيتي عدهاي را خوشبخت و جماعتي را بدبخت آفريده و هيچ عملي مشيت الهي را تغيير نميدهد. كالون بدون آنكه خود متوجه باشد، راه مبارزه با ستمگران را ميبست و مردم را چشم و گوش بسته در اختيار سرمايهداري نوبنيان اروپا قرار ميداد.
«كالون در نامه مورخ 1545، وام با بهره را مباح و حلال شمرد. يكي از مورخان بريتانيا، بنام تاوني «3»، بموجب همين دلايل، گفت: «كالون براي بورژوازي قرن شانزدهم همان كاري را كرد، كه ماركس براي پرولتارياي سده نوزدهم انجام داد.» «4»
در نتيجه انتشار كتب و رسالات، زمينه براي اصلاحات مذهبي فراهم شد. در انگلستان، آلمان و كشورهاي اسكانديناوي، در پناه حمايت سلاطين، ثروتهاي كليسا كه
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 371- 368.
(2).Wyclif
(3).Tawney
(4). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 33.
ص: 751
از راههاي نامشروع و با استفاده از جهل و بيخبري مردم فراهم شده بود، بصورت اموال غيرمذهبي درآمد و بيش از پيش در اختيار مردم قرار گرفت.
غير از عواملي كه نام برديم، كشف آمريكا توسط كريستف كلمب (1492) كشف راه هندوستان از طريق دماغه اميدنيك، بتوسط و اسكوداگاما (1498) كشف مشرقزمين و سيبري كه كمكم به كاوش و جستجوي آن ميپرداختند، سبب پيروزيها و موفقيتهاي بزرگي در حيات اقتصادي غرب گرديد. از اين تاريخ، اندكاندك؛ شرق در مقابل غرب شروع به عقبنشيني ميكند و سيادت و قدرت ديرين خود را از دست ميدهد.
در اواخر قرون وسطي، در نتيجه تكامل فن دريانوردي و استفاده از قطبنما، سفر- هاي دور و دراز بدون بيم و هراس امكانپذير گرديد. سفينهسازان در نتيجه تجربه و ممارست، به ساختن كشتيهاي بادباني سريع و سبك توفيق يافتند. اين سفينهها كه به قطبنما مجهز بودند «كاراول» «1» ناميده ميشدند. حداكثر طول كاراول 30 متر بود، اما بسهولت رانده ميشد، و سرعتش در آن عصر، رضايتبخش بود. در يك ساعت 10 كيلومتر را طي ميكرد. و با داشتن كنارهاي بلند ميتوانست، با امواج بلند اقيانوس مقابله نمايد. سياحان پرتقالي و كريستف- كلمب سفرهاي تاريخي خود را با اين كشتي آغاز كردند.
______________________________
(1).Carevelle
ص: 752
ناگفته نگذاريم كه صنعت كشتيسازي با رشد جنبش بورژوازي، روزبروز، در انگلستان و فرانسه، ارزش و اهميت بيشتري كسب ميكرد. در زمان وفات كلبر، عده سفاين فرانسه به 276 ميرسيد كه اكثر آنها تجاري و بعضي جنگي بودند اين كشتيها بوسيله محرومترين طبقات اجتماعي، يعني غلامان يا محكومان قضائي كه به كار پاروزدن محكوم بودند، حركت ميكرد. كلبر تأكيد كرده بود مجرمها را بيشتر به خدمت در كشتي محكوم كنند و آن تيرهبختان مجبور بودند شبوروز با تني عريان و غذايي ناچيز بر سر كار باشند.
در قرون وسطي، مناسبات بازرگاني اروپا با شرق بدشواري صورت ميگرفت. راههاي بزرگ كاروانرو در اختيار اعراب بود. و آنان با گرفتن حق راهداري كلان، كالاهاي گوناگون را از سواحل مديترانه به هندوستان و ساير كشورها ميرسانيدند، و محصولات مختلف را هشت تا ده برابر، گرانتر از آنچه ميخريدند بفروش ميرسانيدند. تركهاي عثماني نيز در دوران قدرت خود، از هيچ برنامه اقتصادي عاقلانهاي پيروي نميكردند و بههمين علت، به تجارت بين دو قاره، لطمهاي بزرگ وارد ميساختند. در نتيجه اين سختگيريها، بازرگانان اروپايي همواره در صدد بودند راه تازهاي به هند پيدا كنند. پرتغاليان در اين راه، دشوار پيشقدم شدند و دياز «1» پس از عبور از سواحل افريقاي جنوبي، به دماغه اميد نيك رسيد (1484)، و پس از او واسكو- دوگاما، پرتغالي ديگر، افريقا را از طريق اقيانوس هند، دور زد و به كرانههاي هندوستان راه يافت (1498)، پرتغاليان از اين زمان، به غارت هندوستان پرداختند و از آنجا كالاهاي گوناگون چون ادويه، خاك طلا، عاج و سنگهاي گرانبها و منسوجات ابريشمي با خود ميبردند.
در اين ميدان رقابت بازرگانان غرب با طرزي وحشيانه از هندوستان بيرون رانده شدند.
واسكودوگاما كه فرمانده بيست كشتي بود، در سال 1502، در مقابل كاليكوت، به سفاين اعراب كه بار برنج داشت، برخورد، و فرمان داد تا دست و گوش و بيني عمله و كاركنان كشتي را كه هشتصد نفر بودند قطع كنند. آنگاه آسيبيافتگان را به كشتيها باز گردانيدند و آنها را آتش زدند. چند سال قبل از اين كشف بزرگ، كريستف كلمب در سال 1493، امريكا را كشف كرده بود. تمام اراضي كشف شده توسط كلمب مستملكه پادشاه، اسپانيا خوانده شد. كلمب به كشف نوين خود واقف نبود. مسافر ديگري از اهالي فلورانس به نام «امريك وسپوس» معلوم داشت كه كلمب جهان تازهاي كشف كرده است.
در سال 1519 ماژلان از مردم پرتغال به دستور پادشاه اسپانيا، به اولين سفر دور زمين پرداخت و در دسامبر 1522 به اسپانيا بازگشت. با كشف امريكا، سياست مستعمراتي اروپاييان وسعت بيشتري گرفت. مكزيك و پرو و ديگر مناطق مورد تجاوز اروپاييان قرار گرفت.
تصرف و غارت اراضي جديد، شروع ايجاد مستعمرات اروپايي و استثمار وحشيانه ملل مستعمره بوسيله اروپاييان بشمار ميرود. ثروت عظيمي كه اينك بطور مدام از مستعمرات به اروپا سرازير ميشد، تكامل اقتصاد سرمايهداري اروپا را تسريع كرد. «2»
اكتشافات جغرافيايي، و كشف قارهها و تمدنها و فرهنگهاي گوناگون و آشنايي با
______________________________
(1).Dias
(2). ر ك، تاريخ قرون وسطي، پيشين. ص 184- 180؛ نصر الله فلسفي، تاريخ قرون جديد. ص 11 به بعد.
ص: 753
حيوانات و نباتات و محصولات و مصنوعات تازه، حس كنجكاوي بشر را تحريك كرد. كرويت زمين كه بنابه عقيده روحانيان مسيحي امري محال، نامعقول و مخالف علم و مذهب بود، در اثر اكتشافات جديد جغرافيايي و مطالعات دانشمندان به حقيقت پيوست. در نتيجه اين پيروزيهاي سياسي و اقتصادي، جنبش نوبنيان بورژوازي غرب، روزبروز، وسعت و اهميت بيشتري كسب كرد.
از قرن پانزدهم به بعد، به قول آندره پيتر: «مشرقزمين محور تجارت را بدست مغربزمين سپرد. در نتيجه ايتاليا به انحطاط و تنزل روي نهاد، و برعكس، كشورهاي شبه جزيره ايبري (اسپانيا و پرتغال) و كشورهاي باختري به پيشرفت و عمران نايل آمدند؛ نظير اسپانيا، پرتغال، فرانسه و انگلستان. تمدن بهمراه تجارت بزرگ، از جنوب بسوي شمال و از مشرق به مغرب، انتقال پذيرفت.
اين دگرگونيها منجر به تحول كامل جهانبيني و به دگرگوني روحيات گرديد. مشرق زمين، كشور آفتاب، كشور رؤيا و احلام، كشور هزار و يك شب و كشور تجمل و طنطنه و جلال بود: تجارت بزرگ قرون ميانه، بيشتر مبتني بر مأكولات تجملي يعني ادويه و جز اينها بود، ولي در غرب، فكر سعي و عمل با زندگي اقتصادي درآميخت، تجارت مواد غيرضروري و تجملي، جاي خود را به تجارت بزرگ، و دادوستد فلزات قيمتي، ماكولات و مصنوعات كارخانهها سپرد.
همراه با انقلاب تجاري و بازرگاني، انقلاب پولي نيز بوقوع پيوست. پس از كشف جهان نو، بتوسط كلمب، و غارت وحشيانه كشورهاي جهان نو، نظير «پرو»، كشتيهاي اسپانيايي از اين نواحي گنجهاي گرانبهايي با خود آوردند.
نتيجه اين غارتگري در كشورهاي ذينفع، پيدايش تورم فلزي بود، به اين معني كه ميزان پول خيلي بيشتر از آنچه توليد ثروتها و خدمات بتواند افزايش يابد، كثرت مييابد.
نتيجه آن، افزايش قيمتهاي اين ثروتها و اين خدمات بود. برخي برآنند كه قيمتها بطور متوسط، در ظرف نيمقرن، پنج مرتبه افزايش يافت. و اين تورم به نفع بدهكاران تمام شد يعني به نفع مقاطعهكاران و كارفرمايان (بورژواها): زيرا براي پرداختن به ايجاد كارگاه، هميشه بايد نخست به وام گرفتن پرداخت؛ و تورم براي بدهكار موجب ميشود كه پولي به طلبكار خود باز دهد كه ارزش آن تقليل پذيرفته است. ولي بالعكس، تورم به زيان بستانكاران، نظير نجباي صاحبان املاك و بستانكاران داراي بهره مالكانه با نرخ معين و ميزان ثابت، تمام ميگردد. از جانب ديگر، بالا رفتن قيمتها به طبقات مزدور و مزدبگير كه عوايدشان قبلا تعيين و تثبيت گشته بود، گزند رسانيد. اين تنزل دستمزدها به سود صاحبان كارگاهها تمام شد.
در جريان تورم زروسيم، انقلاب فني بوقوع پيوست. براي انقلاب فني، ماشين و سرمايه ضرورت اساسي دارد. بر اثر بسط و توسعه كار ماشيني و مكانيكي، كارگاههاي خصوصي پديد آمد كه در آن، كار مديريت از كار دستي جدا بود.» «1»
به اين ترتيب، با گذشت زمان و تغيير زيربناي اقتصادي، روبناي سياسي و قضائي و
______________________________
(1). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 36- 35 (به اختصار).
ص: 754
اداري به نفع سرمايهداري دگرگون گرديد. سرمايهداري براي تثبيت موقعيت خود، قدمهايي در راه ترقي و پيشرفت ملل برداشت؛ به تقويت مليتها و احياء زبان و ادبيات محلي همت گماشت.
دولتهاي جديد و متمركز اين دوران در پناه قدرت سلاطين، با بقاياي فئوداليسم بمبارزه پرداختند، و فرمانروايي پول را با لغو قانون منع وام با بهره، استحكام بخشيدند. در اين دوره، سلاطين و فرمانروايان زير نفوذ سرمايهداران بودند؛ چنانكه شارلكن در پرتو حمايت صرافان اتريشي، تاج شاهي بر سر نهاد.
در حاليكه سرمايهداري قدمبقدم پيشروي ميكرد، فئوداليسم سنگرهاي خود را در دهات از دست ميداد. احتياج به پول، مالك فئودال را مجبور ميكند كه املاك خود را به بورژواهاي ثروتمند بفروشد و از حقوق و امتيازات ديرين صرفنظر كند.
از قرن شانزدهم ببعد، اروپا گامهايي بسوي اقتصاد تنظيم شده برميدارد. بنظر آندره پيتر:
اقتصاد عصر رنسانس و قرن هفدهم شايد بتوان گفت كه اقتصادي است در آن واحد، هم ملي و هم هنري.» «1»
فيليسين شاله، ضمن توصيف عصر رنسانس، مينويسد: «در اين دوره، زمين مانند سابق، مركز عالم نيست بلكه، سياره كوچكي است كه پيمودن دور آن با كمك قطبنما امكانپذير است. ارتباط بين ملل بيشتر شده است و بر اثر كشف قاره جديد، اطلاعات بشر توسعه يافته است. فرهنگ عمومي، روزبروز، دامنهدارتر ميشود. دانشمندان به آموختن زبان يوناني و زبانهاي شرقي همت ميگمارند. آثار تمدنهاي قديم مورد مطالعه قرار ميگيرد.
حس انتقاد و تشخيص آثار و نوشتههاي خوب از بد، در مردم تقويت ميشود و در نتيجه توسعه اين فكر و تفسير صحيح آيات كتاب مقدس، مقداري از رسوم متداوله كليساي كاتوليك به دور انداخته ميشود.
اكتشاف سرزمينهاي جديد، كمك بزرگي به توسعه بازرگاني دريايي كرد. اسپانيوليها، پرتغاليها و پس از آنها هلنديها، انگليسيها و فرانسويها، پنبه و ابريشم و ادويه و قند را كه جزو مواد حياتي روزانه است و مواد ديگر را از نقاط دوردست، بمنظور معامله، حمل ميكردند. بوميهاي مستعمرات از حقوق مالكيت و تمول خانوادگي خود محروم و به بيگاري و اعمال شاقه گماشته ميشدند. دانشمند اقتصاد آلماني، به نام و. سومبار «2» (متولد 1863) مينويسد: «دارايي ما به بهاي معدوم شدن نژادهاي بشري تأمين شده و نهال سرسبز زندگي ما، با خون ملتهاي ديگر آبياري شده و فقط بخاطر ماست كه سرزمينهاي وسيع از جمعيت خالي گشته است.» تاريخ اجتماعي ايران ج5 754 افكار و انديشههاي اقتصادي و اجتماعي در قرون وسطي ..... ص : 741
نتيجه غارت و تصرف گنجهاي بوميان و استخراج معادن مكزيك و پرو، سيل طلا و نقره بسوي اروپا سرازير شد. در نتيجه، مقدار اسكناس در جريان، بطرز شگفتآوري، افزايش يافت؛ قيمتها بالا رفت و زندگي براي طبقه فقير، غيرقابل تحمل شد. بسياري از كشاورزان، صنعتگران و شهرنشينان در مقابل پول كمي، تنها منزل خود را، به رهن ميگذاشتند و چون سر موعد قادر به پرداخت وام خود نبودند، املاك روستايي و منازل شهري، كمكم،
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 38- 37.
(2).[Werner] Sombart ؛ تلفظ صحيح آلماني: زومبارت.
ص: 755
به دست صاحبان سرمايه ميافتاد. در اين دوره، هر شخص گمنامي با قدرت پول، ميتوانست در عاليترين طبقات اجتماعي قرار گيرد. در اين دوره، كليسا به خدمت سرمايهداري درآمد. رنسانس بيكاري و عدم فعاليت صومعهنشينان را نكوهش كرد و برخلاف گذشتگان، وام با منفعت را يكي از درآمدهاي مشروع بشمار آورد.» «1»
در قرن شانزدهم، مكتب مركانتيليسم «2» ظهور كرد. پيروان اين مكتب معتقد بودند كه فلزات گرانبها ثروت اساسي كشورها را تشكيل ميدهد. اين اصطلاح از واژه ايتالياييMercante به معني سوداگر، گرفته شده است.
در فرانسه، ژان بودن و عدهاي ديگر، و در انگلستان، توماس گرشام «3» نماينده اين مكتب بودند. گرشام، در باب پول، قانوني دارد كه براساس آن، در يك كشور، زماني كه دو نوع پول در جريان باشد؛ يكي خوب و ديگري بد، پول بد پول خوب را از جريان خارج و طرد ميكند؛ به اين دليل كه افراد مردم پول خوب را ذخيره ميكنند (مثلا پول طلا را) و با شتاب پول بد را به جريان و گردش مياندازند (مثلا نقره يا در عصر ما اسكناس را).
اين سياست در فرانسه به همت سولي، وزير هانري چهارم، و كلبر، وزير لوئي چهاردهم، و در انگلستان بتوسط اليزابت بزرگ و كرامول و ديگران، بمرحله اجرا درآمد.
هدف اين سياست اقتصادي، كمك به پيشرفت صنعت و تجارت و افزايش نيروي ملي بود. شارل دهم از مالستروا «4» علت تورم و بالا رفتن قيمتها را سؤال كرد. وي گفت: گراني قيمتها، كه در آن دوران سخت بيداد ميكرد، نتيجه سياست غلط دستگاه سلطنت است (يعني مخارج پادشاه و اعيان و اشراف و بذل و بخششها و اسراف كاريها و غيره. (1564).
دو سال بعد، ژان بودن در اينباره، نوشت: «بالا رفتن قيمتها اصولا منوط به سياست نادرست مالي نيست بلكه علتي خارجي دارد كه عبارت است از هجوم طلا و نقره از جهان نو.
همين نظريه منشاء نظريه به اصطلاح كمي «5» است كه بر طبق آن، سطح عمومي قيمتها به مقتضيات كميت پول در گردش تغيير ميكند.
آيين سوداگران، كه محصول جنبش جديد سرمايهداري در غرب بود، ميگفت كه پول، ثروت حقيقي يا ثروت اساسي و عمده را تشكيل ميدهد؛ زيرا طلا و نقره ثروتهاي پايندهاند؛ ولي اموال كه ما با آنها امرار معاش ميكنيم، دير يا زود، راه زوال ميسپرند. پيروان اين سياست، در دولتها، سعي ميكردند وسايلي برانگيزند تا صادرات بر واردات فزوني گيرد. و بعضي كشورها، چون اسپانيا، سعي ميكردند از خروج فلزات گرانبها از مرزها جلوگيري كنند. ولي اين تلاش نتوانست جلو قاچاق را بگيرد، و انبوه ثروت نازا و بيحاصل، كه از جهان نو دريافت ميكرد، به رشد توليد ملي آن كشور كمك نكرد.
انعطافپذيرترين وسايل و طرق، راههاي مبتني بر سياست حمايتي دولت: يعني حقوق گمركي، تحديد واردات مختلف كالاهاي خارجي، اعطاي كمكهاي مالي به صادركنندگان و
______________________________
(1). تاريخ مالكيت، پيشين. ص 57- 54 (به اختصار).
(2).Mercantilisme
(3).Thomas Gresham
(4).Malestroit
(5).Quantitative
ص: 756
غيره بود. در انگلستان، اين سياست در راه تقويت نيروي دريايي ملي مورد توجه قرار گرفت، و نتايج مثبتي ببار آورد. در سال 1650، كرامول قانون دريانوردي را برقرار كرد و در پناه آن، نيروي دريايي انگلستان احتياجي به بحريه هلند نداشت بلكه حملونقل كليه كالا- هاي وارداتي و صادراتي با ناوگان انگليس صورت ميگرفت.
در فرانسه، همين سياست، با روشي ملايمتر، توسط ريشليو دنبال شد و بحريه فرانسه تقويت گرديد. در زمينه داخلي، پيروان اين سياست از توليدات ملي حمايت ميكردند و با اعطاي كمكهاي مالي، صنايع نوزاد و صنايع اساسي كشور، نظير پارچهبافي، را تقويت مي- كردند.
كلبر، وزير لوئي چهاردهم، در راه صنعتي كردن فرانسه، تلاش بسيار كرد. در آغاز قرن هفدهم، دولت فرانسه مانند دولت انگليس، با تقويت ناوگان و ايجاد شركتهاي بزرگ كشتيراني، به سياست توسعهطلبي و استعماري خود وسعت بخشيد و سعي كرد كشورهايي را زير سلطه استعماري خود درآورد تا بتواند مواد خام مورد نياز را از آنها به قيمت ارزان خريداري نمايد، و كالا و مصنوعات فرانسه را در بازارهاي مستعمرات بفروش رساند. «1»
پير روسو سير تكاملي علم و صنعت را، در غرب، چنين توصيف ميكند: «قرون وسطي، افتان و خيزان، بد يا خوب، در فواصل بادها و طوفانها، و در بين هجومها و قحطيها و حمله امراض واگيردار و انواع تاختوتازها و قتل و غارتها، با سرعتي كه هر آن در حال افزايش بود، ترقيات بزرگي نصيب معماري و فن فلزكاري كرد؛ قواي محرك طبيعي را تحت اراده و مورد استفاده بشر قرار داد؛ با نهايت دقت و فعاليت، در آزادي مادي غلامان و رعايا كوشيد. رواج كار چاپ و فن كاغذسازي پيشقدم آزادي فكري و روحي براي اين طبقه شد، در حالي كه اختراع ساعت مكانيكي چنين نويد ميداد كه با پيدايش مرداني از قبيل فرانسيس بيكن، گاليله و دكارت و نيوتون بزودي آزادي فرهنگي، نيز براي همه تأمين خواهد شد.» «2»
سپس در صفحات بعد، پير روسو سير تدريجي و تكاملي فنون را در غرب بيان ميكند، و اعلام ميدارد كه «بعد از دوران درخشان اسكندريه، دكارت، آن نابغه واقعي و انقلابي، پيشنهاد كرد كه مدارس فني و مهندسي بوجود آيد؛ يعني مدارسي كه در آنها فنون و صنايع را نه فقط بصورت دستور العملهاي ساده و تجربي بلكه همچون رشته مفصلي از موارد استعمال علوم، به شاگردان بياموزند.
يكي از دلايل اساسي ما بر اينكه از ابتداي قرن پانزدهم، پيشرفت فنون و صنايع موجب پيشرفت تمدن اروپايي گرديد، اين است كه در آن اوقات، براي اهل صنعت احترام بسيار قايل بودند و ايشان را معزز ميداشتند. بهترين صنعتگران مورد توجه بودند و پادشاهان اروپايي كوشش ميكردند كه ايشان را از يكديگر بربايند. كارگران متخصص شيشهسازي، توپريزان، استادان ضرب مسكوكات و سازندگان بنادر، از كشوري به كشور ديگر، ميرفتند و معلومات خود را در معرض استفاده قرار ميدادند.
______________________________
(1). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 42- 38.
(2). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 168- 167.
ص: 757
كتابهاي مهمي كه درباره مسائل فني نوشته ميشد نيز، بهمين اندازه، شهرت داشت.
در اواسط قرن پانزدهم ميلادي، در شهر نورمبرگ، كارخانههاي توليد آهن سفيد وجود داشت و مخصوصا در سال 1552 كه در اين شهر، ماشين ورقه كردن فلزات را اختراع كردند، اين صنعت توسعه بسيار يافت. در حدود همين اوقات، دستگاه ضرب مسكوكات مورد بهرهبرداري قرار گرفت (سال 1530)، و چندي بعد، ماشين حديده براي ساختن سيمهاي فلزي پيدا شد (سال 1578). بر همه اين اختراعات بايد دستگاه انتقال حركت ماشينها را، كه براي تبديل حركت مستقيم به حركت دوراني و بالعكس بكار ميرود، افزود. اين اختراع مهم را، در ابتدا فقط در چرخ نساجي و ماشين حديده و انواع تلمبه بكار بردند، اما بعدها وقتي كه موتور بطور قطع اختراع شد و مورد بهرهبرداري قرار گرفت، نقش بسيار اساسي را در پيشرفت صنعت بعهده گرفت. در همين اوقات، كار پشمريسي در انگلستان توسعه يافت و بتدريج رواج آن بيشتر شد. اعيان و خوانين زمينهاي زراعتي خود را به مراتع تبديل كردند تا تربيت احشام و مخصوصا گوسفند را ترقي دهند.
اگر قول لويس همفورد را باور كنيم، بايد بر اين فهرست، اختراع تلمبه آتشنشاني (سال 1518)، اختراع ماشين برش علوفه (1524) اختراع كشتيهاي پردهدار (1534)، اختراع پل معلق (1550)، اختراع مدادهاي با مغز سربي (1565) و بالاخره اختراع تلمبههايي كه با نيروي جذر و مد دريا كار ميكردهاند (1598) و غيره را نيز افزود.
وفور فوق العاده اين نوع اختراعات، كه بيش و كم خالي از اهميت بوده و فقط زاده الهامات و احتياجات زمان هستند، وقتي بيشتر به نظر ما متفرق و ناهماهنگ ميآيند كه در نظر بگيريم كه صرفنظر از كارهاي مفيد مزبور، يك سلسله فعاليتهاي نامعقول نظير جستجوهاي مربوط به حركت ابدي و تهيه كيميا و آب زندگي و غيره انجام ميگرفت.
در انتهاي قرن پانزدهم، پيشرفت سرمايهداري، بنحو مقاومتناپذيري، ادامه يافت.
مؤسسات بسيار قوي بهرهبرداري صنعتي تشكيل شد. در انگلستان، همچون فرانسه و هلند، سرمايهدار كه شخصيت اصلي و مركزي همه اين بنگاهها محسوب ميشد، مردي بود سرد و خشك و حسابگر كه در تهيه قراردادها نهايت دقت ممكن را بكار ميبرد، و هوش و فراست عملي او درست در قطب مخالف افكار عرفاني زمان و مجادلات ماوراء الطبيعه قرار داشت، و ثابت ميكرد كه فقط صنعت داراي فايده و تأثير در زندگي آدمي ميباشد.
دكارت، همچون گاليله، بر اين عقيده بود كه اگر مايل به شناسايي كامل قوانين هستيم، بايد بتوانيم همه آنها را بصورت رياضي بيان كنيم. تنها وسيله ممكن براي اكتشاف، آن است كه به طبيعت نزديك شويم؛ مشاهده كنيم، اندازه بگيريم، يادداشت كنيم و مقايسه نماييم.
و اين همان است كه مرداني از قبيل ژيلبر «1»، گاليله، هاروي و هوك خوب فهميدند و به مرحله اجرا درآوردند، و همان است كه بالاخره، به دست تواناي نيوتون، به صورت قطعي و رياضي درآمد و از عهد وي ببعد، ميتوانيم بعثت دانش تجربي را در جهان قطعي و مسلم بدانيم.» «2»
از جمله علومي كه پس از پايان فئوداليسم و در دوران رشد بورژوازي، مورد توجه
______________________________
(1).Gilbert
(2). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 195- 187 (به تناوب و اختصار).
ص: 758
قرار گرفت، علم اقتصاد است. به قول ادموند برك، با استقرار اصول سرمايهداري، «عصر سلحشوران گذشته است؛ عصر سفسطهگران، اقتصاددانان و حسابگران، جانشين آن شده است.»
اكنون ببينيم، صاحبنظران در تعريف علم اقتصاد، چه ميگويند.
«علم اقتصاد عبارت از بررسي روشهايي است كه بشر با وسيله يا بدون وسيله پول، براي بكار بردن منابع كمياب توليد، بمنظور توليد كالا و خدمات در طي زمان، و همچنين براي توزيع كالاها و خدمات بين افراد و گروهها در جامعه، بمنظور مصرف در حال و آينده، انتخاب ميكند.» «1»
1. مسائل اساسي اقتصاد جامعه را ميتوان، چنين تشريح كرد: «بين انواع كالاها و خدماتي كه جامعه بدان نيازمند است، چه كالاها و خدماتي و از هريك چه مقدار بايد توليد شود؟
2. چگونه جامعه عوامل توليد ثروت (زمين، كار، سرمايه و غيره) را براي توليد هريك از كالاها تركيب كند؟ چه روشي براي توليد بكار برد؟ مثلا در توليد گندم، آيا روش كشت عمقي را اختيار كند، يعني تعداد بيشتري كارگر در سطح محدود زمين بكار وادارد يا ترتيب كشت سطحي را؛ يعني بر وسعت زميني كه هر كارگر بطور نسبي كشت ميكند، بيفرايد؟
3. كالاها و خدمات براي چه كساني توليد شود؛ به عبارت ديگر، محصول ملي چگونه بين افراد جامعه، بتناسب كار و استعداد و مالكيت آنان، توزيع شود؟.» «2»
در جريان فعاليتهاي گوناگون اقتصادي، مصرفكننده نقش مهمي دارد. مصرفكننده با توجهي كه به كالاهاي مختلف ميكند، در بازار قيمتها، انواع كالاها و عوامل ديگر اثر ميگذارد.
«مصرفكننده حاكم است و تصميم او از راه بازار و قيمتها، انواع كالاهايي كه بايد توليد شود و روش توليد آنها و طرز توزيع ثروت بين افراد جامعه را مشخص ميسازد. اگر درآمد مردم در منطقهاي از كشور بالا رود و تصميم بگيرند گوشت بيشتر و سيبزميني كمتر مصرف كنند، بايد زمينهاي زير كشت سيبزميني كاهش يابد، و زمين براي توليد علوفه و دامداري افزايش پيدا كند، و قسمتي از زمين و كار و سرمايه از توليد سيبزميني به توليد گوشت منتقل شود. آيا اين تغيير به امر و دستور دولت آن منطقه صورت ميگيرد؟ هرگز. طرز عملي شدن اين تغيير چنين است: مصرفكنندگان شروع ميكنند گوشت بيشتر و سيبزميني كمتر ميخرند. اين امر باعث ميشود كه قيمت گوشت در بازار بالا رود و قيمت سيبزميني پايين آيد. منفعت سيبزميني كار، كم ميشود، و منفعت گاودار و حشمدار ترقي ميكند، مزد كارگران در حشم- داري بالا ميرود و در كشت سيبزميني تنزل ميكند و بدين ترتيب، زمين و كار و سرمايه از فعاليت توليد سيبزميني به فعاليت توليد گوشت منتقل ميشود.» «3»
______________________________
(1). پل ساموئلسن، اقتصاد. ترجمه حسين پيرنيا، ج 1، ص 6.
(2). همان. ص 101- 100.
(3). همان. 102- 101 (به اختصار).
ص: 759
جمعيت
از نظر اقتصادي، جمعيت هر جامعه به دو گروه عمده فعال و غيرفعال تقسيم ميشود: جمعيت فعال، شامل كليه افراد متشكل از زنان و مردان داراي سن فعاليت يا بطور كلي جمعيت آماده فعاليت و توليد محصول و درآمد ثروت است؛ اعم از اينكه به كار اشتغال داشته و در توليد شركت كنند يا بعلل اقتصادي، وقتي بطور موقت يا دائم، بيكار بمانند.
جمعيت داراي سن فعاليت، همان بزرگسالان داراي سن بين 15 تا 65 سال است، اما در كشورهاي پيشرفته كه تعليمات اجباري تا 16 يا حتي گاهي تا 18 سالگي ادامه دارد، سن آغاز فعاليت از 16 يا 18 سالگي آغاز ميشود. و از جانب ديگر در اين كشورها.
بتدريج، سن بازنشستگي يا پايان فعاليت، به 60 سالگي تقليل مييابد. جمعيت فعال شاغل، شامل آن عده از جمعيت فعال ميشود كه به كار و فعاليت اقتصادي اشتغال دارند. از اين عده، بعضي در چارچوب مؤسسات مختلف، بحساب كارفرمايان، كار ميكنند و بعضي ديگر از قبيل پيشهوران و صاحبان مشاغل آزاد (مثل وكلاي دادگستري، و پزشكان و غير آن) مستقلا و بحساب خود، فعاليت ميكنند.
گروه اول، مزد و حقوقبگيران و گروه دوم، كاركنان مستقل يا صاحبان مشاغل آزاد را در جمعيت فعال شاغل تشكيل ميدهند، و يا در مؤسسات بعنوان كارآموز بدون مزد، به كار اشتغال دارند. كاركنان به دو گروه كلي ديگر يعني كاركنان ساده و كاركنان حرفهاي تقسيم ميشوند.
در ايران، ماده 22 قانون كار (مصوب 26 اسفند 1337) كاركنان را از نظر شغلي و مهارت و تخصص، به شش طبقه كارگر ساده، كارگر درجه سه، كارگر درجه دو، كارگر درجه يك، استادكار، و سراستادكار تقسيم نموده است. سازمان بين المللي كار بجاي گروههاي بالا كارگران را به كارگران ساده، نيمهماهر، ماهر، استادكار، صنعتگران، تكنيسينها و متخصصان تقسيم كرده است.
رونق اقتصادي: بطور كلي، وقتي كميتهاي اقتصادي اعم از كميتهاي «حقيقي» از قبيل سطح اشتغال، عوامل توليد يعني سرمايه، زمين، نيروي انساني و ميزان معاملات سطح توليد، مصرف و سرمايهگذاريها، همچنين كميتهاي «پولي» مثل بهاي عوامل توليد و بنابراين درآمدها، قيمت محصولات، مقدار و سرعت گردش پول، سطح اعتبارات و ميزان معاملات روي محصولات و اوراق و اسناد بهادار، روي به افزايش گذاشته و جهت صعودي پيدا كنند، ميگويند اقتصاد جامعه سير رونق را ميگذراند.
اگر در جامعهاي، عوامل توليد، يعني سرمايه، زمين و نيروي انساني، استعمال نشده و به مقدار قابل ملاحظهاي وجود داشته باشد، چون كليه منابع و امكانات جامعه بكار گرفته نشده و بين كل منابع جامعه و استعمال آنها اختلاف و عدم تعادلي وجود دارد، ميتوان گفت كه رونق اقتصادي وجود ندارد.
در جريان رونق اقتصادي، تمام نيروهاي فعال و بيكار جامعه، بويژه نيروي انساني، در شرايط مطلوبي بكار گرفته ميشوند. همانطور كه قبلا ديديم، در هر جامعه، هميشه قسمتي از نيروي انساني موجود يا صحيحتر بگوييم، عدهاي از جمعيت فعال، مثل جوانان عليل و
ص: 760
مريض يا كارگران در حال تغيير شغل و محل كار و غير آن، نميتوانند به كار مشغول شوند، از اين جهت، در صورت اشتغال نيروي انساني به نسبت 97%، ميگويند اشتغال كامل برقرار است.
ارزش اقتصادي جمعيت: در تمام ادوار تاريخي، جمعيت يكي از عوامل اساسي توليد و فعاليتهاي گوناگون اقتصادي و اجتماعي است: «هر فرد ساكن كشوري مصرفكننده است و چون به سن كار كردن رسيد، در شمار توليدكنندگان بالفعل يا بالقوه درميآيد.
براي بررسي تأثيرات جمعيت در اقتصاد يك كشور، كافي نيست كه تنها تعداد نفوس را در نظر بگيريم؛ افزايش يا كاهش جمعيت و آهنگ آن، ساختمان جمعيت، يعني درصد كودكان، جمعيت فعال و سالخوردگان در كل تعداد نفوس و همچنين مقايسه جمعيت بافضائي كه در آن زندگي ميكنند (يعني مساحت هر كشور) واجد اهميت بسيار است. البته نبايد فراموش كرد كه تعداد نفوس نيز در هر كشور، يكي از عوامل اصلي ثروت و قدرت ملي بشمار ميرود.» «1»
در دوره قرون وسطي، در سالهايي كه امنيت و آرامش در سراسر كشور حكومت ميكرد و وضع اقتصادي و طبيعي رضايتبخش بود، جمعيت بكندي، رو به فزوني مينهاد. عدم توجه عمومي به مسائل بهداشتي، سبب ميشد كه تعداد زيادي از نوزادان و كودكان بعلت نبودن پزشك و دارو، در اثر ابتلا به آبله، اسهال و ديگر بيماريها درگذرند، و فقط افراد قوي و سالم قادر بودند كه از حمله ميكربهاي گوناگون، جان به سلامت برند. ولي از قرن نوزدهم ببعد، در نتيجه كشفيات طبي، و آشنايي مردم به مسائل بهداشتي، روزبروز، از مرگومير كاسته شد و جمعيت، مخصوصا در كشورهاي پيشرفته، رو به افزايش نهاد. «از 1846 تا 1946، جمعيت بريتانيا، آلمان و ايتاليا دو برابر شد، و جمعيت ايالات متحده امريكا شش برابر افزايش يافت. در همين مدت، تعداد نفوس كره زمين، كمي بيشتر از دوبرابر شد.» «2»
«اگر جمعيت كشوري در حال سكون باشد، خانههايي كه پدران در آن زندگي ميكنند، براي سكونت فرزندان كافي است. صنايع و وسايل توليدي كه يك نسل را بكار مشغول ميكند، براي اشتغال نسل ديگر كفايت دارد. فقط در صورت بروز و پيدايش سليقهها و تمايلات جديد و يا شيوههاي نوين توليد، ممكن است تغييراتي در اقتصاد بوقوع پيوندد و سرمايهگذاري تازه تحقق يابد. صرفنظر از اين نوع تقاضا كه بستگي به ابتكارات اقتصادي دارد، مرمت و نگاهداري ساختمانها و وسايل توليدي موجود، براي ادامه زندگي و فعاليت كافي است. بناچار، صنعت ساختمان و ساير واحدهايي كه مواد كالاهاي مداوم هستند فعاليتي محدود خواهند داشت.
در صورت افزايش نفوس، براي آنكه سطح زندگي كاهش نيابد، بايد بموازات ازدياد جمعيت، توليد را نيز افزايش داد. براي 110 ميليون نفوس بجاي صد ميليون (در صورتيكه سطح زندگي را ثابت فرض كنيم) بايد توليد كالاهاي مصرفي، چون خوراك و پوشاك،
______________________________
(1). اصول علم اقتصاد، پيشين. ص 37- 36.
(2). همان. ص 37.
ص: 761
معادل 10% افزايش يابد. اما بايد خانههايي كه مردم در آن زندگي ميكنند و محلهاي كسبوكار و فعاليت آنان نيز 10% افزايش يابد. بناچار، بايد براي مدتي، فعاليتهاي ساختماني و توليد ابزار و ماشينهاي صنعتي، به نسبت آنچه براي مرمت و تجديد دستگاههاي موجود كفايت داشت بيش از 10% اضافه شود.
نتيجه آنكه بهنگام افزايش نفوس، آهنگ ازدياد تقاضاي كالاها و خدمات سريعتر خواهد بود. در اين شرايط، اگر افزايش نفوس ناشي از فزوني شماره زادوولد باشد، عرضه كار با آهنگي كندتر از افزايش نفوس ازدياد خواهد يافت؛ چرا كه كودكان و كهنسالان كار نميكنند. در نتيجه، افزايش نفوس نه تنها به ايجاد بيكاري منتهي نخواهد شد بلكه امكانات اشتغال را گسترش خواهد داد. اگر در اين ميان، كاهشي در آهنگ افزايش نفوس پديدار شود، يعني ازدياد جمعيت ادامه يابد ولي با سرعتي كمتر، فعاليت صنايع مولد كالاهاي مداوم به كندي خواهد گراييد بدون اينكه متوقف شود.» «1»
پيشي گرفتن غرب بر شرق
از آنچه گذشت، بخوبي پيداست كه اروپا از قرن دهم و يازدهم ميلادي ببعد، بتدريج، در راه شهرنشيني و تمدن و فرهنگ جديد پيش ميرفت؛ در حاليكه در همين ايام، در آسيا و از جمله در ايران، تمدني آميخته از بورژوازي و فئوداليسم (بورژوافئودال) وجود داشت.
در عهد سامانيان (389- 279 هجري)، يعني در قرن دهم ميلادي، ايران و ماوراء النهر دوران شكفتگي فرهنگي علمي و صنعتي و تجارتي را ميگذرانيد. در طي يك قرن، از بركت امنيت و آرامش نسبي، در زمينه انواع پارچهبافي، فلزكاري، صنايع ساختمان و جز اينها موفقيتهاي بزرگي نصيب مردم اين منطقه گرديد.
در عهد غزنويان، سلجوقيان و خوارزمشاهيان، با وجود حملههاي مكرر اقوام وحشي و زدوخوردهاي فئودالي، فعاليتهاي صنعتي، تجاري و فرهنگي كمابيش ادامه يافت. تا اواخر دوره خوارزمشاهيان (628- 490 هجري)، يعني تا قرن سيزدهم ميلادي، ايران و ديگر ملل اسلامي، از جهات مختلف اقتصادي و اجتماعي، وضع مناسب و متعادلي داشتند. ولي از حمله مغول ببعد، در نتيجه جنگهاي پيدرپي متجاوزان و خونريزيها و قتل و غارتهائي كه تا استقرار سلسله صفويه كمابيش ادامه يافت، مردم روي امنيت و آرامش نديدند و در نتيجه، صنعت و پيشرفتهاي فني و فرهنگي كه بيش از هرچيز به ثبات و راحتي فكر و خيال نيازمند است، از اين دوره ببعد، متوقف گرديد. و در بسياري از رشتهها رو به انحطاط نهاد. بنابه نوشتههاي مقدسي، اصطخري، ابن حوقل، ناصرخسرو و عدهاي ديگر از جهانگردان و جغرافيدانان اسلامي، از قرن چهارم تا هفتم هجري (قرن دهم تا سيزدهم ميلادي)، در طبرستان، فارس و خوزستان، دستگاههاي پارچهبافي، قاليبافي، گليمبافي، پردهبافي، بمقدار زياد، وجود داشته؛ و در اين كتابها، بتفصيل، از وسعت دامنه صنايع دستي در ايران سخن رفته و احتياج به تكرار نيست.
______________________________
(1). همان. ص 40- 38.
ص: 762
شهرهاي جهان اسلامي نيز، در فاصله قرن سوم و چهارم تا هفتم هجري، يعني در طي قرن دهم تا سيزدهم ميلادي، بسيار پرجمعيت و فعال بود، و داراي مساجد و مدارس كاروانسراها و رباطها، حصارها و دروازههاي گوناگون بود كه از آنجمله ميتوان از شهرهاي نيشابور، هرات، ري، بخارا و سمرقند و بغداد نام برد. براي آنكه شهرهاي شرقي با بلاد نوبنيان و كمجمعيت و عاري از فعاليت اروپايي در قرن دوازدهم و سيزدهم ميلادي، مورد مقايسه قرار گيرد، خصوصيات بعضي از بلاد شرقي، از جمله شهر هرات را از قول اصطخري مينويسيم: هرات بزرگترين شهر خراسان و انبار امتعه و كالاهاي تجارتي است. المقدسي، درباره هرات، ميگويد: هرات بوستان اين نقاط است، جمعيت انبوه دارد، عمارات آن بهم چسبيده است، دههاي بزرگ دارد، مردمش زيرك و شوخ و باذوقند. از اينجا انواع و اقسام شيرينيها و پارچههاي اعلا، به كشورهاي مختلف فرستاده ميشود.
ياقوت ميگويد: در 607 هجري (برابر با 1210 ميلادي) كه در خراسان بودم، هيچ شهري را چون هرات نيافتم. مردمش ثروتمند و گروه دانشمندان، اعيان و متمولين در اين شهر بسيارند.
در سال 618، كه هرات مورد حمله مغول قرار گرفت، بنابه اظهار مؤلف تاريخنامه هرات، 190 هزار مرد جنگي براي مقابله با مغول آماده نبرد شدند. و اين خود از وسعت و عظمت و جمعيت فراوان اين شهر حكايت ميكند. «1»
بازارهاي نيشابور در قرن چهارم هجري
«بازارهاي نيشابور خارج شهرستان و در ربض شهر بوده است، و دو بازار آن از ديگر بازارها بزرگتر بوده به نام «مربعه بزرگ» و «مربعه كوچك». در اين بازارها، كاروانسراها و مهمانسراهايي نهاده بودند كه تجار در درون آنها به دادوستد و تجارت مشغول بودهاند، و دكاكين زيادي در اين بازارها بوده است كه مركز خريد و فروش اقسام امتعه و اجناس بوده است. در اين مهمانسراها، تجار طراز اول مسكن داشتند و غالب كاروانسراها مملو بود از اجناسي كه به اين شهر آورده بودند. در سراهاي اين بازارها، كارگران و ارباب صنايع نيز دكانها داشتند كه سخت معمور و آبادان بوده است، و نيز بسياري از اين بازارها و سراها، به دستههاي مختلف پيشهوران تعلق داشت و به نام آنان ناميده ميشد؛ مثل رسته كلاهدوزان، رسته كفشگران، رسته خزفروشان، رسته ريسندگان و رسته و بازاري كه در آن طناب درست ميكردند و بازار بزازها. اين بازارها و سراها پر بوده از ارباب صنايع كه هركس در آن به شغل خويش مشغول بوده است.» «2»
نرشخي (348- 286 هجري قمري)، در كتاب تاريخ بخارا، شرحي در پيرامون بيت الطراز بخارا آورده است: «در بخارا كارگاهي بوده است ميان حصار و شهرستان، نزديك مسجد جامع، و در وي بساط و شادروانها بافتندي، و يزديها و بالشها و [مصليها] و برديهاي فندقي از جهت خليفه بافتندي، كه به يكي شادروان، خراج بخارا خرج شدي ... اندر شهر بخارا
______________________________
(1). ر ك: تاريخنامه هرات، پيشين. [مقدمه]، ص 3.
(2). حجة الحق ابو علي سينا، پيشين. ص 62.
ص: 763
استادان بودندي كه معين بودند مراين شغل را، و از ولايتها بازرگانان بيامدندي چنانكه مردم زندينجي [ميبردند]. از آن جامهها بردندي تا به شام و مصر و در شهرهاي [روم] و به هيچ شهر خراسان نيافتندي. و عجب آن بود كه اهل اين صناعت به خراسان رفتند بعضي، و آنچه آلت اين شغل بود بساختند، و از آن جامه بافتند، به اين آبوتاب نيامد.» «1» (يعني به آن خوبي نميشد).
ابزار كار و وسايل فني: نه تنها در منابع تاريخي بلكه در سفرنامههاي جهانگردان ايراني و عرب نيز، چنانكه بايد، از ابزار كار كشاورزان و پيشهوران و صنعتگران قرون وسطي، سخني در ميان نيست. در تاريخ سيستان، مربوط به قرن پنجم هجري (11 ميلادي)، ضمن توصيف خصوصيات سيستان، از آسياها و وسايلي كه در آن دوره براي آرد كردن گندم در سيستان وجود داشته گفتگو ميشود، و از جمله از آسياي بادي و آسياي آبي و آسياهايي كه به مدد دست يا چهارپايان مورد استفاده قرار ميگرفته است، ياد ميشود: ... و ديگر آسياء چرخ كنند تا باد بگرداند و آرد كند، و به ديگر شهرها ستور بايد يا آسياء آب يا بدست آسياء كنند؛ و هم از اين چرخها بساختهاند تا آب كشد از چاه.» «2»
گاه در آثار شعرا از وسايل كار پيشهوران سخن بميان آمده است:
بفرمود آهنگران آورندمس و روي و پتك گران آورند
چو پولاد با پتك آهنگرانبه پيش آوريدند آهنگران فردوسي
شيخ احمد جام به بعضي از ادوات نجاري اشاره ميكند:
چون تيشه مباش جمله بر خود متراشچون رنده ز كار خويش بيبهره مباش
تعليم ز اره گير در عقل معاشچيزي سوي خود ميكش و چيزي ميپاش در همان ايامي كه در ايران و ماوراء النهر و ديگر مناطق شرق نزديك، از بركت امنيت و آرامش نسبي، كشاورزي، صنايع دستي و بازرگاني رو به پيشرفت و ترقي بود، علوم و معارف تجربي نيز در حال توسعه و شكوفايي بود.
محمد زكرياي رازي (متولد 251 هجري/ 865 ميلادي)، در اواخر قرن نهم ميلادي، دست به مطالعات تجربي زد. رازي پزشك، فيزيكدان، كيميادان (شيميست) و فيلسوف عاليقدر مادي بود. الكل را از تقطير مواد قندي و نشاستهاي پيدا كرد و، با اين اكتشافات، فصل جديدي در تاريخ طب و داروسازي گشوده شد. جوهر گوگرد را نيز از تجزيه سولفات دوفر (زاج سبز) پيدا كرد. رازي براي آنكه بتواند تحقيقات علمي را ادامه دهد، ناچار آلات و ادواتي اختراع كرد كه از آنجمله قرع و انبيقهايي كه او براي فعل و انفعالات شيميايي تهيه كرده قابل ذكر است.
رازي، قرنها پيش از بيكن، گفت كه تجربه بهتر و بيشتر از علم انسان را به حقايق آشنا ميكند. از شاهكارهاي رازي كتاب الحاوي است كه در حقيقت، دايرة المعارف طبي
______________________________
(1). تاريخ بخارا، پيشين. ص 28.
(2). تاريخ سيستان، پيشين. ص 12.
ص: 764
است. در جلد چهارم و پنجم اين كتاب از امراض معده، اسهال، صفرا، اسهال اطفال، قولنج، ضمادها و ديگر داروها سخن بميان آمده است. رازي رئيس بيمارستان بغداد بود. عده كتابهاي منسوب به او را از 198 تا 237 رساله و كتاب برشمردهاند. «1»
مطالعات علمي و فلسفي، كه بهمت رازي در قرن سوم و چهارم هجري آغاز شده بود، بعلت آشفتگي اوضاع سياسي و اجتماعي و مخالفت محافل مذهبي، بطور منظم، دنبال نشد.
پس از گذشت يك قرن، در سال 362 هجري، ابو ريحان بيروني در حوالي خوارزم، قدم به عرصه وجود گذاشت. او نيز، مانند زكرياي رازي، شيفته تحقيق و تتبع بود و در رياضيات، نجوم، حكمت، تاريخ و جغرافيا و طب و الهيات آثاري از خود به يادگار گذاشت؛ و مجموعا 113 كتاب و رساله به او نسبت ميدهند كه از آنها جز معدودي باقي نيست. در كتاب الجماهر في معرفة الجواهر؛ بيروني تحقيقات جالبي درباره احجار و خواص آن بعمل آورده است. علاوه براين، در مسائل طبيعي و حيواني و نباتات و جمادات نيز مطالب مهمي نوشته است.
بو علي سينا در سال 370 هجري (980 ميلادي) در حوالي بخارا متولد شد. وي در قرن پنجم هجري، اعلام كرد: «تعصب در علم و فلسفه مانند هر تعصبي نشانه خامي و بيمايگي است، و هميشه به ضرر حقيقت تمام ميشود و شأن خردمندان نيست. به عقيده بعضي از صاحبنظران، وي قبل از دكارت، به مبارزه با فلسفه ارسطو و منطق اسكولاستيك برخاسته و برخلاف كساني كه علت هر حادثه را اراده خدا ميدانند، وي با وجود نقص علم در آن دوره، نظريات مادي جالبي در پيرامون علت پيدايش كوهها ابراز كرده است.
پاولفسكي عضو آكادمي علوم شوروي، طي مقالهاي نوشت كه بو علي، قرنها قبل از ظهور علم طب جديد و ميكربشناسي، اعلام كرد كه بيماريها ممكن است بوسيله حيوانات كوچك نامرئي كه در آب وجود دارند، به اشخاص سرايت كند. وي منكر تأثير حركت ستارگان در احوال انسانها بود، و به سعد و نحس كواكب عقيده نداشت. بو علي، بدون آنكه خدا را انكار كند، «قدرت مطلق» او را محدود مينمود. تحولات و انقلابات طبيعي را نعوذ باللّه محصول اراده الهي نميدانست بلكه نتيجه قوانين معيني ميشمرد.
از وي بيش از صد اثر باقي مانده كه بسياري از آنها مانند الكيميا، معدنشناسي، جغرافيا، تشريح و وظايف الاعضا، در پيرامون علوم طبيعي و طب نوشته شده است. وي درباره زكرياي رازي، ميگويد: او فيلسوفي دانشمند بود. آثار بسياري در فلسفه و شيمي بوجود آورد. او حقيقت را بدون آنكه به آن جنبه اسرارآميز بدهد، تشريح كرد.
اين اظهارات ابن سينا، بطور مقنعي، بر ميزان علاقه وي به شناخت علمي دقيق و به توضيح ماترياليستي و آشكار جهان، تا حدي كه عصر وي اجازه ميداد، گواهي ميدهد. آثار وي متضمن حقايق و دستور العملهاي بسيار است. ابن سينا درباره مس و اشكال گوناگون آن مطالبي مينويسد؛ ذوب آن را توصيف ميكند، درباره سرب و قلع و برنج و آهن و فلزات ديگر سخن ميگويد. فصل كاملي از اثر خود را براي توصيف نقره، اكسيدها و اسيدهاي فلزي و همچنين املاح فلزي، برنزها و تركيبات ديگر فلزي وقف كرده است. سپس طرق عمومي
______________________________
(1). براي آگاهي بيشتر، ر ك: دايرة المعارف فارسي، پيشين. ماده «رازي، ابو بكر محمد بن زكريا»، ص 1056.
ص: 765
استخراج فلزات را شرح ميدهد. ابن سينا توجه خاصي به جيوه معطوف ميدارد. طبق كشفيات جديد دانشمندان باستانشناسي شوروي، جيوه مانند فلزات ديگر، آهن نقره و طلا در قرن سوم در آسياي ميانه خصوصا در حوالي بخارا استخراج ميشده است.
ابن سينا در كتاب قانون مسائل پزشكي مهمي را مطرح ميكند و از پرهيز (رژيم غذايي)، پيشگيري، علل تندرستي و بيماري، امراض اطفال، اثر ورزش، تأثير آب و هوا و مسافرت در سلامت، و انواع داروها سخن ميگويد. وي از 800 دارو و خواص آنها گفتگو ميكند. ابن سينا نزديك هزار سال پيش، از تأثير هوا، غذا و آب، محل سكني، خواب و حفظ الصحه در سلامت انسان سخن ميگويد. به اين ترتيب، ميبينيم مطالعات علمي و تجربي كه در شرق از قرن چهارم و پنجم هجري (نهم و دهم ميلادي) بهمت رازي، بيروني و ابن سينا آغاز شده بود، برخلاف اروپا، بطور منظم، دنبال نشد. رژيم خان خاني، عدم تمركز و ثبات سياسي حمله مداوم چادرنشينها و اقوام وحشي و بيابانگرد، ستمگري امرا و زورمندان و فشار روحكش مقامات روحاني و مذهبي به علم، مجال و امكان پيشرفت نميداد. و دانشمندان نميتوانستند آنچه را كه درك ميكنند بيپرده با صراحت بيان كنند، بلكه ناگزير بودند حقايق علمي را به نحوي دوپهلو و نامفهوم بيان كنند تا زندگي و آثار فكري آنان مورد تعرض مقامات مذهبي و قدرتهاي استبدادي قرار نگيرد. در حاليكه از عهد رنسانس ببعد، در اروپا محيط مساعدي براي مطالعات علمي و تجربي بوجود آمده بود. قدرت مذهب و كليسا محدود گرديد؛ بورژواها و سرمايهداران كه حامي مطالعات علمي و تجربي بودند، روزبروز، قدرتمندتر ميشدند، و نجبا و فئودالها و اشراف و پيشوايان مذهب كاتوليك، كه با انقلاب فكري و علمي عصر خود، مخالف بودند، بتدريج، سنگرهاي خود را از كف ميدادند.
با اين حال، در اروپا، از قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم و هفدهم، كتابهاي رازي، ابن سينا و ابن رشد در محافل و دانشگاهها تدريس ميشد. ولي از قرن هفدهم ببعد، بطور قطعي، غرب بر شرق پيشي گرفت و نتايج مثبت علوم تجربي به اروپاييان اميد فراوان بخشيد؛ بطوري كه از قرن هفدهم و هيجدهم، بسرعت، جوامع غربي از ايدهآليسم و انديشههاي غيرعلمي دست كشيدند و مشاهده و تجربه را بهترين راه دسترسي به حقايق شمردند.
با اينكه در شرق، و از جمله در ايران، با حمله تركان غز و چنگيز و تيمور، اصول و مباني كشاورزي و صنعت و هنرهاي دستي (كه از عهد سامانيان سير صعودي خود را آغاز كرده بود) متوقف گرديد، با اين حال و با تمام شكستها و قتل و غارتها، در بعضي از بلاد، نظير تبريز، حتي بعد از حمله مغول نيز فعاليتهايي بچشم ميخورد. ماركوپولو، سياح معروف ونيزي كه در قرن چهاردهم ميلادي از چين و ايران و چند كشور ديگر آسيايي ديدن كرده است، در مورد شهر تبريز، مينويسد: «شهر پرجمعيت و آبادي است. شغل عمده ساكنان آن بازرگاني و كارخانهداري است. در اين كارخانهها پارچههاي ابريشمي، و زريهاي قيمتي مي- بافند. موقعيت تجاري اين شهر بقدري خوب است كه بازرگانان از همه طرف، از هندوستان، بغداد، موصل و هرمز براي خريدوفروش به آنجا ميآيند. بهترين سنگهاي قيمتي و مرواريدهاي اعلا را ميتوان در اين شهر بدست آورد. بازرگاناني كه با خارجه دادوستد مينمايند، زود
ص: 766
متمول ميشوند، ولي مردم شهر فقيرند.» «1»
كلاويخو، در قرن نهم هجري (پانزدهم ميلادي)، مينويسد كه جمعيت شهر تبريز 200 هزار خانواده يا بيشتر است. اگر هر خانواري را چهار نفر فرض كنيم، تبريز در قرن پانزدهم ميلادي، يعني در عصر رنسانس اروپا، هشتصد هزار نفر جمعيت داشته است.
وي از ساختمانهاي خوب، بازارها، كاروانسراها و مهمانسراها و وفور نعمت در اين شهر تجاري سخن ميگويد. «2» و بالاخره تاورنيه سياح فرانسوي، كه در قرن هفدهم در بسياري از شهرهاي ايران متوقف شده و به فعاليتهاي بازرگاني پرداخته است، در مورد تبريز، مينويسد: «شهر بزرگ و پرجمعيتي است كه در ميانه عثماني و دولت مسكوي و هند واقع شده است. عده كثيري تجار و مقدار وافري كالا در آنجاست. وي از ابريشم فراواني كه از گيلان به آنجا ميآورند و از تلاش اقتصادي و بازرگاني ارامنه ياد ميكند و مينويسد: در تبريز بازارها و كاروانسراهاي عالي براي مال التجاره بنا كردهاند كه اغلب دو طبقه است. به نظر او، تبريز يكي از معروفترين شهرهاي آسياست.» «3»
با اين حال، آنچه مسلم است اينكه از قرن شانزدهم و هفدهم ببعد، اروپاييان، از جهت فرهنگ و هنر و صنعت، بر شرقيان و از جمله بر ايرانيان پيشي گرفتند. آمدن برادران شرلي به ايران و استمداد شاه عباس از آنان، براي تجهيز و تعليم ارتش ايران، و نيز آمدن عدهاي متخصص و كارشناس فني از فرانسه و ديگر كشورهاي اروپايي به ايران، در دوره صفويه، نمودار تفوق صنعتي غرب بر ايران است. براي آنكه خوانندگان بهتر به اين حقيقت واقف گردند، قسمتي از نامه شاه صفي را به شارل اول، پادشاه انگليس، نقل ميكنيم:
در اين نامه، پس از مقدمهاي، پادشاه صفويه از پادشاه انگلستان تقاضا كرده است كه چون در كشور انگلستان «از ارباب صناعت و استادكاران ماهر در هر فن جمعي هستند و، در اين اوقات، چند نفر استاد صاحب وقوف و يك نفر ميناكار و يك نفر وقت و ساعتساز و يك نفر الماس تراش و يكنفر زرگر اعلي و يك نفر تفنگساز و يك نفر نقاش بالا دست و يك نفر توپچي آتشبار بوده باشد در سر كار خاصه شريفه ضرور شده ... طريقه محبت و يگانگي آنكه به وكلاء عالي امر نمايند كه استادان مذكور را با شاگردان و مصالح افزار ... خود ارسال گردانند كه در سر كار خاصه شريفه همايون به خدمت مذكور قيام نمايند.» «4»
همچنين در نامهاي كه شاهقلي اعتماد الدوله به لوئي چهاردهم، پادشاه فرانسه، نوشته، از نيروي دريايي و قواي نظامي فرانسه براي طرد دزدان دريايي عمان و مسقط، استمداد شده است. در قسمتي از آن نامه، چنين آمده است: «آن پادشاه والاجاه خورشيد كلاه، مقرر دارند كه سپاه مستعدي ... به دفع و رفع از آن پرداخته، در مقام انتقام در آيند، و اموال منهوبه تجار و رعاياي مذكوره اين طرف را، هرگاه توانند، استرداد نمايند ... اين معني
______________________________
(1). سفرنامه ماركوپولو، پيشين. ص 32- 31.
(2). رك: سفرنامه كلاويخو، پيشين. ص 161.
(3). ر ك: سفرنامه تاورنيه، پيشين. ص 113.
(4). يكصدوپنجاه سند تاريخي (از جلايريان تا پهلوي)، پيشين. ص 34.
ص: 767
هم باعث رفع ضرر آن جماعت از قاطبه مترددين و تجار، و هم باعث ازدياد تردد تجار خيرمدار از ولايت فرانسه به اين ديار خواهد شد.» «1»
چگونه اروپا با استفاده از فنون آسيائي بر شرق پيشي گرفت:
به نظر پير روسو: «آسيا تودهاي از ابداعات فني را به اروپا منتقل ساخت. اما برخلاف آسيا، اروپا توانست اين ابداعات را به ثمر برساند و از آنها بهرهبرداري كند. بكمك اين اكتشافات، صنعت اروپا نيروي شكستناپذيري بوجود آورد و از آسيا پيشي گرفت و باني علم گرديد و تمدن جديد را بوجود آورد.
تا اين تاريخ، صرفنظر از دوران يوناني و رومي، اروپا چيزي نداشت جز تودهاي تاريك و گمنام از مردمي كه به حالت دوران حجر صيقلي ميزيستند، و حال آنكه در مقابل آن، آسيايي نوراني وجود داشت كه حيثيت امپراتوريهاي چندين هزار ساله و شهرهاي افسانهآميز و ثروتهاي بيكران و دانش بسيار آن، وزني عظيم به اين قطعه از جهان ميداد.
يكبار، اروپا كوشش كرد كه براي خود تمدني مستقل از آسيا بوجود آورد، و اين همان «معجزه يوناني» و دوران «صلح رومي» است. اما طولي نكشيد كه، از نو، تاريكيها بر اين قسمت از جهان چيره شدند و سايه غول آساي آسيا بار ديگر، و بيش از پيش، اروپا را تحت الشعاع خود قرار داد.
اما ناگهان، صنعت آسيايي وارد در اروپا شد و آن را سرزميني مهماننوازتر و مساعدتر براي پيشرفت خود تشخيص داد. طولي نكشيد كه اكتشافات كوچك در اين سرزمين تبديل به اختراعات گرديدند. روشهاي علمي و دستور العملهاي آسيايي به اكتشافات بزرگ مبدل شدند؛ چاپ بوسيله حكاكي روي چوب، تبديل به چاپخانههاي منظم و عملي گرديد؛ عقربه مغناطيسي ساده به قطبنماي ساده ملاحان تبديل شد، و آتش يوناني جاي خود را به اختراع باروت داد.
اما آسياي پير، كه سنن قديم غل و زنجيري به گردنش آويخته و دچار نوعي عدم تحرك شده بود، كه مبدأ آن را بايد در طول قرون و اعصار جستجو كرد، ديگر نميتوانست پيش برود و، بنابراين، فقط درجا ميزد و يا بدور خود ميچرخيد.
اروپا در اين وقت، پي به شخصيت خويش برد؛ از ارزش خود آگاه شد و دانست كه نبوغي مستقل از آسيا داراست و خويشتن را از قيد فكري آسيا رها ساخت و تبديل به قدرت متفاوتي گرديد.
اگرچه وحدت سياسي اروپا از بين رفت و امپراتوري مقدس رومينژاد ژرمن كه يك چند خوش درخشيده بود، تبديل به شبكهاي از كشورهاي مستقل گرديد، اما باز هم اروپا صورت جامعهاي با تمدن متجانس و هماهنگ را داشت كه دانش و صنعت آن بعد از اين، تفوق بر جهان را براي وي تأمين كرد. اين تبديل وضع، يعني برتري و پيشي گرفتن اروپا، در واقع نتيجه فراستي بود كه اروپاييان در بهرهبرداري از اكتشافات فني ديگران از خود بروز دادند.» «2»
به اين ترتيب، نتيجه ميگيريم كه آسيا و از جمله ايران، از قرن سوم تا قرن هفتم و هشتم
______________________________
(1). همان. ص 73- 72 (به اختصار).
(2). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 198- 196.
ص: 768
هجري (يعني از قرن نهم تا چهاردهم ميلادي) از جهت فرهنگ و تمدن بر اروپا تفوق و برتري داشت، ولي از سدههاي چهاردهم و پانزدهم، مظاهر سرمايهداري در شهرهاي ايتاليا (نظير ژن و ونيز) آشكار گرديد، و دگرگونيها و تحولات فكري و ايدئولوژيكي تازهاي، به نام رنسانس، به اروپاي در حال رشد عرضه كرد.
صاحبنظران اين دوره ميكوشيدند كه مباني فرهنگ كهن يوناني- رومي را از نو زنده كنند؛ ولي در عمل، از اين حد و مرز گذشتند يعني، بجاي آنكه مانند متفكرين كهن در درياي انديشهها و افكار و تئوريها غوطهور شوند، به كندوكاو و مطالعه و تحقيق در پيرامون پديدههاي گوناگون طبيعي پرداختند، بطوريكه در قرن شانزدهم و هفدهم، تغييرات اساسي در تفكر عمومي پديد آمد. پژوهندگان، برغم جزم انديشان مذهبي، دست به مطالعات تجربي زدند، و ما به قسمتي از پيروزيها و كشفيات علمي و فني اروپاييان در اين دوران، در صفحات پيش، اشاره كرديم.
چون اين فرهنگ جديد به انسان و شخصيت و فرديت او نظر داشت و سعي ميكرد كه علم را از قيود مذهبي و فئودالي رهايي بخشد، به نام «اومانيسم» جلوهگر شده است؛ ولي بايد توجه داشت كه مراد از اين «اومانيسم» بشر دوستي به معني واقعي و احترام به آزادي فردي تمام مردم نبود بلكه بشر دوستان اين دوره بيشتر در انديشه تأمين منافع بورژواها و سوداگران بودند.
براي آنكه خوانندگان بيشتر و بهتر با طرز فكر صاحبنظران اين دوران آشنا شوند، جملهاي چند از عقايد فلسفي و سياسي ماكياولي (1527- 1469 ميلادي)، متفكر ايتاليايي، را كه خود مولود نهضت نوين بورژوازي است يادآور ميشويم. او در كتاب شهريار، آشكارا، مينويسد كه هر فرد براي رسيدن به هدفهاي خود، ميتواند از تمام شيوهها و وسايل ممكن چون زور، حيلهگري، دروغگويي، پيمانشكني و جز اينها سود جويد، در حاليكه بشردوستان واقعي از دست زدن به چنين كارها مطلقا امتناع ميورزند. از اينرو بشردوستي و سوداگري دوره رنسانس در نقطه مقابل بشردوستي راستين است. «1»
چنانكه اشاره كرديم، يكي ديگر از عواملي كه به رشد سريع سرمايهداري در غرب كمك كرد كشفيات بزرگ جغرافيايي بود كه انگيزه واقعي آن، طمع و سودپرستي بود.
با گسترش روابط پولي- كالايي، اربابان فئودال اروپا، براي دست يافتن به ثروتهاي هنگفت، بر سرزمينهاي دوردست روي آوردند. اربابان فئودال و بازرگانان اسپانيا و پرتغال، نخستين ماجراجوياني بودند كه در جستجوي طلا به كرانههاي آفريقا كشيده شدند، و سرانجام با دور زدن آفريقا، از راه دريا به هندوستان رسيدند و از پايان سده پانزدهم، چپاول آن سامان را آغاز كردند و خاك طلا، ادويه، عاج و چيزهاي ديگر آنجا را تاراج كردند و با كشتي به پرتغال بردند.
كريستف كلمب، در سال 1492 ميلادي، آمريكا را كشف كرد ولي خود به اين راز پي نبرد. بعدا يكي از اهالي فلورانس، به نام امريكو و سپوچي اين مطلب را دريافت و به پاس
______________________________
(1). ر ك: د. ك. ميتروبولسكي و ديگران، زمينه تكامل اجتماعي، ترجمه م. مينوخرد/ ج. كامراني، ص 296- 295،
ص: 769
اين كشف، قاره جديد به نام او، «امريكا» ناميده شد.
در آغاز سده شانزدهم، ماژلان يك راه آبي در جنوب باختري اروپا كشف كرد كه به قاره دور ميرسيد؛ و بدين ترتيب، ثابت كرد كه اقيانوس اطلس به اقيانوس آرام ميپيوندد.
و اين نخستين سفر دريايي به دور جهان در تاريخ بود. در نتيجه اكتشافات جديد جغرافيايي، چپاول بيرحمانه مستعمرات آغاز گرديد. پس از اسپانيا و پرتغال، هلنديها، فرانسويها و انگليسيها در غارت و بهرهكشي از مستعمرات شركت جستند. در نتيجه اين وضع، و انتقال طلا به اروپا، قيمت ضروريات اوليه زندگي بالا رفت و در نتيجه، كارگران و كشاورزان كه عايدي ثابتي داشتند و با بازار پيوندي نداشتند، زيان فراوان ديدند.» «1»
مختصات نظام سرمايهداري
با اينكه استثمار و بهرهكشي انساني از انسانهاي ديگر، در نظام اجتماعي بردگي، فئوداليته و سرمايهداري، هرسه، وجود دارد ولي وضع حقوقي و اجتماعي طبقه بهرهدهنده در هر نظامي فرق ميكند.
مثلا يك كارگر، برخلاف برده يا سرف، از آزادي شخصي برخودار است و از نظر قانوني مجبور نيست براي سرمايهدار كار كند؛ ولي از طرفي، كارگر هيچ راه معاشي ندارد جز اينكه حاصل كار خود را به سرمايهدار بفرشد. به اين ترتيب، در رژيم سرمايهداري، ابزار كار، زمين و وسايل توليد در اختيار اقليت سرمايهداران است و اكثريت زحمتكشان هيچ سرمايهاي جز نيروي كار ندارند.
روابط توليد سرمايهداري براساس مالكيت خصوصي وسايل توليد استوار است، كه با ديگر اشكال مالكيت خصوصي فرق دارد. مالكيت توليدكنندگان كوچك براساس كار شخصي آنها استوار است در حاليكه مالكيت خصوصي سرمايهداري برپايه بهرهكشي از كارگران مزدور قرار دارد. در جامعه سرمايهداري، كارگر تحت نظارت سرمايهدار كار ميكند، كه هم مالك كارگر است و هم مالك محصول كار او. سودي كه سرمايهدار ميبرد، نه تنها براي مصرف شخصي او كافي است بلكه با آن ميتواند توليد را گسترش دهد؛ در حاليكه يك كارگر مزدبگير، در بهترين وضعيت ممكن، فقط ميتواند براي خود و خانوادهاش يك زندگي عادي فراهم كند.
بايد دانست كه هر «ثروتمندي» سرمايهدار نيست. تنها ثروتمنداني كه با ثروت خود از ديگران بهرهكشي ميكنند، و از ثمره كار كارگران بهرهمند ميشوند، سرمايهدار بحساب ميآيند.
هميشه سرمايهداران از «راه ارزش اضافي»، كه محصول نيروي كارگر است، بر سرمايه خود ميافزايند.
براي روشن شدن موضوع، يادآور ميشويم كه كارگر با نيروي كار خود و استفاده از ماشين، ماده خام را به شكل محصول درميآورد كه در بازار به نام «كالا» خوانده ميشود.
ارزش كالا شامل ارزش مواد خام، سوخت، بخشي از ارزش ساختمان، ماشينها و ابزار است؛ زيرا همگي در ساختن محصول سهيمند. علاوه بر اين، ارزش كالا شامل ارزش تازهاي است كه از طريق كار كارگر ايجاد ميشود. اين ارزش تازه، از ارزش نيروي كاري كه سرمايهدار، در ازاي آن مزد ميپردازد، بيشتر است. به عبارت ديگر، كارگري كه مجبور است روزي 8 ساعت
______________________________
(1). همان. ص 291- 289 (به اختصار).
ص: 770
كار كند، در چهار ساعت اول، ارزشي معادل نيروي كارش توليد ميكند و مزدي ميگيرد كه براي گذران زندگيش ضروري است. در چهار ساعت بعد، او فقط ارزش اضافي، براي كارفرما بوجود ميآورد كه مستقيما به جيب او ميرود.
«در جامعه سرمايهداري، ارزش اضافي، سرچشمه تمام درآمدهايي است كه از راههايي سواي كار به دست ميآيند. اين ارزش اضافي، كه شامل منافع صاحبان توليد و بازرگانان، سود سهامداران، بهرهاي كه نزولخواران و بانكداران ميخورند و اجاره زمين و جز اينها ميشود. روند توليد سرمايهداري، توسط كارگران ايجاد ميشود. سرمايهدار بدان جهت مي- تواند ارزش اضافي به چنگ آورد كه كارگران بيش از ساعت لازم براي ايجاد ارزشي معادل ارزش نيروي كار، به كار گرفته ميشوند. سرمايهدار ارزش اضافي را، آزادانه، به جيب ميزند، در حاليكه كارگران براي ايجاد آن چيزي دريافت نميكنند.
انقلاب اجتماعي
در انگلستان و فرانسه، با رشد روزافزون بورژوازي، ناسازگاري آشكاري بين نيروهاي توليدي جديد كه از بطن جامعه فئودالي سر برآورده بودند و روابط فئودالي كه از قرنها پيش وجود داشت، پديد آمده بود؛ و لازم بود دير يا زود، نظام كهنه واژگون شود و سازمان انقلابي بورژوازي جاي آن را بگيرد.
براي روشن شدن موضوع، بايد بگوييم كه از نيمه دوم قرن شانزدهم، انگلستان در راه صنعتي شدن پيش ميرفت. كارگاههاي كوچك جاي خود را به مانوفاكتورهاي سرمايهدارن ميداد؛ توليد سرمايهداري، با استخراج معادن و رشد فلزكاري و ساختن شيشه و ابريشم و جنگافزار، روزبروز، وسعت بيشتري كسب ميكرد بطوري كه از سال 1560 تا 1680، استخراج زغالسنگ چهارده برابر گرديد، و توليد ساليانه آن به 3 ميليون تن رسيد. در طول صد سال، يعني از 1540 تا 1640، استخراج سرب، قلع و مس شش تا هشت برابر و سنگ آهن سه برابر گرديد. در انگلستان، سرمايهداري و كشاورزي حتي سريعتر از سرمايهداري در صنعت گسترش يافت. پارهاي از اشراف دريافتند كه فعاليت در آن مؤسسات سرمايهداري كه به پرورش گوسفند و فروش پشم ميپردازند، سودآور است.
پيشرفت مانوفاكتورها در فرانسه در سده شانزدهم آغاز، و قبل از پايان قرن هجدهم ترقي فراواني كرد.
مقدمات انقلاب صنعتي
انقلابهاي بورژوازي اروپا اصول فئوداليسم را در كشورهاي اروپايي، يكي بعد از ديگري، برانداخت. و روابط توليد سرمايهداري، نخست در انگلستان و فرانسه و بعدا در آلمان و روسيه و ديگر كشورها، گسترش يافت.
با اختراع ماشين، كار يدي كه در مانوفاكتورهاي سرمايهداران رواج داشت، جاي خود را به كار ماشيني داد. اين تحول، يعني تبديل صنايع دستي به صنايع ماشيني، را انقلاب صنعتي ميخوانند. انقلاب صنعتي در انگلستان در اواسط قرن هجدهم، آغاز شد و بسرعت پيشرفت نمود؛ زيرا در اين كشور، قبل از ساير كشورها، نظام سرفداري برافتاده بود و زمينهاي دهقانان كوچك از طرف فئودالها و بورژوازي انگلستان تصرف شده بود، در نتيجه يك توده عظيم كارگر آزاد در اختيار بورژوازي انگلستان بود. صنعت پارچهبافي انگلستان، مخصوصا پس از استعمار هندوستان و بچنگ آوردن پنبه فراوان اين قاره رو به وسعت نهاد.
ص: 771
در سال 1765، يك چرخ مكانيكي ريسندگي كه همان دستگاه ريسندگي بود اختراع شد. در سال 1767، چارچوب ريسندگي و در سال 1779 ماشين نخريسي اختراع گرديد. و با پيدايش اين ماشينها، صنعت نخريسي دگرگون گرديد. انگلستان در سال 1780 بيست كارخانه ريسندگي داشت و ده سال بعد، شماره آنها به 150 رسيد. نخستين ماشينها با چرخهاي آبي به حركت ميآمدند و در نتيجه، فقط در كنار رودخانهها كار ميكردند. و در اين ايام، نياز به موتورهايي كه در هرجا قابل استفاده باشد بخوبي احساس ميشد.
پير روسو، در تاريخ صنايع و اختراعات، مينويسد: در آغاز نهضت بورژوازي «دستگاه نساجي و كورههاي مرتفع و ماشين چاپ، در مالكيت صنعتگر كوچكي بود كه خود بتنهايي يا همراه با خانوادهاش و يا حداكثر بكمك چند تن از رفيقان و همكاران، آن را مورد استفاده قرار ميداد. اما طولي نكشيد كه پيشهوران ديگري پيدا شدند كه چندين دستگاه نساجي خريدند و تودهاي از مواد اوليه گرد آوردند و آنها را بين كارگران متعدد توزيع كردند، و بتناوب پارچههاي حاصل را جمعآوري ميكردند و سپس وارد در بازار فروش مينمودند.
بهمين ترتيب، كسان ديگري پيدا شدند كه، در عينحال، چندين كوره آهنگري يا چندين ماشين چاپ را در يك كارگاه گرد آوردند و جمعي از اهل فن را دور خود جمع كردند كه هيچيك از آنها صنعتگر مستقل و آزاد نبود بلكه بعنوان كارگر مزدور در خدمت وي فعاليت ميكرد» «1» و اين كارگران را در حداكثر مدت ممكن در هر شبانهروز به كار واحدي مشغول ميداشتند، و همين بيدادگري سرمايهداران، منشاء مبارزات اجتماعي و اقتصادي وسيعي گرديد.
مسأله لباس: «اختراعات فني فرزند احتياجات هستند؛ و براي آدمي مهمترين احتياجات بعد از غذا خوردن، مسأله لباس پوشيدن است و بهمين دليل، در همه ادوار، موضوع پوشش يكي از مهمترين اشتغالات آدمي بوده است. ابتدا كشف كتان، در اين راه، پشتيبان انسان شد و مدتهاي مديدي، پارچه كتان مهمترين وسيله رقابتناپذير براي تهيه پوشاك بود.
پشم نيز تقريبا همانقدر قديمي است كه كتان. با اين حال، پارچههاي پشمي كه از كرك گوسفند مرينوس درست ميشوند، فقط از اواخر قرن هيجدهم، ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان متداول گرديد. در اين اوقات، استعمال پارچههاي پنبهاي در تمام اروپا عموميت داشت و از ابتداي قرن هفدهم، كشت پنبه در آمريكاي شمالي متداول گشته بود و حتي بايد تعميم بهرهبرداري از غلامان سياهپوست را نيز يكي از نتايج فراواني كشت پنبه بدانيم.
علاوه بر كتان و پنبه و پشم، بايد ابريشم را نيز در اين فهرست وارد كنيم. مسلما پارچههاي ابريشمي براي مصارف عمومي مورد استعمال نداشت، و هركس نميتوانست از آن استفاده كند. اما وقتي كه سطح زندگي پيشهوران و ساير طبقات در اروپا بالا رفت، اهميت ابريشم، روزبروز، رو بتزايد گذاشت و بزودي، همچون نماينده تجمل و تفاخر محسوب
______________________________
(1). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. 198.
ص: 772
گشت. شهر ليون، در فرانسه، مركز ابريشم بود و هيچكس برتري اين شهر را در اين صنعت انكار نميكرد، تا روزي كه الغاء فرمان «نانت» تهيهكنندگان پارچههاي ابريشمي را، كه غالب ايشان مذهب پرتستان داشتند، وادار كرد كه كشور فرانسه را ترك كنند و كارگاههاي خويش را به خارجه و مخصوصا به ممالك سوئيس و انگلستان منتقل سازند.
در فرانسه، كارخانه وان روبه «1» كه در سال 1685 هزار و پانصد كارگر داشت، در سال 1720، تعداد كارگران خود را به 1800 رسانيد؛ بدون اينكه هزاران كارگر و پيشهوري را كه در منازل خود به اين كار اشتغال داشتند بحساب آوريم.
در انگلستان، اهميت اين صنعت از فرانسه نيز بيشتر بود و كار تهيه پارچههاي پشمي با حيات مملكت بستگي داشت. با اين حال، روش عمل، قرون وسطايي بود؛ يعني نخريسي به كمك دوك يا چرخهاي ساده انجام ميگرفت. وقتي نخ را بدست ميآوردند، پارچهبافي، بمدد دستگاه نساجي دوران ماقبل تاريخ انجام ميگرفت.
تنها اصلاحي كه از عهد حجر صيقلي در اين دستگاه انجام گرفت، استعمال ماكو بود كه اختراع آن در حدود سال 1490 بوسيله لئوناردو داوينچي انجام گرفت. معمولا نخ پود را بر ماسورهاي ميپيچيدند و اين ماسوره را در داخل ماكويي جاميدادند. وقتي كه نخهاي تار از هم جدا ميشدند، نساج ماكو را در داخل شياري كه به اين طريق ايجاد ميشد ميراند و از طرف ديگر، آن را ميگرفت؛ و آنگاه نخهاي تار باز هم از يكديگر جدا ميشدند و بار ديگر نساج ماكو را به داخل شيار جديد وارد ميكرد، و اين كار متواليا تكرار ميشد. بايد پذيرفت كه كارگران در اين كار، تردستي و مهارت خارق العادهاي مييافتند؛ زيرا هر كارگر با چرخ نساجي بدوي خود، در هر سال، هفت توپ پارچه ميبافت و حال آنكه كارخانههاي وان روبه، در همين مدت، 1200 توپ پارچه تهيه ميكردند كه مسلما نوع آن ممتازتر بوده است.
براي آنكه كار سرعت بيشتري پيدا كند، جانكي «2» (1764- 1704) به حركت ماكو سرعت بيشتر بخشيد. بهمين مناسبت، ماكوي او را «ماكوي پرنده» ميخواندند. در نتيجه اين اختراع، كارگاههاي نساجي با سرعت بيشتر، محصول فراوانتري را به بازار عرضه كردند و در عمل، نخ كمياب شد و لازم آمد، بهر وسيله كه ممكن است، ماشين را جانشين دوك و چرخ نخريسي كنند.» «3»
جان ويات انگليسي و عده زيادي از مخترعين در اين راه تلاش كردند تا، سرانجام، مردي چون كاروايت «4» موفق شد وسيلهاي بسازد كه با آن پارچههاي رنگارنگ بافته ميشد. «5»
غير از صنعت پارچهبافي، صنعت چاپ و صنعت توپريزي و اسلحهسازي در اين ايام (قرن هجدهم) سخت مورد توجه بود؛ و بيشتر هنرمندان و صنعتگران در اين زمينهها مشغول كار بودند. براي تهيه آهن، ناچار بودند كه سنگ معدن را با مقدار عظيمي چوب در كورههاي
______________________________
(1).Van Rubais
(2).John Kay
(3). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 244- 441 (به اختصار).
(4).Cartwright
(5). ر ك: همان. ص 244 و 248.
ص: 773
مرتفع بسوزانند تا آهن مطلوب بدست آيد، و اين وضع براي جنگلها و منابع طبيعي زيان- بخش بود.
از ابتداي قرن دوازدهم، كه رستاخيز اروپا بسوي تمدن جديد آغاز شد، افراط در استعمال چوب، در مردم ايجاد نگراني كرد؛ زيرا «سوخت هيزم در اجاقها، در بخاريها، ساختمان خانهها، تهيه كشتيها و ماشينها دست بدست هم داده و با بيداد حيرتانگيزي جنگلها را غارت ميكردند» «1» تا سرانجام، از قرن سيزدهم و چهاردهم ببعد، تمام مراكز صنعتي متوجه اعجاز زغالسنگ شدند؛ بطوريكه نه تنها در خدمات خانگي بلكه در شيشهسازي، آبجوسازي، كورههاي آهكي، آجرپزي و بالاخره در كورههاي آهنگري از اين سنگ سياه، براي ايجاد انرژي و حرارت، استفاده كردند.
در جريان قرون هجدهم و نوزدهم، آهن و چدن و فولاد ارزش صنعتي فراواني كسب كردند. در سال 1783، اولين كشتي آهني ساخته شد و در سال 1796 اولين پل معلق بوجود آمد. كمكم معماران به فكر افتادند كه از اين فلز بعنوان يكي از مواد اصلي ساختمان استفاده كنند. با اين حال، آهن تا پايان قرن هجدهم، بيشتر در فنون جنگي مخصوصا در توپخانه بكار ميرفت.
يكي از عوامل اساسي انقلاب صنعتي اروپا ماشين بخار است كه جيمزوات ايجاد- كننده آن بود. «بخار يكي از منابع پرقدرت تهيه نيروست، كه هم منظم است و هم بستگي به شرايط جغرافيايي وجوي ندارد (و حال آنكه آسياي بادي و چرخهايي كه با نيروي آب كار ميكنند، برخلاف، با آن عوامل بستگي دارند.) براي اينكه معلوم شود كه فوران نيروي جديد چگونه اساس صنعت را تغيير داد، فقط كافي است بخاطر آوريم كه تا اين هنگام، تنها منابع انرژيي كه مورد استفاده آدمي قرار داشت، عبارت بود از آب جاري و قدرت باد و نيروي حيواني؛ و غير از اين سه بايد نيروي بدني خود انسان را نيز بحساب آوريم.
اندازه نيروي محرك (يا انرژي) كه در اختيار يكي از جوامع انساني است، مستقيما نمودار وضع مدنيت آن جامعه ميباشد. در واقع، هرقدر اطلاعات علمي جامعهاي بيشتر باشد، بهمان نسبت، اين جامعه بهتر ميتواند از منابع انرژي، كه طبيعت در اختيار او گذاشته است، فايده بردارد و آن را در خدمت خود بكار گمارد. جامعهاي كه كفايت آن را دارد كه در ماشينهاي خود سنگهاي سياهي را كه از سينه زمين خارج شده است بسوزاند، مسلما در راه ترقي پيشرفتهتر از جامعه ديگري است كه اكتفا به نيروي غلامان يا قدرت حيوانات ميكند.
كيلووات ساعت، واحدي براي انرژي است كه استعمال آن در آينده، كار ما را آسان ميسازد. في المثل، در كشور فرانسه، در زمان ما، براي تهيه انرژي، از زغال، نفت، زغال سفيد (نيروي الكتريكي حاصل از سدبندي و غيره) و از نيروي حيوانات استفاده ميكنند، و رويهمرفته، در سال 1952، ميزان انرژي حاصل معادل 111 ميليارد كيلووات ساعت بوده است. اگر اين ميزان را بر تعداد جمعيت اين كشور تقسيم كنيم، 2620 كيلووات ساعت نتيجه ميشود؛ يعني در سال مزبور، هر فرانسوي بطور متوسط و اصولا 2620 كيلووات ساعت انرژي
______________________________
(1). همان. ص 257.
ص: 774
در اختيار يا در خدمت خود داشته است، و در همين سال، هريك از ساكنان ممالك متحده آمريكاي شمالي 7790 كيلووات ساعت، هر انگليسي 4730 كيلوات ساعت و هر سوئدي 4080 كيلووات ساعت انرژي در اختيار داشت. از اين اعداد ميتوان در واقع، نظري قطعي راجع به سطح فني هريك از ممالك مزبور، در سال 1952، بدست آورد.
ليكن در سال 1790، يعني زماني كه ماشين بخار عازم پيروزي بر مدنيتها بود، هريك از ساكنان متمدنترين ممالك، بطور متوسط و بحداكثر، بيش از 34 كيلووات ساعت انرژي در اختيار نداشتهاند. گذشته از اين، ميزان انرژي را تقريبا منحصرا از نيروي حيوانات كششي بدست ميآوردند. فقط كارخانهها بودند كه از چرخهاي متحرك با نيروي آب استفاده ميكردند و ميتوان گفت كه از اين راه، قسمت اعظم انرژي صنعتي بدست ميآمد. اما چرخ دوار آسياها، نه فقط براي خرد كردن گندم و يا روغنكشي از گردو و زيتون بكار ميرفت بلكه دستگاههاي دم كورههاي ذوب فلزات و غلتكهاي بزرگ نساجي و پتكهاي آهنگري و خود دستگاه پارچهبافي و حتي ماشينهاي چاپ را با آن بحركت درميآوردند. بهمين دليل بود كه تمام تأسيساتي كه ما امروز كارخانه ميناميم در آن عهد «آسيا» ميناميدند.» «1»
با برقراري ماشين بخار، توسعه صنايع بزرگ آغاز گرديد و فوايد و نتايج تمركز اقتصادي آشكار شد. به اين ترتيب، كارهاي فردي كه سابقا پيشهوران در خانه خود، انجام ميدادند رو به فراموشي رفت.
ماشين بخار، دستگاهي بود گرانقيمت و بنابراين، شايسته بود آن را با حداكثر بازده بكار اندازند. كارگاههاي سابق تبديل به كارخانههايي شدند كه روزبروز وسعت مييافتند و تعداد كارگران از اين كارخانهها هر روز رو به افزايش ميرفت. ماحصل عمل اين بود كه سرعت و بازده توليد بمراتب بيشتر ميشد و در نتيجه، قيمت محصول نقصان مييافت و فروش آن افزايش پيدا ميكرد و به اين طريق، صاحبكار ثروتمند ميشد. يكي از علل پيروزي آن بود كه مقامات رسمي از اين سرمايهداران پشتيباني ميكردند. شاه از سرمايهداران پول ميگرفت و آنان را مورد حمايت خود قرار ميداد. به اينطريق، حكومتهاي سلطنتي با قدرت مطلق بوجود آمد كه سرمايهداري جديد پشتيبان آن بود. اين سياست و اين وضع خاص، نخست، در انگلستان و سپس، در هلند و بعد در قرن هفدهم، در فرانسه مشهود گرديد. كلبر كه خود فرزند يك پارچهباف بود، به رشد بورژوازي فرانسه كمكي شايان كرد. او متوجه شد كه بجاي آنكه حسب المعمول دستگاه نساجي و مواد اوليه را بين دهقاناني كه در منزل خود كار ميكردند توزيع نمايد، خيلي پرصرفهتر است كه همه دستگاههاي نساجي را در يكجا گرد آورند و هر روز دهقانان بافنده را به اين محل گسيل دارند؛ و نيز تشخيص داد كه به عوض اينكه هريك از كارگران پشمبافي همه اعمال را كه براي بافتن پشم لازم است انجام دهد بمراتب بهتر است كه هر كارگر را وادارند فقط به يكي از اعمال لازم بپردازد؛ زيرا به اينطريق، در كار خود متخصص ميشود و سرعت توليد بيشتر خواهد شد.
به قول آندره پيتر، كلبر، كه خود مولود و محصول نهضت نوين بورژوازي بود، سخت
______________________________
(1). همان. ص 11- 309 (به اختصار).
ص: 775
بكار و كوشش دلبستگي داشت. «وي ميكوشيد كه با اشخاص بيكار و تنآسان عصر خويش مبارزه كند، و از جمله بانجبا و عموم كساني كه شيفته و مجذوب عناوين و القاب بيهوده و باطل بودند. بعلاوه، وي مانند بورژواها، معتقد به پسانداز و استقرار نظم بود، و سر آن داشت كه عموم افراد ملت را در راه وظايف اقتصادي، بسيح كند، و صنعت فرانسه را واجد همان كيفيتي گرداند كه ديرزماني موجب تقدم و اولويت «محصولات و مصنوعات» اين كشور در خارجه بود؛ يعني ذوق، ظرافت، خوبي و كيفيت عالي.» «1»
دوران شكفتگي اين اقتصاد چندان نپاييد. ماليه و پول مملكت فرانسه با دشواريهاي روزافزون دست بگريبان گرديد. دولت از جان لاو «1» يكي از صرافان شهر اكس، استمداد جست.
او با پيروي از عقايد مركانتيليستها (سوداگران) سعي كرد، از راه بسط و توسعه پول كاغذي (از طريق نشر اسكناس توسط بانك كل) به توسعه اعتبارات و معاملات ياري رساند، ولي تلاش او در اين راه در اثر سودجويي سفتهبازان به جايي نرسيد. بموازات شكستهاي مالي و اقتصادي، در زمينه سياست نيز دولت لوئي پانزدهم و سپس لوئي شانزدهم با ناكاميهاي مختلف روبرو شدند. جنگ هفت ساله (1763- 1756) و از دست رفتن مستعمراتي چون هند و كانادا (معاهده پاريس، 1764) به آشفتگي اوضاع كمك كرد. اشراف فئودال بار ديگر در راه تجديد قدرت و اختيارات فئودالي قديم تلاشهايي كردند و همين مظالم و تجاوزات، منتهي به انقلاب 1789 و فروريختن كاخ فئوداليسم گرديد. «2»
روحانيان مسيحي كه در فساد و تجاوز به حقوق عمومي، دست كمي از اشراف نداشتند، بيش ازپيش در سراشيبي فساد، اختلاس و ارتشاء افتادند. در عينحال، با انتشار چاپ و بالا رفتن سطح فرهنگ عمومي، اعتقادات مذهبي مردم سست شده بود، و بنيادها و موازين اخلاقي جديدي استقرار مييافت. بورژواها و سرمايهداران، روزبروز، موقعيت اقتصادي و سياسي بهتري كسب ميكردند، در حاليكه كشاورزان و كارگران يعني سرچشمههاي اصلي كار و فعاليت، در شرايط نامساعدي زندگي ميكردند.
اروپاي قرن هجدهم و نوزدهم، در اثر تغيير زيربناي اقتصادي و فروريختن مباني كهن فئوداليسم، با جهش و تغييري ناگهاني روبرو، و بر آن شد كه خود را از چنگ قيود و هنجار هاي قديم آزاد سازد.
اين انقلاب آزاديخواهانه عام و همگاني نبود بلكه كليه تحولات و تغييرات بايد در عرصه اقتصادي و با توجه به منافع طبقه تازه بدوران رسيده، يعني «بورژواها»، اجرا و عملي گردد.
به عبارت ديگر، «آزادي به معني و مفهوم برابري نبود. برعكس، اين «آزادي» عدم مساوات و نابرابري را تأييد ميكرد. از همينجا، اقتصاد مستقل كه اصولا به بعضي طبقات و در بعضي كشورها فايده ميرسانيد، اكثرا بصورت اقتصاد مسلط و سلطهجو تحول ميپذيرد:
- سلطهجويي اخلاقي و معنوي
- سلطهجويي سرمايه در برابر كار
- سلطهجويي سياسي كشورهاي ثروتمند در قبال كشورهاي كمتر پيشرفته.» «3»
______________________________
(1). تاريخ اقتصادي، پيشين. 44- 43 (به اختصار).
(2). ر ك: همان. ص 47- 45.
(3). تاريخ اقتصادي، پيشين. ص 49.
ص: 776
انقلاب اقتصادي، انقلاب فكري و اخلاقي را نيز بهمراه داشت. انديشه آدمي در جوامع غرب، تا قبل از نهضت بورژوازي، سخت جامد و قشري بود و رنگ و بوي خرافي داشت. ولي از آن پس، طرز فكر دگرگون گرديد و آدمي بر آن شد كه هيچ مطلب و موضوعي را به تقليد و تعبد نپذيرد بلكه در پيرامون پديدههاي گوناگون زندگي شخصا به مطالعه و تحقيق پردازد و براي حل مشكلات گوناگون، بجاي استمداد از ماوراء الطبيعه، از علم، منطق و استدلال ياري طلبد. دكارت با بنيان نهادن روش جديد خود، كه شك دستوري «1» بود، «ذهن خود را از انديشهها و افكار پيش ساخته تهي كرد و براي درك حقيقت، نخست در وجود خويش ترديد كرد و پس از تأمل، گفت: «من هستم، چون فكر ميكنم.» به اين ترتيب اعتماد و اعتقاد به خود، به «فلسفه اصحاب اصالت عقل» «2» و استدلال منتهي ميشود.
منتسكيو در سال 1748، در كتاب روح القوانين، كه از شرايط اقتصادي و اجتماعي زمان الهام گرفته، سعي ميكند ثابت كند كه «براي هر جامعهاي قوانيني وجود دارد كه منوط و مشروط به محيط جغرافيايي، اجتماعي و برتر از اراده حكومتها و افراد انساني است ... و هيچ سلطان و شهريار خودكامهاي نميتواند برضد آنها كاري بكند؛ بر همان منوال كه كس را توان دگرگون ساختن قوانين و نواميس اختران نيست.» «3»
«اگر مونتسكيو بوسيله آزاديخواهي و آزادانديشي و در پرتو روحيه انتقادي خود، به جريان آن عصر مرتبط ميگردد، فلسفه اصحاب اصالت عقل و استدلال، معاصران خود را برپايه ارجاعهاي خود به تاريخ و بياري نوعي فلسفه اصحاب تجربه، تعديل ميكند.
بالعكس، ديگر فلاسفه قرن هجدهم، چون ولتر، دالامبر، اصحاب دايرة المعارف و بعدها كوندورسه، فلسفه اصحاب اصالت عقل و استدلال را در اذهان و افكار شدت وحدت ميبخشند. تحولي مشابه در بريتانياي كبير، در زمينهاي تجربيتر، به دنبال بيكن و با ظهور لاك و ديگران، و در هلند با ظهور اسپينوزا و بيل «4»، به وقوع ميپيوندد. تأثير و نفوذ اسپينوزا در فلاسفه قرن هجده و در ولتر عظيم و شايان توجه است.
با ظهور روسو، عصيان انديشه، با عصيان احساسات، توأم ميگردد؛ بدانسان كه انسان متجدد به قدرت مطلقه خود مؤمن است. وي هم، به صفا و نيكي مطلقه طبيعت ايمان دارد و ميگويد: آدمي نيك و مهربان است و اگر به بدي ميگرايد، اين جامعه است كه وي را تباه ميكند.
اين پيام كه جميع سنتهاي فلسفه باختر زمين عصر باستان و دوران مسيحيت را، در باب عدم كمال جبلي آدمي، باژگونه ميسازد، تا اندازهاي برپايه عصر خود توجيه و توضيح ميپذيرد. اگر روسو ميتواند بگويد كه اين جامعه است كه افراد بشر را به تباهي مياندازد، سبب، آن است كه اجتماعي كه در برابر ديدگان وي بود، بواقع، تا حد كفايت، تباه شده و تباهكننده، فاسد و مفسد بود. روسو وجود شر و بدي را انكار نميكند؛ ولي وي را عقيده
______________________________
(1).doute methodique
(2).rationalisme
(3). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 52.
(4).Bayle
ص: 777
بر اين است (بويژه در كتابش، اميل، در باب تعليم و تربيت) كه تجربه بايد آدمي را مهذب كند و پاك سازد: «كودك را آزاد بگذاريد تا هرچه خواهد بكند.» در اينصورت، اگر بد كرد، از آن رنج خواهد برد و خود خطاي خود را اصلاح خواهد كرد.» «1» اندره پيتر، با اين بيان، بخوبي نشان ميدهد كه انديشههاي مرداني چون روسو چگونه راه را براي بورژوازي آزاديخواه هموار كرد: «افراد آدمي را در كار خود آزاد بگذاريد. بگذاريد كالاها آزادانه دست به دست بگردد. اگر آدميان توليدكنندگان، معاملات خود را خوب اداره نكنند، از آن رنج و زيان خواهند ديد و ورشكست خواهند شد؛ و از همين رهگذر تأديب خواهند شد، و از جهان و زندگي اقتصادي طرد خواهند گشت. در انگلستان نيز مرداني چون برنارد و ماندهويل «2» و هوچسون (كه آدام اسميت، يكي از شاگردان آنان است) به اقتصاد آزاديخواهانه جاني نو بخشيدند.
ديدرو، پس از ولتر و روسو، در راه به كرسي نشاندن اعتقاد به «اصالت فرد «3»» قدمهايي برداشت و گفت: «فرد خود براي خود كافي است.» با اين بيان، هر فرد چون ميزان و مقياس حقيقت نمايان گرديد. و اين فكر، اندكاندك، در اذهان و افكار مردم راه يافت كه: «آدمي را بگذاريد كه آزادانه سخن گويد و آزاد بينديشد.»
آزاديخواهاني كه در قلمرو سياست كار ميكردند، در حاليكه ارزش عموم آراء و عقايد را برابر اعلام ميكردند، در پي آن بودند كه دموكراسي و رأيگيري آزاد را در جامعه برقرار سازند، و از همينطريق، قدرت اكثريت، يعني همان اقتدار «عدد» را پي افكنند؛ در حاليكه آزاديخواهي اقتصادي برعكس، با اينكه زمام هدايت توليد اقتصادي را به كف اكثريت ارباب تقاضا ميسپرد، در فكر امكانات مالي و قدرت پرداخت و قدرت خريد اكثريت مردم نبود بلكه دموكراسي ثروتمندان و قدرت و حكمراني پول را پايه ميگذارد و در عمل، نابرابري، عدم تساوي ثروتها و عوايد را تأييد و تقديس ميكرد.
همين سياست ارتجاعي به زيان اكثريت و به نفع اقليت سرمايهداران پايان گرفت. به اين ترتيب، از قرن هجدهم ببعد، در حاليكه دستگاه سلطنت مطلقه و قدرت اشرافيت و كليسا راه تزلزل و انحطاط ميسپرد، كار بورژوازي روزبروز رو به ترقي و پيشرفت بود. بورژوازي كه از قرن يازدهم و دوازدهم ناظر رشد و تكامل آن بوديم، در قرن هجدهم قدرت قابل توجهي است؛ زيرا كه وسيله مادي آزادي، يعني پول را در اختيار دارد. داستايوسكي گفته است كه پول «آزادي است كه مسكوك شده است.» آنكه را كه سكهاي سيموزر در دست است، بواقع، قدرت آزادي بصورت مسكوك در كف دارد كه مهر شهريار بر آن نقش بسته است. صاحب ثروت بودن يعني داشتن قدرت خريد. «4»
از آنچه گذشت، نتيجه ميگيريم كه با رشد تدريجي بورژوازي، اصول فئوداليسم و مباني اشرافيت قديم متزلزل ميشود. سكههاي پول هر روز، بر استحكام كاخ بورژوازي ميافزايد.
______________________________
(1). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 54- 53 (به اختصار).
(2).Bernard de Mandeville
(3).individualisme
(4). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...) پيشين. ص 56- 54.
ص: 778
تجارت داخلي، از بركت امنيت راهها و اصلاح معابر، بهبود نسبي وسايل حملونقل، و بسط و توسعه اعتبار، رشد و گسترش مييابد. ارباب امور مالي، مقاطعهكاران مالياتها به ثروتهاي هنكفت ميرسند.
در كتاب زمينه تكامل اجتماعي (ج 2) ضمن توصيف تكامل فني ابزارهاي گوناگون توليدي، در قرن هجدهم، به تضاد شديدي كه بين منافع بورژواها و كارگران و فئودالها وجود داشت نيز اشاره ميشود:
«در سال 1839، انگلستان چهار برابر مجموع كشورهاي فرانسه، بلژيك و پروس زغالسنگ استخراج ميكرد.
توليد ابريشم در ليون و شهرهاي ديگر رواج يافت. در آغاز دهه سال 1780، ذوبآهن كرسو «1» نخستين محصول فلز خود را بيرون داد. موتورهاي بخاري و معادن زغالسنگ و ديگر مؤسسات بكار افتاد. در كشاورزي نيز سرمايهداري نفوذ كرد. بهرهكشي روزافزون سرمايهداران باعث تيرهروزي كشاورزان و كارگران گرديد. قوه خريد آنان نقصان يافت و بازار داخلي با بحران روبرو گرديد.
در فرانسه طبقه تازه بدوران رسيده بورژوازي و پرولتاريا به طبقه بيامتياز، يعني طبقه سوم، وابسته بودند.
پيش از پايان سده هجدهم، شماره بورژوازي فرانسه 250 هزار نفر بود. اين رقم، صاحبان مانوفاكتورها، بازرگانان، بانكداران و ساير معاملهگران را در برميگرفت. پرولتارياي فرانسه از پيشهوران و شاگردان كارگاهها پديد آمد.
پرولتاريا به كارگراني اطلاق ميشود كه جز نيروي كار و قدرت بازو، سرمايهاي ندارند و در صورتيكه تن بكار ندهند، در نتيجه نداشتن هيچگونه ذخيره تأميني، از گرسنگي خواهند مرد. در آستانه انقلاب فرانسه، در حدود 600 هزار كارگر مانوفاكتور وجود داشت. بورژوازي فرانسه در اين هنگام، نيرويي بود كموبيش سازمان يافته، در حاليكه طبقه كارگر اين كشور فاقد تشكيلات صحيح، و ضعيف و ناآگاه از منافع طبقاتي خويش بود.» «2»
تضاد سرمايهداري با فئوداليسم
فئودالهاي انگلستان و فرانسه حاضر نبودند موقعيت اجتماعي خود را به طبقه بورژوازي واگذار كنند. با وجود اين حقيقت كه گسترش مانوفاكتورها سود فراواني داشت، دولت فئودالي از اصناف قرون وسطايي حمايت ميكرد. اصناف ميكوشيدند تا از نوآوريهاي فني جلوگيري كنند، ولي در اين راه توفيقي نيافتند. نظام صنفي و قوانين مربوط به آن، چون سدي، از پيشرفت سرمايهداري در انگلستان و فرانسه جلوگيري ميكرد. موانع گمركي مالياتهاي بيشمار داخلي، قدرت مستبدانه فئودالها، تفاوت در مقياسها و وزنها و وجود مقررات قانوني محلي، همهوهمه، از پيشرفت تجارت و رشد بورژوازي جلوگيري ميكردند. براي درهمشكستن اين موانع، آمادگي فكري و «ايدئولوژيكي» ضرورت داشت.
______________________________
(1).Creusot
(2). زمينه تكامل اجتماعي، پيشين. ج 2 (قبل از انتشار).
ص: 779
سالها پيش از انقلاب، نمايندگان پيشرو طبقه سوم، يعني روشنفكران، از سازمان و نظامات غلط و زيانبخش فئودالي بسختي انتقاد ميكردند. ولتر، (1778- 1694) بيرحمانه، مفاسد حكومت استبدادي و امتيازات طبقاتي اشراف و روحانيان را برملا ساخت.
او كليسا را ديو خرافات و مار نه پوزه تعصب ناميد. او آوازه آزادي و برابري انسان را سر داد؛ منتها مراد او از برابري، مساوات عموم افراد بشر نبود بلكه بيشتر برابري اشراف يا سرمايهداران موردنظر ولتر بود.
منتسكيو نيز در نامههاي ايراني و روح القوانين به نظام پرپيچوخم فئودالي و رژيم استبدادي حمله كرد، و بهترين حكومت را حكومت مشروطه سلطنتي دانست، و چون ولتر، از آزادي و برابري سخن گفت و بردگي سياهان را مورد انتقاد قرار داد.
روشنفكران جوانتر، يعني اصحاب دايرة المعارف يا انسيكلوپديستها، با تأليف يك فرهنگ سيجلدي از علوم هنرها و حرفهها، به تنوير افكار كمك كردند و مادهگرايي را به نسل جديد آموختند.
روسو (1778- 1712) در كتاب قرارداد اجتماعي، از جامعهاي خالي از جوروستم سخن ميگفت. به نظر او، مردم حق دارند از راه انقلاب، حكومت استبدادي را واژگون، و كساني را كه ميخواهند، به زمامداري انتخاب كنند ..
ساير اصحاب دايرة المعارف، مانند ديدرو، دالامبر، هلوسيوس و ديگران، مانند ژان مسليه «1» افكار سوسياليستي داشتند و از ضرورت استقرار جامعهاي بدون بهرهكشي سخن ميگفتند و آرزو داشتند جامعهاي بوجود آورند كه در آن مالكيت خصوصي جاي خود را به مالكيت اشتراكي زحمتكشان بدهد.
تلاش روشنفكران جناحهاي مختلف، اعتبار و قدرت سلطنت و نظام فئودالي و كليسا را در نزد تودههاي وسيع مردم متزلزل كرد مقارن انقلاب، عوامل عيني همراه با عوامل ذهني، زمينه را براي دگرگوني اوضاع فراهم كردند.
در نيمه دوم سده هجدهم، سلطنت استبدادي فرانسه در فسادكاري غوطهور بود.
اشراف و فئودالها از شاه پيروي ميكردند؛ در حاليكه فقر و تنگدستي اكثريت، روبفزوني بود و مردم، شجاعانه، تقاضاهاي مشروع خود را بر زبان ميراندند و حاضر نبودند بيش از اين، وضع نامطلوب موجود را تحمل كنند. قيام بافندگان ليون كه در سال 1786 با همكاري كشاورزان صورت گرفت، نمونهاي است از طغيان عمومي عليه حكومت ظالم و فاسد لوئي شانزدهم.
طبقه سوم خواستار مجلسي بود كه نمايندگان طبقات در آن شركت جويند تا مشكلات آني كشور را حل كنند. لوئي شانزدهم ناگزير، اين تقاضا را پذيرفت و «اتاژنرو» (مجلس عمومي طبقاتي) در پنجم مه 1789، تشكيل گرديد، ولي نمايندگان دو طبقه ديگر از نشستن با نمايندگان طبقه سوم خودداري كردند.
در نتيجه اين امتناع، طبقه سوم به يك عمل انقلابي ديگري دست زد؛ اكثريت،
______________________________
(1).J .Moslier
ص: 780
عليرغم تهديد شاه، دور هم جمع شدند و مجلس ملي را تشكيل دادند و همچون يك مجلس مؤسسان، تنظيم قانون اساسي را وجهه همت خويش ساختند. لوئي شانزدهم به مبارزه برخاست. زحمتكشان پاريس نيز با اسلحه، به جنگ مخالفان آمدند، و در 14 ژوئيه، زحمتكشان به زندان باستيل حملهور شدند. با سقوط باستيل، انقلاب كبير بورژوازي فرانسه آغاز گرديد.
همينكه انقلاب واقعي آغاز گرديد، هريك از طبقات، در مقام حفظ منافع خود برآمدند. بورژوازي بزرگ با فئودالها عليه زحمتكشان صفآرايي كردند. مجلس ملي براي اينكه دامنه انقلاب بالا نگيرد، قيدوبندهاي فئودالي را منسوخ كرد. قسمتي از تعهدات شخصي كشاورزان از بين رفت؛ و مطالبات روحانيان از مردم لغو شد؛ قلمرو قضايي و اختيارات قانوني فئودالها بر سرفها براي هميشه ملغي گرديد؛ امتيازات شهرها و استانها از ميان رفت و دو طبقه ممتاز نيز مجبور به پرداخت ماليات شدند.
مجلس ملي، براي اينكه به برابري ميان بورژواها و فئودالها چهرهاي قانوني بدهد، در 26 اوت 1789 «اعلاميه حقوق بشر» را تصويب كرد، و بموجب آن، برابري انسانها، آزادي، امنيت مالي و ايستادگي در برابر ستمگران را از حقوق مسلم و بيچون و چراي او شمرد. مجلس ملي دارايي و مالكيت را نيز حقي مقدس دانست. از الغاء بردگي در مستعمرات سر باز زد و با امتيازاتي كه براي بورژواها در مقابل اكثريت در نظر گرفت، انقلاب فرانسه ماهيت طبقاتي خود را آشكار ساخت.
در نتيجه پافشاري شاه و مبارزه مردم، سرانجام، پيروزي نصيب بورژوازي گرديد و بموجب احكام و مقررات جديد، اصناف برچيده شد؛ اموال كليسا مصادره گرديد؛ كليسا تابع دولت شد و موانع گمركي داخلي برداشته شد.
پس از واژگون شدن رژيم سلطنت در فرانسه و پيروزي ژاكوبنها، قانون اساسي جديد (در 24 ژوئن 1793) به كرسي نشست. اين قانون كه دموكراتيكترين قانون بود كه در يك كشور سرمايهداري پذيرفته شده بود، براي نخستينبار، اعلام داشت كه آزادي انديشه، مطبوعات، انجمنها، عبادت و شكايت، حق كار و تحصيل از حقوق مسلم انسان، و براه انداختن قيام از حقوق مسلم اوست. به تمام مردان از 21 سال ببالا، حق انتخاب كردن داده شد.
در جريان انقلاب فرانسه، ژاكوبنها ميكوشيدند كه دموكراسي اقتصادي را همعنان با دموكراسي سياسي به پيش ببرند. ولي در آن زمان، شرايط اقتصادي و اجتماعي براي پيشرفت چنين برنامهاي آماده نبود. در فرانسه، سرمايهداري رشد كافي نكرده بود و طبقه كارگر نميتوانست نقش رهبري انقلاب را در دست بگيرد. با اين حال، انقلاب كبير فرانسه، نظام فئودالي را برافكند و راه را براي پيشرفت روابط توليدي تازه هموار كرد.
پس از انقلاب بورژوازي انگليس در سال 1649، انقلاب فرانسه دوره نويني را در پيشرفت جامعه بشري گشود؛ يعني دوره استقرار و گسترش نظام سرمايهداري. اين انقلاب بهرهكشي از زحمتكشان را يكسره برنينداخت بلكه شكل بهرهكشي را تغيير داد.
صاحبنظران، انقلاب فرانسه را از اين جهت كه پايينترين قشرهاي اجتماعي در آن شركت داشتهاند، انقلاب بورژوا دموكراتيك ميدانند؛ در حاليكه انقلاب «مشروطيت
ص: 781
ايران» و انقلاب «تركهاي جوان» انقلابي است بورژوايي و هدف آن تحصيل آزاديهاي سياسي بود.
طبقه كارگر فرانسه، كه در جريان پيكار عليه استبداد، تجاربي اندوخته بود، به مبارزه عليه نظام ظالمانه موجود ادامه داد و در مجالس و محافلي كه ترتيب ميدادند از كمي دستمزد، زيادي ساعات كار، و لزوم بهبود وضع اقتصادي و اجتماعي اكثريت سخن ميگفتند و در مواردي براي اعلام مراتب نارضايتي خود، دست به طغيان ميزدند، چنانكه در سال 1831 در شهر ليون و در سال 1832 در پاريس، كارگران بپا خاستند و با اسلحه در مقابل آرتش دولتي از حق خود دفاع كردند. نظير اين مبارزات از طرف كارگران و ديگر طبقات محروم آلمان نيز ديده ميشد.
بطور كلي، در سده نوزدهم، طبقه كارگر، براي تحصيل حقوق اقتصادي و سياسي خودش، از تظاهرات، ميتينگها، اعتصابات و قيامهاي مسلحانه روگردان نبودند. كارگران از لحاظ اقتصادي، خواهان بالا بردن دستمزدها، كاستن ساعات كار و بهبود وضع مسكن و اموري از اين قبيل بودند و، از نظر سياسي، ميخواستند مانند بورژواها در اداره كشور ذيسهم باشند. در اين دوره، هنوز طبقه كارگر به نقش اساسي خود در جامعه، و راه نجات خويش با بكار بستن سوسياليسم علمي، پي نبرده بود. سوسياليستهاي خيالباف، سرسختانه، با اصول سرمايهداري و روش ظالمانه آن مخالفت ميكردند و عقيده داشتند كه در جامعه نوين بايد برابري سياسي، اقتصادي و معنوي همه افراد را تأمين كرد؛ ولي از راه علمي پديد آوردن چنين جامعهاي غافل بودند.
مرداني چون سنسيمون (1825- 1760) فوريه و رابرت اون «1» متوجه تناقضات جامعه سرمايهداري بودند و بخوبي ميدانستند كه انقلاب بورژوازي براي كارگران نه آزادي به ارمغان آورد، نه برابري و نه برادري؛ با اينكه پرچم انقلاب بورژوازي فرانسه براي تأمين همين خواستها برافراشته شده بود.
در نيمه سده نوزدهم، علوم طبيعي و اجتماعي پيشرفت شاياني كرد. علوم طبيعي نشان داد كه جهان قديم، و موافق قوانين معيني بوجود آمده است، علم فيزيك، قانون جاذبه عمومي را كشف كرد، و علم شيمي به كشف قانون بقاي ماده توفيق يافت. ترقي علوم طبيعي، سبب گرديد كه بسياري از دانشمندان يكسره از ايدهآليسم روي برگيرند و به ماده و ديالكتيك توجه كنند. هگل براي نخستينبار نشان داد كه همهچيز در حال تغيير و تكامل دائمي است. و سرانجام، پايهگذاران سوسياليسم علمي در قرن نوزدهم، پس از عمري مطالعه و تحقيق در فرهنگ و تمدن و تاريخ بشري، به اين نتيجه رسيدند كه طبيعت هميشه وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت. شعور و فكر بشري، محصول تكامل طبيعت و يكي از نتايج بسيار سازمان يافته ماده است.
فلسفه علمي ثابت كرد قوانيني كه بر تكامل توليد حاكمند، شالوده تكامل اجتماعي نيز ميباشند؛ به عبارت ديگر همه عقايد حقوقي، ديني، اخلاقي، زيباشناسي، مذهب و
______________________________
(1).R .Oven
ص: 782
سازمانهاي دولتي با تكامل پيشرفت توليد، تغيير مييابد.» «1»
عقايد و نظريات متفكرين عصر بورژوازي، مخصوصا در قرن هجده و نوزده، راجع به «كار و مالكيت» قابل توجه و شايان ذكر است.
«به نظر جان لاك (1704- 1632) براي آنكه فردي بتواند از محصول زميني برخوردار شود، بايد مالك قطعه زميني باشد؛ و اين مالكيت فقط در نتيجه كار روي آن قطعه زمين محرز ميگردد. فعاليت هركس، و نتيجه دسترنج هركس به خودش تعلق دارد.
بنابراين، محصول كشت زمين مال كسي است كه بر كاشت و زراعت آن همت گماشته است.
اگر شخصي قطعه زميني را محصور كند ليكن با دست خود در آن زراعت نكند، زمين ملك او نيست و ممكن است به مالكيت ديگران درآيد.
منتسكيو (1755- 1689) در كتاب روح القوانين (فصل 15) مينويسد: چون بشر با شركت در زندگي اجتماعي، مقررات و قيودي را گردن نهاد و براي بسر بردن تحت حمايت قانون، از حق طبيعي خود در مورد اشتراك ثروت چشم پوشيد، در درجه اول، آزادي و در وهله دوم، حق مالكيت را از خود سلب كرد. اصولا اجتماع براي اين است كه حافظ منافع مردم باشد، نفع جمع هيچوقت اقتضا نميكند كه حق مالكيت را از اشخاص سلب كنند؛ ولي دولت در مقابل حمايت حق مالكيت، ممكن است مقداري از اموال اشخاص را بنفع عمومي ضبط كند.
ژان ژاك روسو (1778- 1712) ضمن بحث در پيرامون نابرابري، ميگويد: «اولين شخصي كه از سادگي مردم استفاده كرد، و دور زميني را ميخ كوبيد و گفت: اين زمين مال من است، بنيانگذار واقعي اجتماعات كنوني است. چه، حق بزرگي به گردن بشريت داشت آن كسي كه ميخهاي چوبي را از بن كنده و به فرياد بلند ميگفت: حرفهاي اين دروغگو را باور نكنيد.
اگر زمين و محصول آن مال همه شما نباشد، هيچكدام روي سعادت نخواهيد ديد مسؤول تمام جنگها، جنايتها، كشت و كشتارها و نامردميها همان مالك اولي است. مالكيت فردي سبب تمام ستمها و نارواييهاست. بايد بوضع طبيعي برگشت.
بموجب قرارداد اجتماعي روسو، فرد كليه حقوق خود را به هيأت اجتماع واميگذارد؛ در مقابل از هيأت اجتماع انتظاراتي دارد. به نظر روسو، برابري مطلق در جامعه محال است.
پس بايد رژيم معتدلي اتخاذ كرد كه در آن نه فقر زياد وجود داشته باشد نه توانگري بسيار؛ نبايد يكي آنقدر توانگر باشد كه بتواند ديگري را بخرد و يكي آنقدر بيچيز كه از روي اضطرار خود را بفروشد. حكومت بايد حتي الامكان از تعدي و تجاوز احتراز كند. قدرت مادي هميشه مايل است برابري را از بين ببرد، در صورتيكه قدرت قانون بايد آن را نگاه دارد (قرار داد اجتماعي كتاب دوم، فصل 11).
در جريان انقلاب 1789 فرانسه، روبسپير در سال 1791، در مجلس نمايندگان مبارزه شديدي را برضد موضوع ارث و وصيتنامه آغاز كرد. به نظر او، آزادي حقيقي و سعادت عمومي مبتني بر اصل برابري و تساوي افراد است. تساوي مطلق محال است، ليكن قانون
______________________________
(1). زمينه تكامل اجتماعي، پيشين. ج 2 (قبل از انتشار).
ص: 783
بايد با از بين بردن اختلاف شديد ثروت طبقات، يك نوع تساوي نسبي پديد آورد. مالكيت بايد منقطع و فقط براي مدت عمر باشد و پس از مرگ، اموال متوفي به نفع خزانه عمومي ضبط شود. روبسپير، روسو را معلم نوع انساني مينامد و مانند او معتقد است كه مالكيت حق مطلق نيست بلكه حقي است نسبي و بستگي به تمايل جامعه دارد. و در تفويض آن تمام افراد بايد نظر داشته باشند.
در سال 1792، جمعيت كارگران انقلابي علم شورش برافراشتند و گفتند، بهمان اندازه كه حق مالكيت محترم است بايد حق حيات و حق كار كردن براي افراد نيز محترم و مسلم باشد.
جمعيت انقلابي «برابران» «1» از جمله گراكوس بابوف (1797- 1760) ميگفتند:
«تا موقعي كه منظور اجتماعي از انقلاب تأمين نشده است، بايد وضع انقلاب به حال خود باقي باشد و پس از آن، جامعهاي براساس برابري و حفظ حقوق طبيعي تشكيل شود. زمين بايد مال همه باشد و كار و وسايل توليد بطور مشترك براي سعادت عموم بكار رود.» ليكن اين جنبش بعلت آماده نبودن محيط اجتماعي و اقتصادي، به جايي نرسيد، و گراكوس بابوف مانند، ربسپير، گردنش با گيوتين آشنا شد.
كساني كه مايل بودند هرچه زودتر ثمره انقلاب را بچشند و حقوق و اموالي را كه بدست آوردهاند حفظ كنند، براي احتراز از دسيسه جمعيت برابران، دنبال يك قدرت خارق العاده يا يك ديكتاتور ميگشتند؛ و همين نياز به يك نقطه اتكاء قوي، ناپلئون بناپارت را بوجود آورد. «2»
مسأله مالكيت و نحوه توزيع نعمات مادي، همچنان در قرن نوزدهم، مورد توجه صاحبنظران قرار گرفت. «پرودن در كتاب مالكيت چيست (چاپ 1845) به سنن موجود، پشتپا ميزند و با صراحت مينويسد: همانطور كه صندلي تئاتر فقط براي نشستن است و به تملك شخصي درنميآيد، مالكيت نيز امري نيست كه با تصرف محل، محرز شود و هيچكس در عينحال نميتواند دو محل را اشغال نمايد. اگر قرار باشد عده معدودي، زمينها را بين خود تقسيم نمايند، پس آنها كه سرشان بيكلاه مانده است، چطور زندگي كنند؟
پايههاي مالكيت را روي كار نيز نميتوان گذاشت. كار به انسان فقط حق تصاحب محصول را ميدهد نه حق مالكيت زمين را، ماهيگير فقط مالك ماهيهايي است كه صيد كرده ولي مالك دريا نيست. كارگر فقط ميتواند از بهاي اجناسي كه توليد كرده استفاده نمايد. ابزار توليد و سرمايه كارگاهها بايد در اختيار همگان باشد. هيچكس نميتواند و نبايد بشخصه، مالك لوازم توليد باشد.
آيا مالكيت يكي از شرايط آزادي است؟ اگر هست، عدالت چنين حكم ميكند كه تمام مردم مالك باشند؛ همانطور كه بحكم عدالت، آزادي حق همه است، بهرحال، مالكيت بصورتيكه فعلا وجود دارد، چيزي جز زورگويي و ستمگري نيست.»
پرودن قانون مالكيت كنوني را به نفع اكثريت نميداند؛ و چون در حالحاضر عدهاي از راه وراثت يا از طريق استثمار و تجاوز به حقوق عمومي، املاك فراواني را به حيطه
______________________________
(1).Lesegaux
(2). تاريخ مالكيت، پيشين. ص 71- 65 (به اختصار).
ص: 784
تصرف خود درآوردهاند، بنابراين به نظر پرودن، ميتوان گفت: «مالكيت يعني دزدي.»
فرديناندلاسال «1» (1864- 1825) يكي از متفكرين آلماني در قرن نوزدهم است اين مرد ميگفت: بايد «اين انديشه را كه قوانين در تمام جوامع و در تمام مواقع بيك صورت باشد، بدور انداخت. حقوق مالكيت و قوانين وراثت را بايد در هر موردي با شيوهاي خاص، مطالعه و تدوين كرد.
علم حقوق عبارت از تمايل همگاني مردم است كه در قالب قوانين كشوري ريخته ميشود.»
لاسال از قول عالم اقتصاد ردبرتوس «2» (1875- 1805) ميگويد: «جريان كارهاي اجتماعي هميشه به نفع مالكين ميگردد. از اينرو سرمايهداران بيش از كارگران كه خود جنس را ساختهاند «مالك كالا» شناخته ميشوند. بعضي از دانشمندان چنين تصور كردهاند كه سرمايه در نتيجه صرفهجويي اشخاص از مصارف، جمع ميشود؛ خير، سرمايه از صرفهجويي در پرداخت مزد كارگر حاصل ميشود. درست است كه سرمايه بوسيله كار بدست ميآيد، ولي بوسيله كار ديگران، نه كار صاحب سرمايه.»
كارل ماركس دانشمند سوسياليست آلماني (1883- 1818) معتقد است كه «تمام تاريخ جامعههاي انساني تا امروز، تاريخ مبارزههاي طبقاتي است.» منظور از طبقه، گروه اشخاصي است كه يك نوع فعاليت اقتصادي دارند و در توليد محصول نيز داراي نقشي مشابه به يكديگر و عموما بنوعي نظير و شبيه هم زندگي ميكنند. اين طبقات، اغلب براي تغيير دادن اوضاع سازمانهاي توليدي و تغيير رژيم مالكيت، مبارزات دامنهداري ميكنند.
در عهد ما، جامعه به دو طبقه بزرگ كه مستقيما مخالف و دشمن يكديگرند تقسيم ميشوند؛ يعني سرمايهدار و زحمتكش (پرولتر) طبقات محروم منكوب كردن و انهدام جامعه، سرمايهداري و ايجاد اجتماعي نوين را شعار خود قرار ميدهند. ماركس در كتاب مشهور خود مانيفست (1848) موضوع اينكه «كمونيسم با مالكيت مخالف است» را رد ميكند و ميگويد: آنچه مشخص مرام كمونيسم است منسوخ كردن مالكيت نيست بلكه چيزي كه كمونيسم با آن مخالف است، مالكيت بورژوازي است. كمونيسم حق تصاحب محصولات توليدي و منافع اجتماعي را از هيچكس سلب نميكند، بلكه فقط با تصاحب محصول، و نتيجه كار ديگران به نفع يك نفر، مخالف است.
در كتاب كاپيتال (سرمايه)، ماركس ميگويد: وجود جامعه سرمايهداري، خود سبب نفي مالكيتي است كه روي كوشش شخصي بنا شده باشد. كمونيسم نيز جامعه سرمايهداري را نفي ميكند و چون نفي اندر نفي علامت اثبات است، بنابراين كمونيسم با مالكيتي كه پايه آن كار و فعاليت شخصي باشد، كاملا موافقت دارد.
به نظر ماركس، كمون پاريس با سلب مالكيت از مالكان قديمي ميخواست، حقيقت مالكيت شخصي را آشكار كند.
______________________________
(1).Ferdinand Lassale
(2).Rode Bertus
ص: 785
بعضي چنين ادعا ميكنند كه كمونيسم با منسوخ كردن مالكيت خصوصي حس فعاليت و كوشش براي ازدياد محصول و بالنتيجه كسب ثروت را از بين ميبرد؛ ولي بايد اين نكته را در نظر داشت كه در اجتماعات سرمايهداري، آنها كه كار ميكنند ثروتمند نميشوند و آنان كه مال و دولتي بهم ميزنند كساني هستند كه كمتر كار ميكنند.
ماركس ميگويد: بوسيله انقلاب، ميتوان وسايل توليد را در اختيار عموم قرار داد.
زماني كه طبقه زحمتكش، خود رهبري و اداره جامعه را برعهده ميگيرد، و با اعمال نفوذ و قدرت سياسي خويش، كمكم سرمايهها و وسايل توليد را از چنگ طبقه بورژوا بيرون ميكشد و در دست دولت تمركز ميدهد، و قدرت توليد و نيروي كار را بسود همگان، بكار مياندازد.
حكومت كارگران بتدريج، با بسط نفوذ خود اصلاحاتي را به انجام ميرساند. بديهي است كه شيوه و نوع اين اصلاحات، نسبت به كشورهاي مختلف، فرق ميكند. ماركس بعضي از آنها را از قبيل پس گرفتن خالصهها، وضع مالياتهاي سنگين بر درآمدهاي ارضي، سلب حقوق وراثت، ملي كردن بانكها و صنايع و كارخانهها و سازمانهاي باربري، كار اجباري براي همه افراد سالم و جز اينها را ذكر ميكند.
اين تحول و تكامل اجتماعي، كمكم، جامعهاي ايجاد ميكند كه در آن، وسايل توليد، بطور مشترك، مورد استفاده قرار ميگيرد و محصول مؤسسات متعلق به همه است، و ثروت و سرمايه هم بطور مشترك، به تمام اعضاي جامعه تعلق ميگيرد. با گذشت زمان و برگشت اوضاع به حال عادي، ديكتاتوري حكومت كارگري، بپايان ميرسد؛ ديگر نه از طبقه اثري خواهد ماند و نه از مبارزات طبقاتي خبري.» «1»
كارل ماركس و فردريش انگلس در اثر معروف خود «مانيفست» مينويسند:
«تاريخ كليه جامعههايي كه تاكنون وجود داشته تاريخ مبارزه طبقاتي است: مرد آزاد و بنده پاتريسين و پلبين، مالك و سرف، استادكار و شاگرد، خلاصه ستمگر و ستمكش با يكديگر در تضاد دائمي بود. و به مبارزهاي بلاانقطاع، گاه نهان و گاه آشكار مبارزهيي كه هربار يا به تحول انقلابي سازمان سراسر جامعه و يا به فناي مشترك طبقات متخاصم، ختم ميگرديد دست زدهاند.» «2»
«... صنايع بزرگ، بازار جهاني را كه كشف امريكا آنرا زمينهچيني كرده بود بوجود آورد، بازار جهاني به تجارت و دريانوردي و ارتباط از راه خشكي بسط فوق العاده داد، اين امر بنوبه خود در توسعه صنايع تأثير كرد و بهمان نسبتي كه صنايع، تجارت و كشتيراني و راهآهن بسط مييافت، بورژوازي نيز رشد و تكامل ميپذيرفت و بر سرمايههاي خود ميافزود و همه طبقاتي را كه بازماندگان قرون وسطي بودند به عقب ميراند.
بدين ترتيب مشاهده ميكنيم كه بورژوازي نوين، خود محصول يك جريان تكامل طولاني و يك رشته تحولات در شيوه توليد و مبادله است. هريك از اين مراحل تكامل بورژوازي، كاميابي سياسي مربوطهايرا از پي داشت، بورژوازي كه هنگام تسلط اربابان فئودال صنفي
______________________________
(1). تاريخ مالكيت، پيشين. ص 89- 83 (به اختصار).
(2). مانيفست اثر كارل ماركس- فردريش انگلس، انتشارات همراد ص 34.
ص: 786
ستمكش بود، در كمون (شهرهائي كه در فرانسه بوجود ميآمد) بصورت جمعيتي مسلح و حاكم بر خويش درآمد ... بورژوازي هرجا كه بقدرت رسيد، كليه مناسبات فئودالي پدرشاهي و احساساتي را برهم زد، پيوندهاي رنگارنگ فئودالي را كه انسان را «بمحرومين طبيعي» خويش وابسته ميساخت بيرحمانه از هم گسست و بين آدميان پيوند ديگري جز پيوند نفع صرف و نقدينه بيعاطفه باقي نگذاشت ... بورژوازي انواع فعاليتهايي را كه تا اين هنگام حرمتي داشتند و بدانها با خوفي زاهدانه مينگريستند از هاله مقدس خويش محروم كرد، پزشك، دادرس، كشيش و شاعر و دانشمند را بمزدوران جيرهخوار مبدل ساخت.» «1»
«... نياز به يك بازار دائم التوسعه براي فروش كالاهاي خود، بورژوازي را بهمهجاي كره زمين ميكشاند، همهجا بايد رسوخ كند، همهجا ساكن شود با همهجا رابطه برقرار سازد. بورژوازي از طريق بهرهكشي از بازار جهاني به توليد و مصرف همه كشورها جنبه جهان وطني داد، و عليرغم آه و تأسف فراوان مرتجعين، صنايع را از قالب ملي بيرون كشيد رشتههاي صنايع نوين كه رواجشان براي كليه ملل متمدن امري حياتي است، مواد خامش ديگر در درون كشور نيست، بلكه از دورترين مناطق كره زمين فراهم ميشود ... بجاي نيازمنديهاي سابق كه با محصولات صنعتي محلي ارضاء ميگرديد، اينك حوايج نوين بروز ميكند، كه براي ارضاي آنها محصول ممالك دوردست و اقاليم گوناگون لازم است ... بورژوازي، از طريق تكميل سريع كليه ابزارهاي توليد و از طريق تسهيل بيحد و اندازه وسايل ارتباط، همه و حتي وحشيترين ملل را به سوي تمدن ميكشاند، بهاي ارزان كالاهاي بورژوازي همان توپخانه سنگيني است كه با آن هرگونه ديوارهاي چين را درهم ميكوبد ... و جهاني همشكل و همانند خويش ميآفريند.
بورژوازي ده را تابع سيادت شهر ساخت .. بر تعداد نفوس شهر نسبت به نفوس ده بميزان شگرفي افزود و بدينسان، بخش مهمي از اهالي را از بلاهت زندگي ده بيرون كشيد بهمان شيوه كه ده را تابع سيادت شهر ساخت، كشورهاي وحشي و نيمهوحشي را نيز وابسته كشورهاي متمدن، و ملتهاي فلاحت پيشه را وابسته ملل بورژوا، و خاور را وابسته باختر نمود.» «2»
«... بورژوازي بيش از پيش پراكندگي وسايل توليد و مالكيت و نفوس را مرتفع ميسازد وي نفوس را مجتمع ساخته است وسايل توليد را متراكم نموده و مالكيت را در دست عده كمي تمركز بخشيد است، نتيجه قهري اين وضع تمركز سياسي است، شهرستانهاي مستقل كه تنها بين خود روابط اتحادي داشتند و داراي منافع و قوانين و حكومتها و مقررات گمركي مختلف بودند، بصورت يك ملت واحد يا حكومت واحد درآمدند.
بورژوازي در مدت كمتر از صد سال سيادت طبقاتي خود، آنچنان نيروهاي توليدي پديد آورد كه از لحاظ كميت و عظمت بالاتر از آن چيزي است كه همه نسلهاي گذشته جمعا بوجود آوردهاند، رام ساختن قواي طبيعت، توليد ماشيني، بكار بردن شيمي در صنايع و كشاورزي، كشتيراني، راهآهن، تلگراف برقي، مزروع ساختن يك سلسله از بخشهاي جهان، قابل
______________________________
(1). همان ص 38 به بعد.
(2). همان. ص 40 به بعد.
ص: 787
كشتيراني كردن رودها، پيدايش تودههايي از جمعيت كه گوئي از اعماق زمين ميجوشند- كدام يك از اعصار گذشته ميتوانستند حدس بزنند كه در بطن كار اجتماعي يك چنين نيروي توليدي مكنون است!» «1»
جامعه نوين بورژوازي در عينحال با بحرانهايي روبرو ميشود كه «هستي تمام جامعه بورژوازي را در معرض فنا قرار ميدهد، و در مواقع بحران تجارتي هربار نه تنها بخش مهمي از كالاهاي ساخته شده بلكه حتي نيروهاي مولدهايكه بوجود آمدهاند نابود ميگردد، هنگام بحرانها، يك بيماري همگاني اجتماعي پديد ميشود كه تصور آن براي مردم اعصار گذشته نامعقول بنظر ميرسد و آن بيماري همگاني اضافه توليد است، ... سلاحي كه بورژوازي با آن فئوداليسم را واژگون ساخت اكنون برضد خود بورژوازي متوجه است.
ولي بورژوازي نه تنها سلاحي را حدادي ميكرد كه هلاكش خواهد ساخت، بلكه مردمي كه اين سلاح را بسوي او متوجه خواهند نمود، يعني كارگران نوين يا پرولتارها را بوجود آورد ... اين كارگران كه مجبورند فردفرد خود را بفروش رسانند، كالائي هستند مانند هر كالاي ديگر و بهمين جهت نيز دستخوش كليه حوادث رقابت و نوسانات بازارند. بر اثر توسعه استعمال ماشين و تقسيم كار ... كارگر به زائده ساده ماشين مبدل ميگردد و از وي فقط سادهترين و يكنواختترين شيوههايي را ميخواهند كه آسانتر از همه فراگرفته ميشود ... در ابتدا كارگران فردفرد مبارزه ميكنند، بعدها كارگران يك كارخانه، و آنگاه كارگران يك رشته از صنايع در يك ناحيه برضد فلان بورژوايي كه آنانرا مستقيما استثمار مينمايد، آغاز بمبارزه ميكنند، حمله كارگران تنها برضد مناسبات توليدي بورژوازي نيست، بلكه برضد خود افزارهاي توليد نيز هست بدينمعني كه كالاي بيگانهيي را كه با آنان رقابت ميكنند نابود ميسازند، ماشينها را درهم ميشكنند، كارخانه را طعمه حريق ميسازند و ميكوشند تا با اعمال زور مقام از دسترفته كارگر قرون وسطي را باز يابند ... بورژوازي در حالي مبارزه بلاانقطاع است در آغاز برضد اشراف، سپس عليه آن قسمتهايي از بورژوازي كه منافع آنها با پيشرفت صنايع متضاد است ... صنوف متوسط، يعني صاحبان صنايع كوچك، سوداگران خردهپا، پيشهوران و دهقانان، همگي براي آنكه هستي خود را، بعنوان صنف متوسط از زوال برهانند با بورژوازي نبرد ميكنند، يعني آنها انقلابي نيستند بلكه محافظهكارند حتي از اين هم بالاتر آنها مرتجعند، زيرا ميكوشند تا چرخ تاريخ را به عقب باز گردانند و اگر آنها انقلابي هم باشند تنها از اين جهت است كه در معرض اين خطرند كه بصفوف پرولتاريا رانده شوند لذا از منافع آني خود دفاع نميكنند بلكه از مصالح آتي خويش مدافعه مينمايند ..
اما پرولتارها تنها زماني ميتوانند نيروهاي مولده جامعه را بدست آورند كه بتوانند شيوه كنوني تملك خود را و در عينحال همه شيوههاي مالكيتي را كه تاكنون وجود داشته است از ميان ببرند. پرولتارها از خود چيزي ندارند كه حفظش كنند، آنها بايد آنچه را كه تاكنون مالكيت خصوصي را حفاظت مينمود، نابود گردانند كليه جنبشهايي كه تاكنون وجود داشته يا جنبش اقليتها بود و يا خود بسود اقليتها انجام ميگرفته است جنبش پرولتاريا جنبش مستقل اكثريتي
______________________________
(1). همان. ص 42.
ص: 788
عظيم است كه بسود اكثريت عظيم انجام ميپذيرد ...» «1»
در طي قرن 18 و 19، تجارت خارجي نيز در پناه كشورهاي مستعمره كه لوازم اساسي تجارت، يعني قند و نيشكر، عرق، قهوه و جز اينها را فراهم ميآوردند، به پيشرفتهاي شاياني نايل ميشود. كشف منابع جديد زيرزميني نقره در آمريكاي جنوبي، به بالا رفتن بطيء، قيمتها كمك ميكند و از مجموع اين تحولات اقتصادي، طبقه بازرگانان، صاحبان صنايع و مأموران مالي سود كلاني بدست ميآورند، و چون شاهزادگان، از قدرت سياسي و اقتصادي برخوردارند.
اگر طبقه اشراف قديم، در خارج از خانه يعني در هنگامهها و ماجراجوييها، در بازيها و مسابقات، در جنگهاي صليبي، در جنگها و شكارها و نمايشها روزگار خود را ميگذرانيد، بورژواها برعكس، در خانه و قلمرو خود يعني در تجارتخانه بصورت طبقهاي بسته، براي خود، قواعد و قوانيني ميآفرينند كه از لحاظ اقتصادي، منافع او را تأمين ميكنند. بورژوازي تنها در مقابل اشرافيت قديم كه از خصايص آن سخن گفتيم، قرار نگرفته بلكه در مقابل توده مردم و طبقه زحمتكش نيز قرار گرفته و به مكيدن خون و استثمار آنان نيز مشغول است.
تئوريسينها و صاحبنظران اين دوران، بطور آگاهانه يا ناخودآگاه آب در آسياي بورژوازي ميريختند. سابقا گفتيم كه كالون بنفع بورژوازي، تلاشها كرد و برخلاف پيشوايان مذهب كاتوليك، كاروكوشش و سعي و تلاش را مورد ستايش قرار داد. ولتر گامي فراتر نهاد و گفت: آدميان را به كاروكوشش ناگزير كنيد تا آنان را شريف و امين گردانيد.
در دايرة المعارف فرانسوي، ذيل واژه «كار» چنين ميخوانيم: «آدمي كار را چون درد و رنج مينگرد، و در نتيجه، آن را دشمن آسايش خويش ميپندارد. كار درست برعكس، سرچشمه جميع لذات و كامرانيها و اطمينانبخشترين دارو در برابر رنج و ملال است. كار بدني كه آدمي را از چنگ رنجهاي روحي ميرهاند، همان است كه بينوايان را سعادتمند و بهروز ميسازد.
در اين دوران، «فضيلت اندوختن» بر اعتقاد به كار افزوده ميشود. اندوختن و پسانداز كردن، اقتصاد بورژوازي يا اقتصاد صرفهجويي را در مقابل اقتصاد اربابي يا اقتصاد خرج قرار ميدهد.
با رشد بورژوازي، از ارزش ذوق و سليقه و كيفيت آثار هنري كاسته ميشود و مسأله كميت و مقدار، مورد توجه جهان سرمايهداري قرار ميگيرد؛ و همين فكر، سرانجام، به انقلاب فني منتهي ميگردد.
هدف انقلاب فني آن بود كه روش تجربي «بيكن» و طريقه استدلالي «دكارت» را با هم تلفيق كند و از اين راه، ماشين را جانشين مانوفاكتور كند و بجاي انرژي انساني و حيواني، از انرژي طبيعي (زغالسنگ و غيره) بهرهبرداري نمايد و با اين تدابير، به افزايش توليد كه هدف اساسي سرمايهداري است، دست يابد. «2» در قرن هجدهم، توجه به مسائل اقتصادي، در تمام مجالس انس و محافل ادبي نيز راه يافته؛ حتي ولتر مينويسد: «ملت
______________________________
(1). همان. از ص 45 به بعد.
(2). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 59- 57.
ص: 789
كه از شعر، تراژدي، كمدي، رمان، اپرا، تاريخ ... سير شد ... روزي متوجه گرديد كه ميتوان در باب انواع گندم، به استدلال پرداخت.» «1»
اندره پيتر با ارائه فهرستي از آثار و كتابهاي ارزنده اجتماعي و اقتصادي قرن 18 و 19، بخوبي نشان ميدهد كه پيوندهاي بسيار نزديكي بين مسائل اقتصادي با امور سياسي و اجتماعي آن عصر، وجود داشته است:
1748 مونتسكيو: روح القوانين
1750 كانتيون «2»: تحقيق در باب تجارت
1751 آغاز دايرة المعارف
58- 1756 كنه: «3» 1) مقالاتي در دايرة المعارف [ «اجارهداران»، «حبوبات»] جدولهاي اقتصادي
1772 ژان ژاك روسو: ميثاق اجتماعي
1776 آدام اسميت: ثروت ملل
1797 كندورسه: تابلوي پيشرفت بشر
1798 مالتوس: مقاله در باب توليد
1804 ژان باتيست سه «4»: رساله اقتصاد سياسي (1830- 1828)
1817 ريكادو: اصول اقتصاد و ماليات
32- 1830 اگوست كنت: دوره فلسفه تحقيقي
1848 استوارت ميل: اصول و غيره
1848 رنان: آينده علم
1850 باستيا: هماهنگي اقتصادي
بعد، نويسنده از كلاسيكها سپس از سوسياليستها سخن ميگويد، و از آثار سنسيمون (صنعت: 1817)، سيسموندي (اصول جديد اقتصاد سياسي: 1818)، فوريه (نظريه وحدت جهاني: 1836- 1822)، و كارل ماركس و فردريش انگلس (بيانيه كمونيستي: 1848) و ديگر نحلههاي اقتصادي ياد ميكند. «5»
سيمون كه سخت پايبند معتقدات خود بود، ميگفت: «يك آرمان عالي در تمام زندگي مشوق و محرك من بوده است: تأمين موجبات تجلي و توسعه آزاد استعدادهاي افراد انساني.» مكتب سنسيمون را نبايد جزو مكتبهاي سوسياليستي بشمار آورد؛ چرا كه او هوادار لغو مالكيت خصوصي نبود و نابرابريهاي اجتماعي را امري طبيعي ميشمرد. «6» در ميان مكتب آزاديخواهان، فردريك باستيا «بهتر از همه اقتصاددانان، وضع جامعهاي را كه زندگي اقتصادي آن براساس آزادي فعاليتهاي فردي استوار باشد، تجزيه و تحليل كرده است. در بادي امر، انسان كه در جستجوي تأمين نفع شخصي خويش است، ميكوشد براي نيل به اين منظور،
______________________________
(1). همان. ص 60.
(2).Cantillon
(3).Quesnay
(4).J .B .Say
(5). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 62- 61.
(6). ر ك: تاريخ مختصر عقايد اقتصادي، ترجمه و تأليف نهاوندي، ص 14- 148.
ص: 790
هرچه بهتر و بيشتر، تمايلات و نيازمنديهاي ديگران را دريابد و آنها را ارضا كند؛ زيرا تنها به اين طريق خواهد توانست حداكثر منفعت را بدست آرد. توليدكننده ميكوشد وضعي انحصاري به نفع خود بوجود آورد، اما تحقق اين آرزو ميسر نخواهد بود و خواهناخواه، رقبايي برايش بوجود خواهند آمد؛ در نتيجه، ميزان عرضه كالا رو به افزايش و سطح عمومي قيمتها رو به كاهش خواهد نهاد و مصرفكنندگان از اين وضع بهرهمند خواهند شد. به اين ترتيب به نظر باستيا، آزادي فردي بهترين وسيله تأمين هماهنگي منافع در زندگي اقتصادي است.» «1»
باستيا ميگويد: «بسياري دولت را سرچشمه فناناپذير ثروت و درايت، طبيب همه دردها، خزانه بيپايان، مشاور و راهنماي درستكار و خطاناپذير تصور ميكنند. تمام اين افكار توهماتي بيش نيست و همه ميخواهند دولت را وسيلهاي براي استثمار ناحق ديگران قرار دهند ... وظيفه اساسي دولت اختناق عمومي يا هدايت همگان نيست بلكه تأمين آزادي و عدالت و امنيت است.» «2»
يكي از ثمرات آزاديخواهي اقتصادي، پايان دادن به حدود و قيودي است كه سد راه پيشرفت اقتصادي بود «يكي از اولين اقدامات انقلاب كبير فرانسه در 1789 اعلام آزادي نرخهاي بهره بود، كه مقرراتي را كه منشاء مذهبي كهن و هزار ساله داشت، لغو كرد. به اين ترتيب، نظر ارسطو كه ميگفت: «پول نميزايد» واژگون گرديد، بورژوازي عملا نشان داد كه پول ميتواند بزايد و با كودكاني كه زاده است كودكان ديگري بسهولت توان آفريد ...
آنكس كه ماده خوك باردار را بكشد، همه فرزندان و اخلاف، و حتي فرزند هزارم او را نابود ميكند. آنكس كه يك سكه را مخفي ميكند، هرآنچه را كه ممكن بود آن سكه توليد كند و حتي صدها فرانك را از بين برده است.» «3»
اگر تاريخ دو هزار و پانصد ساله ايران را از عصر داريوش تا اواخر دوره قاجاريه، مورد مطالعه قرار دهيم، ميبينيم كه در ايران نيز بعلت فقدان امنيت اجتماعي و اقتصادي، پادشاهان دولتها و فئودالهاي بزرگ، غالبا پول را در گنجينهها و دفينهها ذخيره ميكردند و در راه فعاليتهاي عمراني و كشاورزي و صنعتي و تجاري بكار نميانداختند. ربح و بهره پول، با اينكه شرعا ممنوع بود، به نرخي ظالمانه دريافت ميشد و در دورههاي بحراني قرون وسطي، گاه نرخ بهره صددرصد بود.
پس از استقرار حكومت پهلوي و افتتاح بانك ملي، نظام پولي ايران، مانند اروپا، تحت ضوابط تازهاي قرار گرفت. مردم بجاي پنهان كردن پول در زير زمين، وجوه نقد خود را به بانك ملي به امانت ميسپردند. تا نيمه دوم قرن هجدهم، مردم اروپا ارزش پول را با مهر پادشاه همعنان ميشمردند، ولي انقلاب كبير فرانسه كه زاييده جنبش بورژوازي بود، نظام پول- كالا را برقرار كرد «سال يازدهم انقلاب، كه پول جديدي بوجود آورد، يعني «فرانك»، آن را چنين تعريف كرد: «وزنهاي پنج گرمي از نقره.» بنابراين، پادشاه نميتواند وزنه را عوض كند همانطور كه نميتواند در مقياس طول تغييري ايجاد كند. پول از قيمومت
______________________________
(1). همان. ص 198- 197 (به اختصار).
(2). همان. ص 200.
(3). تاريخ اقتصادي، (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 83.
ص: 791
حكومت آزاد گرديد. همين حادثه را ميتوان آزاديخواهي پولي خواند. بدينمنوال، تغييرات سريع و جهش مانند در بنيانهاي اجتماعي رخ داد كه موجب تشكيل نظام سرمايهداري گرديد.» «1»
در اين نظام، بازار نقش اقتصادي مهمي دارد. «از اين پس، قوانين و مقررات صنفي و يا آييننامههاي دولتي نيست كه كيفيت كالاها و اموالي را كه بايد توليد گردد و يا «كميت» يا «قيمت» آنها را تعيين ميكند بلكه منحصرا روابط و مناسبات عرضهها و تقاضاها در بازار آزاد تعيينكننده آنهاست.
در اين اقتصاد بازار، اين تقاضاست كه بر عرضه حكمروايي ميكند؛ و مصرف است كه به توليد جهت ميدهد. و آن را هدايت ميكند.
بايد كاملا اين نكته را درك كرد كه اقتصاد آزاديخواهانه نيز، از يك نظر، اقتصادي است هدايت شده: هدايت شده از طرف مصرفكنندگان با مصرفكنندگاني واجد قدرت خريد و داراي پول ... بموازات اين امر، در اين نظام، همه چيز بصورت كالا در ميآيد. نه فقط محصولات و مصنوعات مادي بلكه خدمات انساني (كار) چون كالايي تلقي ميشود؛ و نظريه: «كار- كالا» نظريهاي است كه با خدمات مانند «كالا» معامله ميكند بدون در نظر گرفتن شخص كارگر و اينكه متأهل است يا مجرد.» «2»
به اين ترتيب ميبينيم انقلاب بورژوازي كه در زمينه سياسي كموبيش طرفدار مساوات بود، در زمينه اقتصادي برعكس بمنافع مادي اكثريت توجهي نداشت «بلكه حقوق قويترين افراد را تأييد و تقديس ميكرد.» «3»
پيشرفتهاي فني سبب گرديد كه ميزان توليد در رشتههاي مختلف فزوني گيرد. «اين ترقيات اقتصادي، بر اثر كشف معادن طلاي (كاليفرنيا در سال 1841 و معادن ترانسوال در سال 1889 و نقره، تأييد و تحكيم گرديد، و سيلي عظيم از فلزات گرانبها به بازارها روي آورد.
ولي اينبار، برخلاف قرن شانزدهم، هجوم فلزات گرانبها موجب بالا رفتن شديد قيمتها نگرديد. زيرا در همان زمان، توليد كالاها و خدمات، بموازات آن دوش به دوش يكديگر، افزايش يافت.
علاوه بر اين، در قرن نوزدهم، «اعتبار» توسعه فراوان يافت. بانكها و بورسها به فعاليتهاي اقتصادي كمك فراوان كردند. در نتيجه بهبود نسبي وضع اقتصادي و اجتماعي، ميزان جمعيت، مخصوصا در اروپا، رو به افزايش نهاد:
تعداد اهالي برحسب ميليون نفر
سال/ 1800/ اروپا/ 180/ امريكاي شمالي/ 3/ 5/ آسيا/ 550
سال/ 1900/ اروپا/ 400/ امريكاي شمالي/ 0/ 196/ آسيا/ 560
افزايش جمعيت در اروپا و آمريكا، بطلان پيشگوييهاي مالتوس را به ثبوت رسانيد:
مواد غذايي بيشتر شد و سطح زندگي بهبود كلي يافت. بعنوان نمونه، در فرانسه، طبق آمار ژفوراستيه «4» ميزان مصرف مردم، بدين ترتيب تحول يافته:
______________________________
(1). همان. ص 84.
(2). همان. ص 85- 84.
(3). همان. ص 81.
(4).J .Fourastie
ص: 792
در مورد قند، مصرف از 3/ 2 به 23 كيلو
در مورد غلات، از 4/ 1 به 2/ 2 كنتال
در مورد سيبزميني، از 1 به 1/ 4
قهوه از 5/ 2 به 44 هكتو رسيده
و ميزان مصرف پشم سه برابر شده
و ميزان مصرف پنبه هفت برابر شده است.» «1»
يكي از مختصات اقتصادي قرن نوزدهم اين است كه پول در همهجا بر ارزشهاي انساني تفوق و تقدم يافته، و ارزشهاي مبتني بر تمايل و مطلوبيت بر ارزشهاي مبتني بر كيفيات رجحان و اولويت گرفته و تجمل بر هنر غالب آمده است. و در بين توانگران، جنون گردآوري اشياء پرارزش و كمفايده قوت گرفته است (حدود سال 1900) در چنين شرايطي، بحران و ناهماهنگي اقتصادي در اروپا مشهود است.
«طبق بررسي ويلرمه «2» كارگران كارخانههاي فرانسه در سال 1840، بيشوكم، هشتصد هزار نفر بودند. يعني طبقه كارگر در آن هنگام، اقليت بس ناچيزي بود. كارگران كشاورزي، نوكران، صنعتگران، بازرگانان درجه دوم توده اصلي ملت را تشكيل ميدادند. در آن دوران، كه عصر فرمانروايي پول است، در وجود «كار» فقط نوعي «كالا» و در كارگر و زحمتكش، نوعي «ابزار» ديده ميشد. نه تنها مزدها كفاف قوت لايموت را نميكرد بلكه ساعات كار نيز كمرشكن بود.» «3»
نخستين قانون اجتماعي فرانسه، يعني قانون مصوبه 1841، به كار گماشتن كودكان كوچكتر از 8 سال را در كارخانهها منع كرد. و در سال 1892، كار شبانه در كارخانهها براي زنان تحريم گرديد. ساعات كار از 12 تا 14 ساعت بود. هيچگونه مقررات بهداشتي و قوانين بيمه، زندگي كارگران را تأمين نميكرد. منازل كارگران در زاغهها بود. زيرزمينهاي نساجان شهر «ليل» بنحوي وحشتناك، مشهور خاص و عام بود. بين منافع كارفرمايان و كارگران هيچگونه نسبت و همآهنگي وجود نداشت.
در فرانسه از 1850 تا 1913، قيمتها نسبتا ثابت ماند. در اين مدت، توليد زغال 9 برابر، آهن و فولاد، 14 برابر؛ توليد شكر 13 برابر؛ درآمد اموال منقول 11 برابر و عوايد تماشاخانههاي پاريس 8 برابر شده بود، ولي دستمزدهاي حقيقي، بطور كلي، حتي دو برابر هم نشده بود.» «4»
آشفتگي وضع اقتصادي، و تضاد شديدي كه بين منافع سرمايهداران و طبقه وسيع كارگران وجود داشت، سبب گرديد كه در قرن هجدهم و نوزدهم، مكاتب گوناگون اقتصادي و صاحبنظران، هريك، به نفع يكي از دو طبقه، عقايد و نظرياتي اظهار كنند.
______________________________
(1). همان. ص 92- 91.
(2).Villerme
(3). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 98.
(4). همان. ص 99- 98 (به اختصار).
ص: 793
مكتب كلاسيك «اصالت فرد»
مكتب كلاسيك، نخست، در انگلستان بنيان نهاده شد. در قرن هجدهم، در اثر بسط و رونق دادوستد و بازرگاني، صنايع اين كشور رو به توسعه رفت. ولي اين وضع، يعني صنعتي شدن انگلستان، به سعادت عمومي كمك نكرد.
«قوام طبقات متوسط و خرده مالكان كه همواره استوارترين اركان جامعه انگلستان را تشكيل ميدادند، رو به تزلزل نهاد. روستاييان از زمينهاي خود رانده شدند و به شهرها روي آوردند. قوه خريد دستمزد، بر اثر افزايش قيمتها، تقليل يافت. فقر و تهيدستي در همهجا پديدار و آشكار گرديد و طبقات زحمتكش و محروم جامعه را به مخالفت با ماشين، و مديران صنايع جديد برانگيخت و جنگهاي طبقاتي بوجود آمد. بررويهم نتيجه و اثر بارز انقلاب صنعتي، در انگلستان، توسعه اقتصادي بود، نه ترقي اجتماعي و بهزيستي افراد مردم.» «1»
در ميان پيروان مكتب اصالت فرد و فيزيوكراتها آدام اسميت از همه واقعبينتر بود.
به نظر او، محرك فعاليت اقتصادي هر فرد، منفعت شخصي اوست. هركس ميكوشد سرمايه خود را، به بهترين و مفيدترين راه؛ براي خودش (و نه براي جامعه) بكار اندازد. ولي جستجوي نفع شخصي طبيعتا با ملاحظه و احتساب نفع جامعه ملازمت دارد. در حقيقت، فعاليت اقتصادي انسان، بدون آنكه خود او بخواهد يا بداند، مطابق مصلحت و نفع جامعه است.
اسميت براي كار و فعاليت انسان ارزش فراوان قايل است. به نظر او، بدون پسانداز، سرمايه بوجود نميآيد.
شخص مسرف و ولخرج دشمن آسايش عمومي است، به نظر او: «هرچه حاصل كار ملتي، در مقايسه با تعداد افراد آن ملت، بيشتر باشد، جامعه مزبور ثروتمندتر محسوب ميشود.
ميزان كالاهاي قابل مصرف در هر جامعه بستگي به حجم كار افراد آن، تعداد جمعيت فعال به نسبت كل نفوس، و بهرهوري كار و فعاليت افراد مختلف دارد. مردم جوامع ابتدايي، با آنكه همگي بكار مشغولند، فقير و تهيدستند. ولي در جوامع متمدن، با وجودي كه بسياري از افراد كاري انجام نميدهند، ميزان ثروت عمومي، بمراتب، بيشتر است.
آدام اسميت «تقسيم كار» را عامل اصلي افزايش بهرهوري ميداند و براي اثبات مدعاي خود، ميگويد: در اثر تقسيم كار، كارگران در كار خود تخصص پيدا ميكنند و در نتيجه بازده كار بالا ميرود. علاوه بر اين، تقسيم كار از اتلاف وقت ميكاهد و در اثر تمركز قوا، استمرار، و تخصص، كارگر بهتر ميتواند در مقام تكميل روش كار خود برآيد. به نظر اسميت، تحقق اين انديشهها فقط در سايه يك حكومت قانوني معتدل كه حافظ جان و مال افراد باشد ممكن است.» «2»
اسميت معتقد است كه هر كشوري بايد كالاهايي را كه در خارج ارزانتر تمام ميشود وارد كند؛ و برعكس، كالاهايي را كه هزينه توليد آن در داخل كمتر است به ممالك ديگر صادر كند. براي برقراري تعادل و رقابت آزاد، وضع حقوق و تحميلات مالياتي كفايت دارد.
______________________________
(1). تاريخ مختصر عقايد اقتصادي، پيشين. ص 81- 80.
(2). همان. ص 87- 84 (به اختصار).
ص: 794
«بدون ترديد، آدام اسميت خدمتي بزرگ به علم اقتصاد انجام داده است. در آثار او، توجه خاصي به مسائل فكري، معنوي و اجتماعي و استفاده از مشاهدات و بررسيهاي آماري معطوف شده است. گذشته از اين، برخلاف اقتصاددانان معاصر خود، اسميت نتايج تحولات اقتصادي و تغييرات اجتماعي را مورد بررسي قرار داده است.» «1» بهمين مناسبت، صاحبنظران او را «پدر علم اقتصاد» ناميدهاند.
در ميان پيروان مكتب «اسميت»، ژان باتيست سه «2» مقام ممتازي دارد. به نظر او كه اقتصادداني خوشبين است، «سود هركس در گرمي بازار و رونق كار ديگران است. نفع هر رشته از صنايع در رواج بازار رشتههاي ديگر است. آباداني شهرها، بدون آبادي و رونق روستاها، و رفاه روستاييان، در صورت تهيدستي و دشواري كار شهرنشينان، ميسر نخواهد بود.
سود هر ملتي در آن است كه ملتهاي ديگر ثروتمند و سعادتمند باشند. اين نظر، بخصوص در مورد هماهنگي منافع ملتها، درست برخلاف رأي «سوداگران» است كه منافع ملل عالم را متنازع، با يكديگر ميانگاشتند و تصور ميكردند كه افزايش صادرات، در عين تحديد واردات، ميسر و مقدور است. «سه» معتقد بود كه رونق تجارت و دادوستد سبب توسعه اقتصاد هر كشور است ولي نيل به اين هدف، از طريق ايجاد قوه خريد مصنوعي، ميسر نيست، بلكه بايد به توليدات افزوده شود تا عوامل مصرف نيز بنحو طبيعي و اقتصادي فراهم آيد.» «3»
كلاسيكها به دو مكتب خوشبينان و بدبينان تقسيم ميشوند. ژن باتيست سه درشمار خوشبينان بود ولي «مالتوس» يكي از بدبينان و از افزايش روزافزون جمعيت سخت نگران بود. به نظر او، اگر جمعيت را به حال خود واگذاريم، هر 25 سال يكبار، دو برابر ميشود و با يك تصاعد هندسي (1، 2، 4، 8، 16، 32، ...) فزوني ميگيرد در حاليكه ارزاق و مواد غذايي، در همين مدت، برطبق تصاعد حسابي (1، 2، 3، 4، 5، 6، ...) افزايش مييابد. «4»
به نظر مالتوس، اگر ما با وسايل علمي به جنگ بيماري، قحطي و آفات گوناگون ميرويم و از مرگومير جلوگيري ميكنيم، متقابلا بايد با وسايل اخلاقي و طبي از تكثير نفوس نيز جلوگيري كنيم تا با قحطي روبرو نشويم.
ريكاردو، دانشمند انگليسي از بدبينان بود. وي براي نخستينبار، نشان داد كه «كار انسان» به اشياء و اموال و ثروتها ارزش ميبخشد. ظاهرا اين نظريه بعدا مورد تأييد ماركس قرار گرفت، و نظريه معروف «ارزش اضافي» ماركس شهرت جهاني يافت.
از نيمه اول قرن نوزدهم ببعد، بر اثر بسط و توسعه و تمركز صنايع، دشواريهاي اجتماعي و اقتصادي جديدي پديد آمد. كارفرمايان، بدون رعايت اصول اخلاقي، به رقابتهاي بيرحمانه با يكديگر پرداختند بدون آنكه به حال زار كارگران بينديشند. به نظر دكتر ويلرمه، دستمزد اسمي كارگران چندان كم نبود، ولي افزايش قيمتها، قوه خريد ايشان را تقليل ميداد.
______________________________
(1). همان. ص 102.
(2).Jean Baptiste Say
(3). تاريخ مختصر عقايد اقتصادي، پيشين. ص 115- 114.
(4). همان. ص 118.
ص: 795
در اين زمان، دستمزد روزانه متوسط يك كارگر دو فرانك بود در حاليكه مقرري معلمين، روزانه بطور متوسط، 5 فرانك، و حداقل حقوق يوميه قضات، 4 فرانك بود. ولي مزد بافندگان اهل ليون، كه در سال 1820 بين 4 تا 6 فرانك بود، در سال 1831 به 25/ 1 فرانك رسيد، در حاليكه سطح عمومي قيمتها همواره افزايش مييافت كارگاهها، حتي از حداقل شرايط بهداشتي نيز برخوردار نبودند و كار روزانه به سيزده ساعت ميرسيد. حكايت ميكنند كه در اين زمان، كودكان 4 ساله را براي تخليه بار بكار ميگماشتند. در چنين شرايطي، كارگران گاهوبيگاه سر به شورش برميداشتند.
نخستين نهضت عمومي كارگران در سال 1831 بوقوع پيوست. در اين سال، بافندگان شهر ليون كه بر اثر رقابت خارجي در شرايطي بس دشوار بسر ميبردند سر به شورش نهادند. اين كارگران تقاضايي جز جلوگيري از تقليل دستمزد خود نداشتند. همين وضع دلخراش به ظهور سوسياليسم تخيلي و پيدا شدن مرداني چون سنسيمون. (1825- 1760) و فوريه منتهي گرديد.
رشد سريع بورژوازي، و استثمار شديد كارگران به پيدايش انديشههاي سوسياليستي كمك كرد. پرودن كه از علمداران عدالت اجتماعي بود، قبل از همه، اعلام كرد كه مالكيت دزدي است. «پرودن ميخواست اصل نوين همبستگي و معاضدت اجتماعي را، كه آن را تلفيقي از مالكيت خصوصي و اشتراكي و حد وسط ميان آندو تلقي ميكرد، رايج سازد و در تمام جنبههاي فعاليت ملي، از قبيل توليد، حملونقل، تعليم و تربيت و غيره به مرحله عمل درآورد. حتي وجود حكومت و قواي سياسي در جامعه، ناشي از اصل همبستگي و ماليات، قيمت و پاداش خدمات دولت به مردم است كه براي جلوگيري از تعدي و سوءاستفاده مقامات حاكمه، نبايد از ده يك محصول ناخالص ملي بيشتر باشد.
اصل همبستگي، اساس تحقق حكومت اتحاد و اتحاديهها در جامعه خواهد بود.
پرودن ميگويد: اگر افراد بشر فقط تابع نفع شخصي خود هستند، ناشي از ناداني ايشان است.
اگر مردم به كموكيف زندگي اقتصادي آشنايي و آگاهي يابند، در خواهند يافت كه نفع حقيقي ايشان در پيروي از اصول عدالت است. پس، آزادانه به همكاري با يكديگر پرداخته «ميثاق» «1» را جانشين قانون خواهند ساخت.
بهره پول و مال الاجاره و در نتيجه بزرگ مالكي از ميان خواهد رفت. انجمنهاي كارگري، اداره صنايع را به دست خواهند گرفت، و اين انجمنها در اتحاديه گردآمده و هدايت اقتصاديات مملكتي را بعهده خواهند داشت. ولي اين اصل نبايد تنها در زمينه اقتصاديات بمرحله عمل درآيد.» «2»
بين هواداران پروردن و پيروان ماركس، در زمينههاي مختلف، اختلاف نظرهاي شديد وجود داشت.
بعضي از كساني كه انقلاب پاريس (كمون پاريس) را بوجود آوردند، از پرودن و
______________________________
(1).Le Contrat
(2). تاريخ مختصر عقايد اقتصادي، پيشين. ص 221- 220.
ص: 796
برخي از ماركس پيروي ميكردند. انقلابيون ميگفتند: «اتحادي كه تا بحال از طرف حكومت امپراتوري، حكومت سلطنتي و مجالس مقننه به ما تحميل شده، جلوهاي از زور و ستم و بيعدالتي بيش نيست. خواسته مردم پاريس اتحاد آزاد و آزادانه همه افراد و نيروهاي اجتماع است.» «1»
در ميان متفكرين و صاحبنظران نيمه اول قرن نوزدهم، «استوارت ميل» مقام و موقعيت ممتازي دارد. او در پيرامون آزادي اقتصادي و آزادي سياسي چنين مينويسد: «در گذشته، معناي آزادي، حمايت و حراست افراد در برابر جوروستم حكومتها و قواي سياسي جامعه، اعم از فردي، عشيرهاي و يا طبقاتي بود كه اختيارات و امتيازات مختلفي را بنحوي از انحاء براي خود تحصيل كرده بودند.
اين حمايت و حراست از طريق حرمت و پاسداري بعضي از حقوق و مصونيتهاي سياسي افراد و قبول مشاركت عامه مردم در اتخاذ تصميمات اساسي سياسي كه با سرنوشت جملگي ايشان بستگي داشت، تأمين گرديد و سپس حكومت بصورت جلوهاي از اراده مردم و نماينده و برگزيده ايشان تلقي شد كه طبيعتا در اين مرحله، وحدت ملت و دولت بيم هرگونه تجاوز و تعدي به حقوق افراد جامعه را زايل ميساخت. اين همان نظري بود كه آزاديخواهان انقلاب كبير فرانسه، درباره حقوق بشر و حكومت عامه داشتند.
اين نظر اشتباهي بيش نيست؛ اشتباهي پرمخاطره. به گمان ميل، معناي اراده ملت چيزي نيست جز خواسته و ميل اكثريت افراد آن و يا گروه فعال و كارداني كه بتوانند خود را بجاي اكثريت و يا نماينده آن قلمداد كنند. اين اكثريت ممكن است بخواهند در مقام ستم و بيدادگري، نسبت به اقليت و يا حتي نابودي ايشان برآيند. در نتيجه، خطر بزرگ ديگري پيدا ميشود، و آن حكومت استبدادي بمراتب مهيبتر و وسيعتر گروه انبوهي از افراد جامعه، بر گروه ديگر است (يعني اكثريت بر اقليت) روش اين نوع استبداد، نافذتر است؛ در جزئيات زندگي افراد مداخله ميكند. پس بايد يك اصل و قاعده و روش اساسي و تغييرناپذير در مورد چگونگي رفتار جامعه با افراد و افراد با يگديگر وضع كرد و به مرحله عمل درآورد- به گمان «ميل»، فقط هنگامي افراد انساني بتنهايي و يا به هيأت اجتماع ميتوانند مانع آزادي افراد ديگر شوند كه امنيت و آسايش و آزادي خود آنها در مخاطره باشد. هيچكس را نميتوان، حتي به بهانه و عنوان مصلحت و سعادت خود او، به انجام عملي و يا امتناع از آن ملزم ساخت. هركس در حيطه زندگي خودداراي استقلال و حاكميت مطلق و بيچون و چراست. هركس بهترين نگاهبان و داور مصالح و رفتار خويش است، و بايد از خود دفاع كند.
آزادي فردي بهترين حافظ و ضامن تجلي و انبساط استعدادهاي نهفته انسان و مؤثرترين عامل پيشرفت جامعه بشري است؛ وگرنه ميان اجتماع انسانها و يك ماشين پيچيده و غامض چه تفاوتي وجود خواهد داشت؟ انسان بايد اختيار كامل و مطلق روح و جسم خود را داشته باشد. و در برابر هر اجباري، پاسداري و صيانت شود.
در زمينه سياست اقتصادي، جان استوارت ميل با احتياط فراوان، بيشتر به مكتب اصالت
______________________________
(1). همان. ص 222.
ص: 797
فرد متمايل است تا به آزاديخواهان. او هوادار جدي احترام اصل رقابت آزاد و اجتناب از برقراري انحصار است كه باعث سوءاستفاده انحصارگران ميشود. انحصار، به عقيده او، مالياتي است بر كساني كه كار ميكنند به سود تنبلان و بيكاران.» «1»
بطور كلي، «ميل» مردي آزاديخواه و اصلاحطلب بود. به نظر او، مالكيت يك نهاد و تأسيس اجتماعي است نه ناشي از حقوق طبيعي در مورد «حق ارث» او از تحديد آن به ميزان و مقدار ضروري جهت تأمين يك زندگي آسوده و مرفه براي وارث متوفي، جانبداري ميكرد و تجاوز از اين حد را باعث پيدايش نابرابريهاي زيانآور اجتماعي ميپنداشت.
«ميل» توصيه ميكرد كه دولت، از طريق وصول ماليات، بهره مالكانه را مصادره كند.
اين عقيده، كه تحتتأثير نظريات ريكاردو ابراز شده، ناشي از آن است كه وي بهره مالكانه را مهمترين و مداومترين عوايد تلقي ميكرد.
به گمان ميل، شيوه مزد بگيري مانع انبساط و اعتلاي شخصيت كارگران است. بهمين سبب، بايد هرچه بيشتر، از تشكيل شركتهاي تعاوني تشويق بعمل آيد و موجبات تسهيل و توسعه فعاليت آنان فراهم شود.
با اين توضيحات، ميتوان گفت كه گرچه ميل از معايب و نواقص نحوه توزيع درآمدها متأثر و در مقام بهبود و اصلاح آن بود، ولي از هدف اصلي خود، يعني حفاظت و صيانت آزادي و شخصيت فردي، دور نشد.» «2»
در ميان متفكران و صاحبنظران نيمه قرن نوزدهم، ماركس و انگلس مقام و موقعيت ممتازي دارند.
ماركس تنها يك تئوريسين و صاحب نظر اقتصادي و اجتماعي نبود بلكه در فعاليتهاي سياسي و گفتگوهاي اقتصادي عصر خويش نيز شركت جسته است. «در نيمه قرن نوزدهم، شهر لندن مركز تجمع تبعيدشدگان سياسي، همه كشورهاي اروپايي بود. نويسنده كتاب سرمايه، در اين شهر، با اغلب ايشان آشنايي يافت. بعضي از اين تبعيدشدگان صرفا تمايلات سياسي داشتند؛ از قبيل جمهوريخواهان فرانسوي، هواداران وحدت ايتاليا و استقلالطلبان لهستان. بعضي ديگر داراي عقايد و افكار فلسفي و اجتماعي بودند. توجه ماركس و انگلس طبيعتا بيشتر به اين گروه معطوف شد و در بعضي از انجمنهاي ايشان شركت جست.»
ماركس، كه مردي پركار و اهل مطالعه و تحقيق بود، پس از بررسي در آراء و نظريات كلاسيكها و آزاديخواهان و پيروان مكتب اصالت فرد، افكار و عقايد تورگو، سنسيمون و كنسيدران و ريكاردو و هگل و ديگران را نيز مورد مطالعه و بررسي قرار داد، و با طرد انديشههاي ايداليستي، فلسفه مادي تاريخ و مبارزه طبقاتي را توصيف و تشريح نمود.
به نظر ماركس، جهان سراپا حركت و تحول است. «هر وجودي كه در حال تكوين
______________________________
(1). همان. ص 243.
(2). همان. ص 270- 269.
ص: 798
باشد، عامل نفي خود را نيز در همينحال ميپروراند. هر انديشهاي كه بوجود آيد، انديشه مخالف خود را نيز بوجود ميآورد. از جمع اضداد، فكري نوين پيدا ميشود كه خود تابع حكم اصلي است؛ يعني سبب پيدايش فكر مخالف ميشود.» «1»
به نظر ماركس: «آنچه جهان هستي را زير تسلط خود دارد، ماده است كه منبع همه افكار بشري بشمار ميرود. از ماده انديشهها سرچشمه ميگيرد و بموازات تغييرش، دگرگون ميشود. چگونگي اين دگرگونيها تابع جريان تحول است. هر شكل از اشكال مختلف جامعه عامل نفي خود را بوجود ميآورد و از تنازع اين دو، شكل نويني بوجود ميآيد كه خود تابع همين جريان است.» «2»
فلسفه مادي تاريخ
اين نظريه در بيانيه حزب كمونيست، مورد بحث قرار گرفته و در عبارت زير خلاصه ميشود: «تاريخ همه جوامع از ابتدا تا زمان ما، تاريخ مبارزات طبقاتي بوده كه بتدريج باعث تقليل شماره طبقات به دو گروه متخاصم سرمايهداران و زحمتكشان گرديده است.»
ماركس، برخلاف كندرسه «3» و اوگوست كنت، ترقي بشر را ناشي از توسعه دانشهاي او نميداند، بلكه رشد اقتصادي را پايه و اساس كليه تحولات اجتماعي ميشمارد. به نظر ماركس، هريك از اشكال توليد، بوجود آورنده نوعي خاص از مقررات و قوانين و حتي اعتقادات مذهبي است. اقتصاد، زيربنا، و ساير جنبههاي زندگي، روبناي اجتماع بشري است.
منافع مادي، انحصارا هادي و محرك فعاليت انساني است بدون آنكه احساسات، اميدها و آرمانها در اين امر، اندك تأثير و دخالتي داشته باشد؛ چرا كه اينها جلوه آن منافعند.
سازمان اقتصادي بشر، در حال تغيير و تحول دائمي است؛ پس از كشتيهاي بادباني و كارگاههاي دستي، عهد كشتيهاي بخاري و صنايع ماشيني ميرسد. تمدن آسياي بادي با تمدن راهآهن يكي نيست، زيرا زيربناي اساسي تمدن و جامعه دگرگون شده است.
طبقات حاكم، با وجود تحولات اقتصادي، و دگرگوني زيربنا، ميكوشند تا حقوق و امتيازات پيشين خود را حفظ كنند و براي حراست خود، دولت را بصورت عامل اختناق و تسلط به نفع يك طبقه، درميآورند كه همان دولت طبقاتي «4» باشد. ولي اين وضع ديري نخواهد پاييد و با تغيير شكل زيربنا، اساس ساختمان اجتماعي كهن درهم فروخواهد ريخت و با تغيير زيربنا، تغيير روبنا ضروري است. ولي طبقاتي كه از نهادهاي موجود اجتماعي بهرهمند ميشوند به مقاومت ميپردازند و مبارزه طبقاتي آشكار ميشود.
بروز انقلاب باعث همآهنگي نهادهاي اجتماعي، يعني روبنا و زيربنا، خواهد شد.
در مبارزه طبقاتي، كساني كه از روبناي اجتماعي بهرهمند ميشوند با كساني كه محرومند، مقابله و مبارزه ميكنند و سرانجام، پيروزي نصيب طبقات محروم خواهد شد. اين انقلاب
______________________________
(1). همان. ص 272.
(2). همان. ص 273.
(3).Condorcet
(4).Ftat de Clusse
ص: 799
مانند انقلابهاي گذشته نيست، و براي هميشه، بر عدم تعادلها و نابسامانيها پايان خواهد داد، و صلح و صفاي دائمي برقرار خواهد شد.
به نظر ماركس، استثماركننده و استثمارشونده، كارفرما و كارگر، سرمايهدار و زحمتكش، محكوم جبر تاريخند و جز آنچه ميكنند و بايد بكنند، كار ديگري نميتوانند كرد. به نظر ماركس، ارزش هر كالا به مقدار كاري است كه براي توليد آن مصرف شده است.
كاري كه براي توليد كالايي مصرف شده جنبه كمي و مقداري دارد و واحد سنجش آن «تعداد ساعات» است. اساس مبادلات كالاها بر تعادل و توازن ميزان كاري نهاده شده كه براي ساختن آنها اختصاص يافته است و نه بر فايده آنها. «1»
عصاره سخنان ماركس اين است كه «بايد در وجود «كار» دو عامل و عنصر را از هم تشخيص داد:
- نيروي كار، كه كارگر به كارفرما ميفروشد.
- محصول كار، كه ارباب و صاحب كار در بازار ميفروشد.
ماركس ميگويد: ارزش اين دو عامل برابر نيست: ارزش اضافي، بطور نامحسوس، در ميان اين دو عامل جاي دارد. تفاوت بين ارزش كاري كه او ميپردازد و ارزش محصول كاري كه ميفروشد، «ارزش اضافي» است و نفع سرمايهدار است. انسان دوستترين كارفرمايان نميتواند كارگر زحمتكش را استثمار نكند؛ زيرا نميتواند نفع نبرد وگرنه ورشكست ميشود. سرمايهدار شخصا خطاكار نيست، بلكه نظام سرمايهداري گناهكار ميباشد: ارزش اضافي ار سرمايهداري تراوش ميكند؛ همچنانكه «محصول خالص»، در نظر فيزيوكراتها، از زمين تراوش ميكرده است.» «2»
به نظر ماركس، «هرچه ميزان توليد افزايش يابد و تعداد واحدهاي توليدي بيشتر شود به شماره كارگران افزوده ميشود. سرمايهداري در اثر وجود رقابت، توليدكنندگان كوچك و متوسط را، يكي پس از ديگري، نابود ميكند. خردهمالكي روستايي از بين ميرود و بزرگ مالكي توسعه مييابد.
ارباب حرف و صنايع كوچك بصورت مردم تهيدست درميآيند. كار روستا نيز جنبه صنعتي به خود ميگيرد و كشاورزي صنعتي پديدار ميشود. فروشگاههاي بزرگ جاي مغازههاي كوچك را ميگيرند؛ و چون مقارن همين تحول اثرات قانوني ارزش اضافي نيز بظهور ميرسد، گروه ناچيزي از مردم كه شماره ايشان همواره كمتر ميشود، روزبروز، ثروتمندتر و اكثريت نزديك به اتفاق عامه مردم هر دم تهيدستتر ميگردند. نتيجه اينكه سرمايهداري خود عامل تخريب خود را ميپرورد.» «3»
«عقايد فيزيوكراتها را در مورد قوانين اقتصادي و نظام جامعه، ميتوان در دو اصل بيان داشت:
______________________________
(1). ر ك: تاريخ مختصر عقايد اقتصادي، پيشين. ص 279- 273.
(2). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...) پيشين. ص 133- 132.
(3). تاريخ مختصر عقايد اقتصادي، پيشين. ص 283.
ص: 800
- نخست آنكه، در اجتماع بشري يك نظام طبيعي وجود دارد.
- دوم آنكه، اين نظام بهترين نظامات ممكن است.
از نظر فيزيوكراتها، نظام طبيعت يك نظام جهاني و بين المللي است، و هر مملكت، ولايتي از كشور بزرگ طبيعت است. نتيجه آنكه فيزيوكراتها برخلاف سوداگران، كه رزمخواه و جنگجو بودند، آرماني صلحجويانه و بشردوستانه داشتند و اين فكر را به علم اقتصاد نيز تعميم دادند. مرسيه دولاريوير، اين فكر را بخوبي پروراند و نشان داد كه چگونه تلاش دائمي براي برقراري توازن مثبت بازرگاني خارج ممكن است به اختلاف بزرگ ممالك منتهي شود. به عقيده او، حالت صلح ميان ملتها حال طبيعي روابط بين آنهاست.
به عقيده فيزيوكراتها از جمله دكتر كنه، قوانين طبيعت مقدم بر وجود جامعه بشري و برتر از اراده انساني و تغييرناپذير و غيرقابل اجتناب است و نظام طبيعي در زمان و مكان تغيير نميپذيرد.
اگر اين صفت را براي قوانين طبيعي قبول كنيم، بايد بگوييم كه فيزيوكراتها درباره تاريخ عقيدهاي بس شگفتانگيز داشتند و اصولا به ترقي و تحول قائل نبودند. به اين ترتيب، ميتوان گفت كه فيزيوكراتها در مقام ستايش حالت بدوي زندگي انسان و خوشبختي تصوري آدميان، در حالت توحش اوليه برآمدند و آن عهد را مانند يك عصر طلايي جلوه دادند، و از اين بيان نتيجه گرفتند كه زندگي ملتهاي عقبافتاده عصر آنها مانند زندگي جوامع ابتدايي بوده و درخور تحسين و تقليد است.
ولي بايد دانست كه ميان اراده فيزيوكراتها و افكار ژان ژاك روسو در اين زمينه، تفاوتهاي بسيار وجود دارد. فيزيوكراتها معتقد بودند كه اگر همجوامع بشري از اجراي قوانين طبيعي سر باز زده و در نتيجه دچار آشوب و نابساماني ميشوند، امكان بهبود قطعي اوضاع آنها از طريق ادراك و مراعات قوانين مزبور كاملا وجود دارد. انحطاط جوامع بشري ناشي از عدم رعايت قوانين طبيعي است؛ و اگر بشر با وسايل اقتصادي مهمي كه در دست دارد در مقام اصلاح خود و پيروي از قواعد طبيعي برآيد بدون شبهه، به مراتبي عاليتر از حالت طبيعي جوامع اوليه نايل خواهد آمد.
انسان آزاد، طبيعتا از نفع شخصي خود پيروي ميكند. هركس، بهرنحوي كه بخواهد، ميتواند از دارايي، كار يا هنر خود، به اقتضاي نفع شخصي خويش، بهرهبرداري كند ولي آزادي همگاني و وجود رقابت، يك نظم طبيعي و ساده در اجتماع برقرار ميكند و افراد مختلف را متقابلا به رعايت حال يكديگر واميدارد. به نظر يكي از فيزيوكراتها، ارزش اشياء ناشي از وفور يا ندرت آنهاست كه خود بستگي به چگونگي رقابت در اقتصاد دارد. از آنجا كه وفور يا كمبود كالاها در تغيير دائمي است، نميتوان ارزش واقعي كالاها را بدرستي تعيين كرد. ولي اگر بخواهيم، در حد امكان، به حقيقت واقع در اين مورد نزديك شويم، بايد موجبات آزادي و دادوستد و مبادلات را فراهم آوريم و رقابت اقتصادي را آسان كنيم.
با توجه به اهميت مقامي كه فيزيوكراتها براي نفع شخصي و رقابت آزاد قائل بودند، ميتوان بآساني آنها را پيشقدمان مكتب اصالت فرد در اقتصاد دانست.» «1»
______________________________
(1). همان. ص 73- 61 (به اختصار).
ص: 801
قوانين مورد توجه فيزيوكراتها:
مهمترين قوانيني كه مورد توجه آنان قرار گرفته است بدينقرار است:
- انسان بايد از محصولات زمين براي زندگي خود استفاده كند (قانون مصرف).
- براي بدست آوردن اين محصولات بايد به كاروكوشش بپردازد (قانون كار).
- ولي كار و فعاليت انساني بدون آزادي فردي ميسر نيست (حق مالكيت شخصي).
- و آزادي فردي هم مستلزم اين است كه انسان بتواند از ثمرات كار و فعاليت خود بهرهمند شود (حق مالكيت اموال منقول).
- و احيانا مالكيت اموال غيرمنقول و اراضي محل كار و فعاليت خود را نيز بدست آورد (حق مالكيت اموال غيرمنقول). و بايد امنيت كامل حق مالكيت، در هر جامعه تضمين شود.» «1»
فيزيوكراتها، «كشاورزي» را منشاء پيدايش محصول خالص و سرچشمه همه ثروتها ميدانستند، و ساير طبقات فعال جامعه را «عقيم» ميشمردند، و ميگفتند كشاورزان محصول خالص را بدست ميآورند و قسمتي از آن را براي مصارف گوناگون بكار ميبرند و قسمت ديگر را به صاحبان اراضي مزروعي ميدهند كه آنها نيز براي تأمين ديگر احتياجات خود بين گروههاي مختلف اجتماعي تقسيم ميكنند.
در نظر فيزيوكراتها، پول يك وسيله معاوضه و مبادله و همچون رودخانهاي است كه همه كالاهاي قابل دادوستد بر روي آن در حركت و رفتوآمد ميباشند، و تمام سرزمينهايي را كه تجارت به آنها دست يابد سيراب ميكند. پول بخودي خودداراي فايده نيست بلكه تنها معرف و وسيله بدست آوردن مقدار معيني كالاست. فيزيوكراتها براي سرمايه اهميتي خاص قايل بودند. به نظر ايشان، سرمايه عبارت است از آنچه بهرهبرداري و استحصال زمين را براي كشاورزان مقدور و ميسر ميگرداند.
دكتر كنه كمبود سرمايه را علت اصلي انحطاط كشاورزي فرانسه و قلت بازده كار، بخصوص در مورد كشت غلات، ميدانست، و عقيده داشت كه با استفاده از سرمايه زياد، بايد كار كشت و زرع را در اراضي وسيع انجام داد. يكي از انتقادات اصلي فيزيوكراتها بر عقايد سوداگران و بخصوص كلبر و هواداران او، اين بود كه كشاورزي را فداي توسعه صنايع كردهاند؛ در صورتيكه بسط و توسعه صنايع و كشاورزي لازم و ملزوم يكديگرند. «2»
با وجود نقايصي كه در آراء فيزيوكراتها بچشم ميخورد، ميتوان آنان را بنيانگذار واقعي علم اقتصاد و مكتب اصالت فرد شمرد. «3»
اندره پيتر، ضمن بحث در پيرامون انواع سوسياليسم غيرماركسيستي، ميگويد با اينكه انقلاب فرانسه (1789) بهيچوجه خصلت سوسياليستي نداشت و ذاتا آزاديخواهانه و بورژوا بود و با بخش كردن اراضي مخالفت ميكرد، و حتي براي كساني كه «قانون ارضي» را توصيه ميكردند مجازات اعدام مقرر كرد، با اين وصف، انقلاب- درست همچنانكه
______________________________
(1). همان. ص 65.
(2). ر ك: همان. ص 71- 68.
(3). ر ك: همان. ص 77.
ص: 802
ژان ژاك روسو گفته بود- برخي از انديشهها را عرضه كرد كه بعدا، ناگزير به عاليترين صورت به خدمت و بسط و توسعه سوسياليسم درآمد.
انقلاب، انديشه مساوات را بميان آورد كه از سياست به اجتماع سرايت كرد. يكي از شبنامهنويسان آن عصر چنين نوشت: «ملت بار ديگر به حقوق خود رسيده است. اگر يك گام بيشتر بردارد، به «اموال» خود نيز خواهد رسيد.»
علاوه بر اين، انقلاب اصل «قدرت مطلقه قانون» را برضد اعتبار جاويدان سنتها اشاعه داد. از همان هنگام، هر كاري را كه يك قانون كرد، قانون ديگري ميتواند برهم بزند (از جمله قانون نظام اجتماعي را).
در ميان سوسياليستهاي خيالپرور، سنسيمون معتقد به اقتصاد هدايت شده بود، و ميخواست بجاي دولتي كه ذاتا سياسي است، حكومت توليدكنندگان را برقرار نمايد. در اين حكومت، كه سازماني اقتصادي و هدايت شده دارد، بايد مالكيت موروثي ملغي گردد بنحوي كه لياقتها را جايگزين امتياز اصل و نسب سازند. اگر دولت وارث باشد، چه بسا ثروتها را ميان بهترين افراد تقسيم كند. او آرزو ميكرد اجتماعي پديد آورد كه در آن «به هركس به اندازه كارهايش اجر و مزد داده شود.»
در ميان سوسياليستهاي خيالپرور- نظير شارل فوريه و سنسيمون- پرودن (1809- 1865) كه از ميان مردم برخاسته بود، نويسندهاي عاليقدر نابغه پرشور و ضد و نقيضگو بود.
شور و عشق به عدالت را تا به سرحد مساوات، و شوق به آزادي را تا مرز هرجومرجطلبي و مخالفت با هرگونه حكومت كشانيد.
پرودن در برابر اين سؤال كه «مالكيت چيست»؟ ميگويد: «مالكيت دزدي است»، يعني مالكيت سرمايهداري به صاحب آن اجاره ميدهد كه از عوايد بدون كار، نظير اجارهبها و استفاده از كارگاهها و استثمار كارگران و تقسيم كار بين آنها و بهرهبرداري از قدرت توليد روزافزون كارگران، سود فراواني بدست آورد. علاوه بر اين، پرودن مخالف هرگونه دولت و خصم كليسا و محافل مذهبي بود. وي نخست، در شمار دوستان كارل ماركس بود ولي بعدها در صف مخالف او قرار گرفت. «1»
انقلابهاي سال 49- 1848 كشورهاي اروپا
انديشهها و افكار علمي جديد، بتدريج، در بين طبقات زحمتكش نيز راه يافت. در انقلابات اجتماعي كه در قرن هجدهم در كشورهاي اروپايي بوقوع پيوست، هدف اساسي، نابودي نظام فئودالي و حكومت مطلقه بود كه از رشد طبيعي بورژوازي جلوگيري ميكرد. در انقلابات 1848، هريك از كشورها هدف معيني داشتند. در فرانسه كه قبلا فئوداليسم شكست خورده بود، هدف از اين انقلاب، برانداختن سلطه اشراف مالدار و گستردن كامل حاكميت طبقه بورژوا بود.
منظور اصلي انقلابيون آلمان و ايتاليا از جنبش 1848، اين بود كه از جدايي و پراكندگي استانهاي مختلف جلوگيري كنند و دولتي ملي و متحد بوجود آورند. در اتريش، سران اين انقلاب ميكوشيدند كه پادشاهي هابسبورگ را برچينند و مردم ستم كشيده را از بردگي ملي
______________________________
(1). ر ك: تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 115- 111. تاريخ اجتماعي ايران ج5 803 انقلابهاي سال 49 - 1848 كشورهاي اروپا ..... ص : 802
ص: 803
رها سازند.
در فرانسه، در جريان انقلاب 1848، كارگران، و طبقات محروم بار ديگر وارد ميدان شدند و از حكومت خواستند كه براي آنها حق انتخاب كردن قايل شوند، و ضمنا خواهان استقرار يك جمهوري اجتماعي گرديدند.
در حكومت موقت، نمايندگان كارگران نيز شركت داشتند، ولي براي مرتجعين، شركت اين گروه سخت دشوار بود. بهمين مناسبت، عليه كارگران و آرمانهاي سياسي و اجتماعي آنان به تبليغات وسيعي دست زدند و آشكارا گفتند، كارگران ميخواهند كه همهچيز حتي زنان را اشتراكي كنند؛ و با اين تحريكات سبب گرديدند كه از 880 كرسي مجمع قانونگزاري كارگران فقط 18 كرسي بدست آورند.
در فرانسه، پس از انقلاب بورژوايي، راه براي پيشرفت صنعت هموار گرديد. در اين كشور، مانند انگلستان، نخست انقلاب صنعتي در رشته نخريسي روي داد. در سال 1812 در فرانسه نزديك به 200 كارخانه نخريسي مكانيكي وجود داشت. با اين حال انقلاب صنعتي فرانسه، كه پس از انگلستان آغاز شد، با آهنگ كندتري پيش ميرفت. در آلمان، بقاياي فئوداليسم و پراكندگي سياسي و نفوذ سنتها، مانع رشد سريع انقلاب صنعتي گرديد. پس از آنكه در سالهاي 60- 1850 آلمان در راه صنعت جديد قدم نهاد، از حاصل تجربيات و پيشرفتهاي فني انگلستان و فرانسه سود جست.
در آمريكا، انقلاب صنعتي در پايان قرن هجدهم، يعني پس از پايان جنگهاي انقلابي، آغاز گرديد. وجود اقتصاد كشاورزي و بردهداري در جنوب و مداخلات استعماري انگلستان، سالها از رشد صنعت در آمريكا جلوگيري كرد. نخستين دستگاه بافندگي اين كشور در سال 1814 به كار افتاد. در دهه 1830، ايالات متحده از انگلستان و فرانسه هم كمتر دوك داشت و مصرف پنبهاش كمتر از آنها بود. ولي از اين دوره ببعد، در نتيجه استخراج ذغالسنگ و پيشرفت فلزكاري و مهندسي مكانيك، آمريكا نيز در خط صنعت جديد پيشرفت.
نتايج اجتماعي
در نتيجه رشد ماشينيسم، اوضاع روزبروز، به نفع سرمايهداران پيش ميرفت. در نتيجه بهرهزايي كار، و كاهش روزافزون هزينه توليد، تغييراتي در روابط اجتماعي پديد آمد. صنايع ماشيني سبب پيدايش كارگران صنعتي و پرولترها و كاهش تعداد طبقه دهقانان گرديد. كارگران به زائدهاي از ماشين بدل شدند.
ارزش كارهاي ظريف و دقيق فني از بين رفت و نياز به كارگران ماهر كم شد. سرمايهداران، بقصد سودجويي، از كار ارزان زنان و كودكان بهرهمند ميشدند؛ در نتيجه، دستمزدها پايين آمد و بيكاران فزوني يافتند. در آغاز سده نوزدهم، تنها 27 درصد از كارگران كارخانهها مرداني بودند كه سنشان از 18 سال ببالا بود.
كشورهاي سرمايهداري، نخست، با چپاول مستعمرات، در خط صنعتي شدن گام نهادند، بعدا با گرفتن وامهاي خارجي و شكست دادن و غرامت گرفتن از كشورهاي مغلوب، به سرمايهگذاري در صنعت پرداختند و به اين هم قناعت نكردند و با افزايش مالياتها، تصاحب زمينهاي كشاورزان خردهپا و استثمار شديد كارگران، روزبروز، بر سرمايه خود افزودند. با رشد صنعت و سرمايهداري در آمريكا، مداخلات استعماري انگلستان در اين كشور فزوني گرفت.
ص: 804
انگلستان نه تنها از مواد خام آمريكا بهره ميجست بلكه مصنوعات خود را نيز در بازار آمريكا ميفروخت. در سال 1765، انگلستان تصميم گرفت از مردم آمريكا ماليات بگيرد، ولي مردم و كنگره نمايندگان مقاومت كردند و نه تنها از دادن ماليات سر باز زدند بلكه كالاهاي انگليسي را تحريم كردند. و در نتيجه يك رشته مبارزات اقتصادي- سياسي و شركت در جنگ استقلال (1783- 1775)، ممالك متحده آزادي و استقلال خود را بدست آورد. اين پيروزي در نهضتهاي استقلالطلبانه كشورهاي مستعمره مؤثر افتاد.
دولت امريكا پس از بيرون راندن انگليسيها، در راه صنعتي كردن كشور و رشد سريع سرمايهداري، تلاش كرد ولي در راه حل مشكلات اجتماعي، توفيقي نيافت. سرخپوستان از حقوق شهروندي بيبهره ماندند؛ بردگي سياهان ملغي نگرديد و مصادره زمينهاي سرخپوستان از جانب انقلابيون امري مقدس شمرده شد.
سياهپوستان از همان ابتداي جنگهاي داخلي، پيكار بياماني را براي آزادي خويش آغاز كردند. آنان دستههاي پارتيزاني «سياهان جنگل» را تشكيل دادند و با دزدان بردهدار و شورشي به ستيزه برخاستند. در جنگهاي داخلي، مهمترين و خطرناكترين عمليات را به واحدهاي سياهپوست واگذار ميكردند. تلفات سياهان بسيار بيش از تلفات داوطلبان سفيدپوست بود؛ در حدود 70 هزار تن از سياهپوستان، در مبارزه بر ضد بردگي و براي تماميت ايالات متحده آمريكا، جان خود را از دست دادند. لينكلن در سال 1864 اعلام كرد كه اگر ياري سياهان نبود ايالتهاي شمالي در جنگ شكست خورده بودند.
در نتيجه عمليات شجاعانه تودههاي مردم، جنگ داخلي به گسيختگي سياسي و اقتصادي كشور آمريكا پايان داد و با از ميان برداشتن موانعي كه بر سر راه تبديل ايالات متحده از يك كشور فلاحتي به كشور فلاحتي- صنعتي وجود داشت، امكانات رشد سريع سرمايهداري را در كشاورزي فراهم ساخت.
جنگهاي داخلي تأثيري بر تكامل اقتصادي آمريكا برجاي نهاد. در واپسين سالهاي قرن نوزدهم، سرمايهداري با سرعتي كممانند، در اين كشور گسترش يافت. در سال 1840، بازده صنعتي امريكا در جهان مقام پنجم را داشت؛ در سال 1860 به مقام چهارم رسيد. تا پايان جنگهاي داخلي، آمريكا از نظر اقتصادي يك مستعمره اروپايي بود؛ در سال 1870 توليد صنعتي كشور پس از انگلستان مقام دوم را داشت، و در سال 1894، آمريكا و انگليس با توليد نيمي از مجموع توليد صنعتي تمام كشورهاي سرمايهداري، بزرگترين قدرت صنعتي جهان گرديدند. از سال 1860 تا 1895، توليد صنعتي در آمريكا هفت برابر شد.
پيروزيهاي آمريكا محصول عوامل زير بود: 1) وجود يك جمهوري بورژوا- دموكراتيك نبودن فئوداليسم، ثروتمند شدن در نتيجه جنگهاي داخلي در اروپا، استفاده از سرمايه و تكنولوژي اروپا. داشتن منابع طبيعي غني، پيشرفت سريع در امور مهندسي، مهاجرت ميليونها اروپايي، آسيايي و مردم آمريكاي لاتين (از سال 1860 تا 1900 بيش از 14 ميليون نفر به آمريكا كوچ كردند.) علاوه بر اين جمله، بهرهكشي شديد از مهاجران، سياهپوستان و سرخپوستان و تاراج ايالتها و مناطق همجوار در رشد سرمايهداري در آمريكا مؤثر افتاد.
در كشور پهناور روسيه، بقاياي سرفداري در روستاها، از پيشرفت سرمايهداري
ص: 805
جلوگيري ميكرد؛ بخصوص كه استبداد تزار و نظام اشرافي نيز سد بزرگي در راه پيشرفت كشور بود. اعتراض و قيام كشاورزان، سرانجام، به الغاي سرواژ منتهي گرديد. اقتصاد كالايي روستايي، جريان تجزيه اجتماعي را در روستاها تندتر ساخت. در يك قطب، دهقانان روسيه، روستايياني بودند كه تكه زميني داشتند ولي ناگزير بودند نيروي كار خود را بفروشند. (در آغاز دهه 1880 تقريبا نيمي از تمام خانوادههاي دهقاني يا اسب نداشتند يا در هر خانوادهاي بيش از يك اسب نبود) در قطب ديگر، كولاكها يا بورژوازي روستايي جاي داشتند كه تقريبا 20 درصد دهقانان را تشكيل ميدادند. آنها رنجبران روستايي را اجير ميكردند. دهقانان ميانهحال در بين اين دو قطب وجود داشتند. كولاكهاي 35 تا 50 درصد زمينهاي قابل كشت را بدست آوردند و با استفاده از ماشينهاي جديد بهرهبرداري ميكردند. در نتيجه اصلاحاتي كه در سال 1861 بوقوع پيوست، ورود روسيه در صف كشورهاي سرمايهداري صنعتي تسريع گرديد.
صنايع دستي از كشاورزي جدا شد، و در نتيجه رشد شهرها و ايجاد راهآهن، بازار داخلي رونق گرفت. بافندگي و صنايع سنگين، فلزكاري، سوخت و جز اينها توسعه يافتند و به اين ترتيب، در روسيه نيز بورژوازي و پرولتاريا تكامل يافتند.
در ميان كشورهاي اروپايي، انگلستان در نتيجه تفوق نيروي دريايي و از بين رفتن دزدان دريايي، در تجارت بين المللي، موقعيت ممتازي كسب كرد. ترقي بانكداري، افزايش موارد استعمال پول و اعتبار به نمو بازرگاني كمك كرد.
بطور كلي، تجارت داخلي با تجارت بين المللي اختلاف فراوان دارد؛ زيرا در تجارت داخلي، هر كشور مستقل و آزادي تحتتأثير هدفهاي ملي قرار ميگيرد و از اقتصاد داخلي حمايت ميكند و مانع فرار طلا و ارزهاي مملكت به كشورهاي واردكننده ميشود. براي آنكه صنعت و تجارت رو به توسعه گذارد، بايد سطح زندگي بالا برود. در يك جامعه عقبمانده بيسواد و فقير، قوه خريد مردم بسيار ناچيز است. براي دگرگون ساختن اين وضع، بايد اصول و مباني اقتصادي كشور را دگرگون كرد؛ زمين و منابع اساسي توليد را ملي كرد و با بيسوادي، جهل، تعصبات عقيدتي و تنبلي و تنآسائي بطور جدي مبارزه نمود و مردم را بكاروكوشش تبليغ كرد؛ تربيت فني آنها را بالا برد؛ به مردم غذاي كافي داد و معني زندگي صحيح را به آنها آموخت. وقتي كه چرخهاي اقتصادي به حركت درآمد و توليد زياد شد، درآمد افراد فزوني ميگيرد و همينكه درآمد افزايش يافت، قوه خريد و بالنتيجه مصرف كالاها بيشتر ميشود.
جنبشهاي اجتماعي در قرن نوزدهم
در نتيجه انقلاب صنعتي در جوامع غرب، دو طبقه مشخص يعني بورژواها و كارگران روزمزد (پرولترها) موقعيت خاصي پيدا كردند.
طبقه كارگر كه در آغاز نهضت بورژوازي براي درهم ريختن نظام فئودالي با بورژواها همراهي ميكرد، سرانجام، براي نجات از بهرهكشي ظالمانه سرمايهداران، صفوف خود را در برابر بورژوازي محكم ساخت.
در انگلستان، كه از پيشرفتهترين كشورهاي صنعتي اروپا بود، در اثر نظام غلط انتخاباتي، به طبقه كارگر و ديگر عناصر محروم، ستم ميشد؛ زيرا كه شهركهاي كوچك و بلاد بزرگ بدون توجه به تعداد جمعيت، به تعداد مساوي، نماينده انتخاب ميكردند. در حقيقت پارلمان مظهر افكار و تمايلات اكثريت مردم نبود بلكه بيشتر بيانگر منافع اربابان فئودال بود
ص: 806
و آنان در تدوين قوانين، مصالح و منافع اكثريت را زيرپا ميگذاشتند. چنانكه با تصويب «قوانين غله»، در حقيقت، قيمت غله را به نفع مالكين (و به زيان كارگران و طبقات كمدرآمد) بالا بردند. با تصويب اين قانون، بورژواهاي پولپرست ناگزير شدند براي اينكه كارگران از گرسنگي نميرند مزد بيشتري به آنان بدهند. در سال 1819، بموجب قانون، عوارض سنگيني براي پشمهايي كه به مملكت وارد ميشد وضع كردند. و اين قانون نيز به منافع بورژوازي انگلستان لطمه زد. به اين ترتيب، نه تنها طبقه كارگر بلكه بورژوازي انگلستان نيز خواهان حق رأي همگان شدند.
از سده هجدهم ببعد، روزبروز، بر مظالم بورژوازي نسبت به كارگران افزوده ميشد.
كار روزانه از 14 تا 16 ساعت طول ميكشيد. براي آنكه مزد كمتري بدهند، زنان و كودكان را به كار واميداشتند. كارگران را به بهانههاي مختلف جريمه ميكردند.
شرايط كار در انگلستان در حدود سال 1830
تا پايان نيمه اول قرن نوزدهم، وضع طبقات زحمتكش در انگلستان سخت دشوار بود. كودكان و بزرگسالان، مرد و زن، در كارخانهها استخدام ميشدند. معمولا از سن 6 تا 7 سالگي، كودكان شروع به كار ميكردند ولي خانوادههاي فقير در اثر نيازمندي و فشار اقتصادي، گاه كودكان سه يا چهار ساله را نيز بكار ميگماشتند. اين امر بحدي طبيعي بود كه حتي كليسا به خانوادههاي فقيري كه بچههاي صغير و خردسال خود را براي چند شيلينگ در هفته، به كارخانه ميفرستادند كمك مالي و صدقه نميداد؛ مگر اينكه كودكان خود را همراه بياورند.
ساعات كار از 12 تا 19 ساعت در روز بود. ناظران سنگدلي بر كار كارگران نظارت ميكردند تا وظايف محوله را بنحو كامل انجام دهند. در صورت تعلل، از شلاق و كتك براي بيدار نگاه داشتن و استثمار شديد كودكان استفاده ميكردند. خستگي و بيحالي كارگران بحدي بود كه گاه در اثر فشار خواب، روي ماشينآلاتي كه در حال حركت بود ميافتادند و اين واقعه به مرگ يا نقص عضو آنان منتهي ميشد. گاه والديني كه با فرزندان خود در كارخانه مشغول كار بودند خودشان كودكان دلبندشان را كتك ميزدند تا آنان را از ضربات شديد ناظر، رهايي بخشند.
كودكان غالبا مجبور بودند در حين غذا خوردن ماشينآلات را پاك كنند و اين كار را موقعي انجام ميدادند كه ماشين در حركت بود. در نتيجه، نه تنها ريههاي آنها پر از خاك و دود ميشد بلكه گاه خطر نقص عضو آنان را تهديد ميكرد.
وضع رقتبار معدنكاران: زندگي معدنكاران نيز بسيار طاقتفرسا و همراه با تحقير فراوان بود. داستانهاي زيادي درباره فسق و فجورها و آميزشهاي غيرقانوني كه در اين گالريهاي زيرزميني صورت ميگرفتند (هم در داخل راهروهاي زيرزميني و هم در خارج معدن) در منابع تاريخي آن ايام بچشم ميخورد.
گزارش رسمي دولتي كه در سال 1842 منتشر شده، حاكي از استثمار شديد كودكان و زنان است. با اينكه سن معمولي شروع بكار از هشت، نه سالگي بود، ولي گاه كودكان چهار ساله را نيز در معادن و كانهاي تاريك زيرزميني بكار ميگماشتند.
ساعات كار 12، 13، 14 و گاه بيشتر بود. كار كودكان چهار و پنج ساله اين بود كه
ص: 807
بندي در دست داشتند؛ وقتي كه ماشين زغال حركت ميكرد، آن بند را ميكشيدند تا دريچه باز شود و هواي كافي براي استنشاق معدنكاران وارد دخمههاي زيرزميني شود. كارگران، در تاريكي كامل، چرخهاي حامل زغالسنگ را، مانند محكومين به اعمال شاقه، به جلو ميكشيدند. بسياري از آنها در طول ماه، حتي يكبار هم روز را نميديدند. يعني وقتي وارد معدن ميشدند تاريك بود و وقتي هم كه خارج ميشدند باز تاريك بود.
كيفرهاي شديد هم در مورد بزرگسالان و هم در مورد كودكان اجرا ميشد. كتك خوردن و از دست دادن مزد، مجازات كساني بود، كه دير سر كار خود حاضر ميشدند.
اگر كسي پنجره را باز ميكرد، جريمه آن يك شيلينگ بود. جريمه سوزاندن برق تا صبح، دو شيلينگ بود. اگر كسي خود را ميشست يا سوت ميزد، يك شيلينگ كيفر آن را ميپرداخت.
حتي در يك كارخانه، نزديك منچستر، به كارگران اجازه آشاميدن آب داده نميشد.
در سال 1832، از كسي كه دو دخترش به كارخانه ميرفتند، از طرف كميته كار كودكان در كارخانهها، سؤال كردند كه: «بچههاي شما چه ساعتي بكار ميروند؟» او جواب ميدهد: «ساعت سه بعد از نصف شب ميروند تا ساعت 10 شب روز بعد، يعني 17 ساعت، كار ميكنند؛ و در اين 17 ساعت، فقط يك ربع ساعت صبحانه، نيم ساعت ناهار و براي آشاميدن نيز ربع ساعت وقت دارند.» اين مدت هم معمولا به پاك كردن ماشينآلات كارخانه صرف ميشد و گاه تمام وقت تغذيه آنها را ميگرفتند بطوريكه ناچار بودند صبحانه را ببرند خانه. به اين ترتيب، كارگران مجبور بودند ساعت دو بعد از نصفشب، براي لباس پوشيدن و خوردن غذا بيدار شوند. در نتيجه، مجموعا 4 ساعت بيشتر نميخوابيدند. اين دوران فقط 6 هفته طول ميكشيد. در ساير ايام سال، فشار كار كمتر بود؛ يعني از 6 صبح تا 5/ 8 شب يعني 5/ 14 ساعت در شبانهروز كار ميكردند كه وقت كمي نبود.
وقتي كه از شخص سابق الذكر، از ميزان خستگي فرزندانش سؤال ميكنند، ميگويد:
چنان خسته و بيحالند كه وقتي غذا را به دهان آنها ميگذاشتم، به خواب ميرفتند و ناچار بودم آنها را تكان بدهم كه غذا را بخورند و بخواب بروند و در اثر اين وضع طاقتفرسا، گاه دچار سانحه ميشدند؛ چنانكه دختر من انگشتش بريده شد و 5 هفته در درمانگاه بستري شد. و چون اين حادثه رخ داد، مزد او را كاملا قطع كردند. مزد اين كارگران، با اين شرايط دلخراش، هفتهاي سه شيلينگ بود.
سؤال شد كه: «آيا بچهها فرصت نشستن داشتند؟» جواب داد: «ابدا.» سؤال شد كه:
«آيا ممكن بود كمتر كار كنند و كمتر پول بگيرند.» گفته بود: «بهيچوجه، يا بايد بهمين مقدار كار كنند يا اخراج شوند.» «1»
«در نتيجه اعتراضات شديدي كه از طرف محافل مختلف صورت گرفت، در سال 1844، يك نفر از نمايندگان پيشنهاد كرد: كارگران روزي ده ساعت كار كنند. ولي پيشنهاد او
______________________________
(1). پولين گرگ، تاريخ اجتماعي و اقتصادي انگلستان از سال 1760 تا 1950. ترجمه دكتر محمد حسين تمدن (قبل از انتشار).
ص: 808
تصويب نشد و قرار شد، روزي 12 ساعت كار كنند، و دو ساعت هم براي صرف غذا گذاشتند.
بموجب اين قانون، كار بچهها به روزي 5/ 6 ساعت تقليل يافت، و مقرر گرديد حصاري اطراف ماشينآلات بكشند تا از تصادمات و برخوردهاي احتمالي جلوگيري شود. همچنين، قرار شد كه هيچ زني يا كودكي ماشيني را كه در حال حركت بود پاك نكند.» «1»
بالاخره در سال 1847، قانون ده ساعت كار در روز به تصويب رسيد. تا اين تاريخ، قوانين به نفع كودكان و زنان و جوانان تصويب شده بود و از تقليل ساعت كار مردان عادي سخني در ميان نبود.
بعضي از كارگران كه از علت حقيقي بدبختيهاي خود و راه علاج آن بيخبر بودند، به تخريب ماشينها همت گماشتند؛ غافل از اينكه راه علاج اين نيست.
در آغاز سده نوزدهم، كارگران و بورژواها، براي اصلاح قانون انتخابات، همداستان شدند ولي در اين مبارزه نفعي به طبقه كارگر نرسيد؛ زيرا در قانون سال 1832، كساني حق انتخاب نماينده داشتند كه از درآمد كلاني بهرهمند شوند. در نتيجه، طبقه كارگر ناگزير شد كه از بورژوازي كناره گيرد و با ايجاد سازمانهاي كارگري، مستقلا در راه تأمين منافع خود مبارزه كند. جامعه كارگران لندن در سال 1836، برنامهاي را به نام «منشور ملت براي اصلاح انتخابات» عرضه داشت. اين نهضت كه بعدها به نام چارتيسم «2» خوانده شد، در شهرهاي مختلف صنعتي، مجامعي تشكيل ميداد. و سرانجام، با گردآوري بيش از يك ميليونودويست هزار امضاء از پارلمان خواستند كه حق رأي همگاني باشد و با شيوهاي مخفي در تمام حوزههاي انتخاباتي بدون هيچ قيد و شرطي، انجام، پذيرد. ولي پارلمان از قبول اين تقاضا سر باز زد.
كارگران دست از مبارزه نكشيدند و سازمان خود را وسعت بخشيدند. بموجب منشوري، زندگي اندوهبار كارگران و روش سياسي زمامداران را بباد انتقاد گرفتند. و با گردآوري بيش از 3 ميليون امضا، تقاضاي ديرين خود را تكرار كردند. پارلمان باز هم به افكار عمومي توجه نكرد. موج اعتراض و اعتصاب كشور را فراگرفت و پارلمان ناگزير شد، بموجب قانوني، كار روزانه را به 10 ساعت كاهش دهد.
در فرانسه، چنانكه اشاره شد، در نتيجه انقلاب بورژوايي، اصول فئوداليسم درهم ريخت. حكومت سلطنتي پس از شكست ناپلئون، بار ديگر روي كار آمد. قدرت شاه توسط پارلمان محدود گرديد. پارلمان داراي دو مجلس بود: مجلس اعيان كه اعضاي آن را شاه منصوب ميكرد؛ و مجلس نمايندگان كه اعضاي آن را كساني برميگزيدند كه درآمد سالانه آنان دستكم هزار فرانك باشد. طبيعي است كه چنين پارلماني فقط به ساز مرتجعين ميرقصيد و در انديشه اصلاح زندگي اكثريت نبود.
چون بورژواها و مرتجعين اكثريت داشتند، هيچيك از آرمانهاي ديرين كارگران، يعني ماليات گرفتن از سرمايهداران، تشكيل كميتهاي براي نظارت بر كارهاي دولت، بازپس كشيدن سپاهيان از پاريس و كمك به بيكاران و تهيدستان، صورت عمل نگرفت. دولت و مرتجعين كلوپهاي كارگران را بستند، و كارگاههاي ملي را تعطيل كردند.
______________________________
(1). همان. ص 130.
(2).Chartism
ص: 809
قيام مسلحانه كارگران، در مقابل ارتش فراوان و مجهز دولت، منتهي به شكست گرديد، و حبس و تبعيد كارگران آغاز شد.
در قانون اساسي جديد، تضييقات بيشتري عليه اكثريت تدوين كردند. آزادي بيان، مطبوعات و انجمنها، رسما وجود داشت ولي، در عمل، دولت از حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي جلوگيري ميكرد. براي رئيس جمهور حقوق و اختيارات فراواني در نظر گرفتند؛ از جمله او در برابر پارلمان مسؤوليتي نداشت. علاوه بر اين، براي اينكه توده مردم در انتخابات دخالت مؤثري نداشته باشند، قيود و مقرراتي به زيان آنها تدوين كردند.
با اينكه انقلابهاي 49- 1848 در ديگر كشورهاي اروپايي نظير آلمان، اتريش، ايتاليا و لهستان با شكست روبرو شد، و مردم از اين قيامها طرفي نبستند. با اينهمه، اين نيروها بنيان روابط فئودالي را درهم ريخت. اساس حكومت سرمايهداري را استحكام بخشيد و به آگاهي و تشكيل طبقه كارگر و پرولتاريا كمك فراوان كرد و در 28 سپتامبر 1864، نخستين مجمع بين المللي كارگران تشكيل گرديد و متفكرين بزرگي چون ماركس و انگلس در آن شركت جستند و خطمشي طبقه كارگر را در جهان سرمايهداري مشخص نمودند.
شركتكنندگان اين مجمع دريافتند كه در سايه مبارزات سياسي و اقتصادي ممكن است كه موفقيتهاي نسبي نصيب طبقه كارگر شود. ولي توفيق واقعي و حقيقي موقعي نصيب كارگران و ديگر زحمتكشان خواهد شد كه حكومت به دست طبقه كارگر بيفتد و بهرهكشي و استثمار انساني از انسانهاي ديگر بكلي برافتد. با اين حال، انترناسيونال به پيروان خود تأكيد ميكرد كه در حفظ آزاديهاي دموكراتيك بكوشند؛ زيرا در اين راه نيز ممكن است طبقه كارگر، بدون جنگ و خونريزي، قدرت را بدست گيرد.
در همين ايام، در اثر سوءسياست دولت، و مبارزات زحمتكشان، طبقه كارگر براي نخستينبار، به حكومت رسيد. كمون پاريس پس از پايان انتخابات زمامداران جديد، كه مظهر تمايلات و خواستهاي طبقات محروم بودند، سازمان دولتي بورژوايي و دستگاه پليس را برانداختند. كميتهها جاي وزارتخانهها را گرفت و گاردهاي ملي، بجاي ارتش عهدهدار حفظ نظم عمومي شدند. كمون در دوران كوتاه قدرت خود، به نفع طبقات محروم، قدمهايي برداشت.
ولي ارتجاع فرانسه، كه از زمامداري طبقه كارگر بيم داشت، در ورساي به تجهيز قوا پرداخت و به سركردگي «تيير» حمله را آغاز كرد، و سرانجام در 28 مه 1871، كمون سقوط كرد، اشتباهات فراوان و گوناگون رهبران كمون درس عبرتي براي انقلابيون سراسر جهان بود كه بحث در جزئيات آن از حوصله اين كتاب خارج است. «1»
تلاش سوسياليسم در راه كسب قدرت: سوسياليستها از سال 1840 ببعد، براي بدست
______________________________
(1). ر ك:
الف) تاريخ اقتصادي و اجتماعي انگلستان پيشين. ص 123- 120.
ب) ميتروپواسكي و ديگران، زمينه تكامل اجتماعي، ج 2. ترجمه كامراني/ مينوخرد (قبل از انتشار).
ج) جغرافياي اقتصادي جهان، پيشين. ص 188 ببعد.
ص: 810
گرفتن حكومت و اجراي نقشههاي سوسياليستي خود، برحسب شرايط و مقتضيات، راههاي مختلفي انتخاب ميكردند: يكي بدست گرفتن قدرت از راه انقلاب، مانند انقلاب سال 1848 و جريان كمون پاريس در سال 1871- با اينكه در اين دو جريان پيروزي نصيب طبقه كارگر نشد ولي از لحاظ تاريخي، درسهاي گرانقدري به زمامداران نهضتهاي كارگري آموخت. راه معتدل و غيرانقلابي ديگري كه طبقه كارگر براي نيل به آرزوهاي خود برگزيد، كسب قدرت از راه تشكيل اتحاديههاي كارگري و اقدام دستهجمعي (اعتصاب) در مقابل كارفرمايان بود. در نيمه اول قرن نوزدهم، كارگران انگلستان در نتيجه مبازات پياپي، به حق اعتصاب و حق تشكيل اتحاديههاي كار، بمنظور بيان تقاضاي خود دست يافتند. ولي فرانسه تنها در سال 1864، حق اعتصاب را به دست آورد، و در سال 1884 موفق به تشكيل سنديكا، براي كارگران گرديد.
با اينكه نهضتهاي سنديكايي در آغاز امر سعي ميكردند كه از سياست بر كنار بمانند ولي، در عمل، غالبا به نفع نهضتهاي چپ (سوسياليسم يا كمونيسم) وارد ميدان سياست ميشدند.
پس از آنكه از پايان قرن نوزدهم دموكراسي پارلماني بسط و توسعه يافت، سوسياليستها بر آن شدند كه از راه بسيج و آماده كردن مردم، نمايندگان خود را به مجلس بفرستند و در آنجا از طريق نطقها و خطابههاي هيجانانگيز و از راه گذرانيدن قوانين به نفع، سوسياليسم، قدمهايي بردارند. در جريان اين مبارزات، اختلافنظر سوسياليستها و كمونيستها در راه وصول به مقصود غالبا به نفع ارتجاع پايان مييافت.
«ژان ژورس كه تربيت دانشگاهي داشت و خطيبي معتبر و عاليمقام بود، موفق شد كه اين جريانهاي مختلف را متحد و يگانه سازد و «حزب سوسياليست متحد» را ايجاد كند- حزبي كه نام: «بخش فرانسوي انترناسيونال كارگري»، اس. ف. اي- در سال 1900، يافت.
ژان ژورس، كه لئون بلوم او را نابغه تأليف آهنگها خوانده است، در پي آن بود كه عقايد و جريانهاي مختلف، يعني سوسياليسم فرانسوي را، كه زاده انديشههاي روسو و انقلاب بود، با سوسياليسم تخيلي و عقايد پرودن در قرن نوزدهم، و سوسياليسم علمي كارل ماركس همآهنگ سازد.
در مساوات سياسي حقوق، به عقيده ژان ژورس، اگر عدم مساوات سرآغاز زندگي افراد باقي بماند و افراد بخاطر مالكيت فردي موروثي، در آغاز امر باهم يكسان نباشند، نوعي فريب و اغماض خواهد بود.
يكي ديگر از سخنان ژان ژورس بسيار پرمعني است؛ آنجا كه (ژ. فري در پاسخ ژورس كه از جهانبيني او پرسش كرده بود، جواب داد: «مقصد من آن است كه انسانيتي بدون وجود زورگويان و بدون وجود شاهان ترتيب و سازمان بدهم». ژان ژورس بصراحت ميگويد كه اگر فري به پاسخ خود عبارت «بدون كارفرما» را افزوده بود، پاسخ او كامل و تعبير تمام عيار سوسياليسم بود.» «1»)
______________________________
(1). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 120.
ص: 811
يكي از نتايج نخستين جنگ جهاني، انقلاب اكتبر 1917 در روسيه تزاري بود. پس از استقرار حكومت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، عدهاي از سوسياليستها اين انقلاب را پذيرفتند و در مقابل راهنماييهاي سياسي شوروي، سر تمكين فرود آوردند. «در واقع سه بين الملل كارگري وجود داشت: اول، بين الملل 1864، كه كارل ماركس در لندن بنيان نهاد. دوم، بين الملل 1904، كه در آمستردام، بتوسط ببل «1» و كائوتسكي آلماني تأسيس شده بود. سوم، بين الملل 1920 كه بوسيله لنين در مسكو ايجاد شده بود.» «2»
تلاشهاي كشورهاي سرمايهداري
پديده استعمار: «در اواخر قرن پانزدهم ميلادي بود كه آفت استعمار بدنبال واسكودوگاما از راه دريايي هند به جهان ما آمد.
مطالعه اين نمود تاريخي به ما نشان خواهد داد كه چگونه استعمار در كشورهاي آسيا و آفريقا استقرار و توسعه يافت و چگونه در ظرف چهار قرن اخير، اقوام و ملل اين دو قاره را بطور مستقيم يا غيرمستقيم، آشكار يا در زير نقاب استقلالهاي ظاهري، در قيد بندگي كشورهاي صنعتي درآورد. كشورهاي آسيا و آفريقا، باستثناي يكي دوتاي آنها، همه در رديف كشورهاي باصطلاح عقبافتاده، يا در راه رشد قرار دارند و درآمد سرانه سالانه آنان، اغلب موارد، حدود صد الي صدوپنجاه دلار است. رشد اقتصادي آنان بغايت كند است و غالبا استخوانبندي اقتصادي و اجتماعي موجود اين كشورها طوري است كه قسمت اعظم منابع انساني و اقتصادي آنان بلااستفاده ميماند و خارج از گردش توليدي قرار ميگيرد.
در نتيجه، در حاليكه ترقيات عظيم علمي و اقتصادي، سطح زندگي مردم كشورهاي پيشرفته بسرعت بالا رفته است، در كشورهاي عقبافتاده آسيا و آفريقا و آمريكاي لاتين، اين جريان در جهت معكوس رخ داده است؛ بطوري كه سطح زندگي اين كشورها، در حالحاضر، پايينتر از سي سال پيش و شايد هم پايينتر از اواخر قرن گذشته است.» «3»
در اين كشورها، اصولا در گذشته، هيچگاه حكومت براساس اراده آزاد مردم استوار نبوده است غالبا عده محدودي اداره مملكت را بعهده داشتهاند. اينك، در اثر تحول افكار سياسي و واقعيات زمان حاضر، بر همه روشن است كه تنها حكومت واقعي مردم بر مردم ميتواند يگانه ضامن ترقي و ثبات واقعي باشد و نيروهاي خفته عظيم انساني و اقتصادي را بنحو احسن، رها و آنان را در راه اعتلاي جامعه مؤثر سازد.
نيروهاي استعماري در كشورهاي زير نفوذ خود، همواره كوشيدهاند از پيدايش و رشد حكومت ملي جلوگيري كنند. «فرحت عباس، نخستين رئيس مجلس الجزاير، در يكي از نطقهاي خود در برابر مجلس مؤسسان فرانسه پس از جنگ، استعمار را بديننحو تعريف كرد:
«اشغال سرزمين يك قوم معين از طرف قومي ديگر، بدون رضاي او و بهرهكشي از آن سرزمين به نفع خود.»
با توجه بعوامل گوناگون كه مفهوم استعمار را تشكيل ميدهد، به نظر ما تعريف ذيل ميتواند بنحو جامعتري، معناي استعمار را بيان كند: «استعمار را ميتوان رژيم سياسي و اقتصادي
______________________________
(1).Bebel
(2). تاريخ اقتصادي (بررسي در روابط نهادهاي ...)، پيشين. ص 131 (حاشيه).
(3). مجيد رهنما، مسائل كشورهاي آسيايي و افريقايي. ص 6- 4 (به اختصار).
ص: 812
دانست كه در سرزمين ملي يك كشور، از طرف يك (يا چند) دولت خارجي برقرار ميشود و از اين رهگذر، دولت يا دولتهاي خارجي، نظامي را در آن سرزمين مستقر ميسازند كه بدون رضايت مردم از خارج بر آنان تحميل شده و هدف اصلي آن نظام، تأمين منافع خارجيان و عمال آنان است.» «1»
«استعمار اساسا دو جنبه سياسي و اقتصادي دارد: در ادوار باستاني، آنچه بدان نام استعمار ميدادند، بيشتر جنبه تجاري داشت؛ اقوام دريانورد و بازرگانان، مانند فنيقيها و يونانيها، مستعمراتي در سواحل مديترانه بوجود آورده بودند كه مراكز تجارتي آنان بود و روابطشان را با مركز تأمين ميكرد. با توسعه روابط بازرگاني، شركتهاي خصوصي كشتيراني و بازرگاني به استفاده بيشتر پرداختند و رفتهرفته، به مناطق اطراف مراكز نيز علاقه پيدا كردند. سفيدپوستان پرتغالي و اسپانيولي، بخصوص، بتدريج، از قدرت خود استفاده كردند و اهالي بومي را در مناطق آمريكاي لاتين و آفريقا، براي استخراج معادن و سنگهاي قيمتي، بكار گماشتند و سپس در مرحله بعدي، به كشت و استفاده از زمين پرداختند.
در اين جريان، ابتدا دولتهايي مانند انگليس و فرانسه، در هند و آمريكاي شمالي، از شركتهاي خصوصي تابع خود پشتيباني كردند و سپس، خود جايگزين شركتها شدند و مستقيما به استفاده از مناطق اشغال شده پرداختند.
از قرن پانزدهم ببعد، استعمار با ايجاد راه دريايي هند و امپراتوريهاي استعماري پرتغال و اسپانيا و هلند و انگليس و فرانسه، وارد مرحله كنوني خود ميشود و از آن تاريخ، رابطه ناگسستني بين دو عامل سياسي و اقتصادي آن، روزبروز روشنتر ميشود. اقتصاد و سياست دو عامل جداييناپذير استعمار بوده و همواره با يكديگر عمل كردهاند. بايد توضيح داد كه هدف اساسي و محرك توسعه استعماري، اساسا تأمين منافع اقتصادي بوده است.» «2»
در حالحاضر، كشورهاي متجاوز امپرياليستي، بيشتر از راه استعمار غيرمستقيم مقاصد اقتصادي خود را عملي ميكنند، يعني بكمك عمال داخلي، همان برنامههاي استعماري را (براي دست يافتن به منابع مواد خام و فروش مصنوعات خود) به مرحله عمل و اجرا ميگذارند و براي اعمال قدرت مستقيم، متحمل خرجي نميشوند.
در روزگار ما كشورهاي متجاوز «شبكه بزرگي در پهنه بين المللي بوجود آوردهاند كه منافع مشترك آنها را بههم پيوند ميدهد. استعمار كه در ابتدا با اشغال كشورها بزور سرنيزه عملي ميشد، رفتهرفته، به يك سيستم غامض تسلط سياسي و اقتصادي مستقيم و غيرمستقيم تبديل شده است كه شبكه آن در سراسر جهان، همه كشورهاي عقبافتاده را دربرگرفته است.» «3» و از سير تحول تاريخي و طبيعي آنها جلوگيري ميكند.
استعمار در كشورهاي زير نفوذ خود، با ارسال سلاحهاي جنگي و تقسيم پول بين محافل ذي نفوذ، از رشد نهضتهاي دموكراتيك و انتخابات آزاد جلوگيري ميكند و با تمام قوا ميكوشد هيأتهاي حاكمه تحميلي را در مسند خود نگهداري كند. در حقيقت، پس از
______________________________
(1). همان. ص 16.
(2). همان. ص 18- 17 (به اختصار).
(3). همان. ص 21.
ص: 813
انقلاب صنعتي، كشورهاي نوخاسته صنعتي در صدد كشف مناطق جديد برآمدند و سعي كردند حداكثر سود را در كمترين زمان بدست آورند و براي وصول به اين هدف، با عناصر ملي و ضد استعمار بمبارزه برخاستند. از اواخر قرن نوزدهم، كشورهاي جوان و نيرومند سرمايهداري به فكر افتادند كه رقباي اقتصادي خود را از ميان بردارند و «بازارهاي اشغال شده را، بنحوي كه منافع آنها را تأمين كند، از دست صاحبان قبلي بيرون آورند و به تقسيم مجدد آن بازارها بپردازند.
جنگهاي استعماري اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، غالبا مربوط به اين توزيع مجدد بازارهاي اقتصادي و مالي است.
تقسيم جهان به دو گروه مجزا، يعني گروه كشورهاي سرمايهداري صنعتي توسعهطلب و گروه كشورهاي كشاورزي عقبافتاده، مرحله آخر توسعه رژيم استعماري است، و در اين دوران است، كه ورطه موجود بين اين دو گروه، روزبروز، بضرر گروه دوم، وسيعتر و خطرناكتر شده است.» «1»
پس از آنكه كشوري زير نفوذ اقتصادي يك كشور امپرياليستي قرار گرفت، دولت متجاوز سعي ميكند منطقه عمل خود را وسعت بخشد و از مداخلات اقتصادي و سياسي ديگر كشورهاي رقيب، به انواع وسايل، جلوگيري نمايد. و با روي كار آوردن يك دولت دستنشانده و مطيع، راه را براي مداخلات اقتصادي و سياسي از هر جهت هموار كند. يكي از مشخصات كشورهاي عقبافتاده و استعمار زده، وجود اختلاف شديد طبقاتي در بين مردم است. كارگر و كشاورز، هيچگاه از لحاظ حقوق اقتصادي و سياسي، خود را همرديف مالك و سرمايهدار قرار نميدهند و طبقات ممتاز با استفاده از بيخبري مردم، چرخهاي اقتصادي و سياسي كشور را، بسود خود و بزيان اكثريت، بحركت درميآورند.
رمنبار «2»، اقتصاددان فرانسوي، در پيرامون عدم تعادل اجتماعي، چنين ميگويد: «اين اجتماعات از آن جهت نامتعادلند كه در آن، گروههاي ميانه غالبا وجود ندارند؛ در يك طرف آن، اكثريت مردم فقير و زحمتكش و جاهل و ناتوان قرار دارند و در طرف ديگر، طبقات بسيار محدودي از ملاكين و صاحبان ثروت و خانوادههاي بزرگ؛ و اينان نه تنها وسايل قدرت و ثروت بلكه در عمل، دولت را نيز در دست دارند؛ ولي طبقات متوسط، بمعنايي كه در كشورهاي پيشرفته مشاهده ميشود و اصولا كادرهاي سياسي و متخصصين فني و اداري و مديران صنايع آن كشورها را بوجود ميآورد، در كشورهاي توسعه نيافته اساسا وجود خارجي ندارد و يا اگر دارد، در حاشيه اجتماع قرار گرفته است و نقش مؤثري ايفا نميكند. در اين كشورها تصميمات اداري همواره از بالا و غالبا بدون تبادلنظر واقعي با كارشناسان مسؤول و بدون مقدمات لازم و كافي، اتخاذ ميگردد. واحدهاي مطالعاتي و تحقيقاتي مستقلي وجود ندارد كه مطالب مهم و اساسي را بطور علمي و بدون توجه به نظريات و تمايلات سياسي مقامات بالاتر، مورد علاقه و بررسي قرار دهد.
منطق مأمورين اين است كه دستوراتي را كه از بالا ميرسد كوركورانه اجرا كنند. جاي تعجب نيست كه در اين شرايط، تصميمات مهم كه غالبا با سرنوشت مردم و زندگي آنان بستگي دارد و مقدمات و طرح و اجراي آن را متخصصين امر بايد با توجه كامل به جوانب و اثرات گوناگون آن
______________________________
(1). همان. ص 34.
(2).Raymon Barre
ص: 814
تصميمات، منجمله جنبههاي علمي و فني امر تهيه كنند، در كشورهاي عقبافتاده غالبا سرسري و عجولانه و بدون مطالعه اتخاذ ميگردد. «1»
يكي از عواملي كه به رشد اقتصادي كمك شايان ميكند برنامهريزي است؛ و امروز برنامهريزي در كشورهاي كمرشد به دو صورت انجام ميگيرد: يا كشورهاي كمرشد با رژيمهاي دموكراتيك اداره ميشوند و يا به وسيله ديكتاتورها. در كشورهاي نوع اول معمولا برنامهريزي زير نظر كارشناسان و افراد متخصص و كاردان اداره ميشوند و صاحبنظران و مسؤولان امور اقتصادي و سياسي، با رعايت كامل اولويتها و با توجه به اصل الاهم فالاهم، برنامهريزي اقتصادي را با كمال دقت و با رعايت صرفه و صلاح، اكثريت به مرحله اجرا ميگذارند؛ چنانكه كشور هندوستان پس از مشورت با كارشناسان داخلي و خارجي، اكنون در آغاز سومين برنامه پنجساله خود ميباشد.
در كشورهاي نوع دوم، معمولا مصلحت كشور چندان مورد نظر نيست بلكه فرمان و اراده اشخاص را، بدون رعايت اصل اولويتها بموقع اجرا ميگذارند.
در كشورهاي نوع اول كه با اصول و ضوابط دمواكراتيك اداره ميشوند و جريان رشد اقتصادي؛ بخودي خود، ترقي ميكند. پيدايش كارخانههاي تازه و شروع فعاليتهاي اقتصادي ديگر، به بازار گسترش ميبخشد و بدينسان، امكان ميدهد صنايع بيش از پيش به وجود آيد تا احتياجات هرچه بيشتري را برآورده سازد. رشد يك نوع فعاليتهاي اقتصادي، صرفهجوييهاي خارجي بيشتري فراهم ميسازد؛ يعني خدمات و محصولاتي را بوجود ميآورد كه مورد احتياج فعاليتهاي اقتصادي ديگر هم خواهد بود. در اين شرايط، گروه انبوهي از مردم؛ بيشتر از پيش به اين نوع مشاغل كشيده ميشوند و درآمد پولي پيدا ميكنند و بازار را بيش از پيش، گسترش ميدهند. حتي افزايش جمعيت، كه در نبودن رشد اقتصادي مصيبتي است، بعنوان محركي در جهت رشد بيشتر، و برآوردن احتياجات گروه انبوهتري از مردم عمل ميكند. چون گامهاي فعاليت اقتصادي تندتر ميشود، بار مالياتها را بر دوش گروه وسيعتري از مردم ميتوان انداخت. موقعيت سياسي گروههاي كهن اشرافي، كه آنها را از پرداخت ماليات (با آنكه بيشترين درآمدها را داشتند) حفظ ميكرد، ضعيفتر ميشود و بيش از پيش، ميتوان آنها را مجبور ساخت كه سهم ماليات خود را بپردازند. درآمد دولت بالا ميرود. و امكان ميدهد كه وجوه بيشتري بصورت سرمايه اجتماعي براي ساختن مدارس، بيمارستانها، شاهراهها كه از احتياجات يك اجتماع سالم است، خرج شود.» «2»
«هدف اساسي برنامهريزي در بسياري از اين كشورها هماهنگ كردن تصميمات جداگانه و مستقل اقتصادي است كه براي رشد سريع اتخاذ ميشود. كوشش برنامهريزان متوجه حصول اطمينان از اين اصل است كه قسمت اعظم درآمد ملي، بطور تصاعدي، براي خريد دستگاههاي توليدي صنعتي اختصاص يابد و اقتصاد جامعتري ساخته شود تا بتواند سطح زندگي مادي
______________________________
(1). مسائل كشورهاي آسيايي و آفريقايي، پيشين. ص 108- 101 (به تناوب و اختصار).
(2). رابرت ج. الكساندر، الفباي رشد اقتصادي. ترجمه خسرو اسدي، ص 65- 64.
ص: 815
بالاتري براي اهالي كشور فراهم سازد.» «1»
«در بسياري از كشورها رشد اقتصادي، مترادف با صنعتي شدن شناخته ميشود؛ ولي كشاورزي بايد بخش اصلي هر برنامه رشد اقتصادي موفقي باشد. بدون گسترش و تكامل موازي و همزمان كشاورزي، رشد صنعتي يكطرفه، فوق العاده گران تمام خواهد شد و به هدفهايي كه طرحريزان برنامه تعيين كردهاند، نخواهد رسيد.» «2»
«اگر خوراك و مواد خام مورد احتياج كشورهايي كه در راه صنعتي شدن گام گذاشته است از داخل همان كشور تأمين گردد، براي تهيه آن مواد، ديگر لازم نخواهد بود ارز خارجي كشور كه از راه صادرات بدست ميآيد خرج گردد. بجاي آن ميتوان با ارز خارجي خود، ماشين- آلات صنعتي و آن كالاهاي مصرفي مورد احتياج را كه هنوز خود نميتواند توليد كند از خارج وارد سازد.
كشاورزي اگر بتواند بر حجم صادرات كشور بيفزايد، سهم اضافي ديگري در جريان رشد شهري، بعهده گرفته است. اگر كشاورزي بتواند قهوه، گندم، گوشت، كاكائو و روغن نارگيل، كنف و ساير كالاهاي كشاورزي را براي صدور به خارج توليد كند. نقش باارزشي در ازدياد منابع ارزي كشور ايفا كرده است. هدف رشد اقتصادي بايد اين باشد كه رشد ديگر بخشهاي اقتصادي را برانگيزد. نه آنكه بخشهايي را كه پيش از آن وجود داشتهاند، محدود كند و يا ويران سازد، در زمينه كشاورزي، بايد به كشاورزان روشهاي جديد زراعت را آموخت و كودهاي تازه را به آنان معرفي كرد و با يكايك كشاورزان در زمينه مسايل كشاورزي بحث و گفتگو كرد. بايد در مزارع نمونه، روشهاي تازه، آزمايش شود تا كشاورزان بتوانند با چشم خود نتيجه كار را ببينند.
يكي از مشكلات اصلي كشاورزان نداشتن راههاي كافي براي رسانيدن محصول به بازار است. توسعه شبكه راههاي ارتباطي از نظر اقتصادي مهم نيست بلكه از نظر فرهنگي و بهداشتي و بالا بردن سطح اطلاعات عمومي كشاورزان نيز شايان اهميت است.» «3»
به نظر رابرت الكساندر، در ممالك سرمايهداري و در بسياري از كشورهاي كمرشد، چهار گروه اصلي هستند كه منطقا ميتوانند پسانداز كنند، و آنها عبارتند از: طبقه ملاك، بازرگان، مردم وابسته به مقامات عالي دولتي، و بالاخره دارندگان شغلهاي تخصصي آزاد مانند وكلاي دادگستري، پزشكان و غيره؛ ولي اين گروههاي مرفه اغلب ميل و رغبتي به سرمايهگذاري در برنامههاي مختلف اقتصادي ندارند. «4» بيشتر در ميان مردم كاسب، صرفهجو، و منظم كساني پيدا ميشوند كه مرحلهبمرحله، پيش ميآيند و سرانجام سرمايهدار ميشوند و روزي در مهمترين رشتههاي صنعتي كشور سرمايهگذاري ميكنند.
امروز اكثر كشورهاي كمرشد سعي ميكنند، تحت شرايطي، از سرمايهگذاران خارجي براي صنعتي كردن كشور استمداد جويند، اين شرايط بطور كلي از اينقرار است:
______________________________
(1). همان. ص 69.
(2). همان. ص 83.
(3). همان. ص 97- 90 (به اختصار و تناوب).
(4). ر ك: همان. ص 105- 104.
ص: 816
1. بنگاههاي خارجي بايد از قوانين كشوري كه ميخواهند در آن كار كنند، اطاعت كنند؛ بخصوص از قوانين كار، قوانين اجتماعي و قوانين مالياتي.
2. شركتهاي خارجي بايد براساس برابري با بنگاههاي محلي كار كنند و انتظار بهرهبري از امتيازات مخصوص را نداشته باشند و هدف هيچگونه تبعيضي هم قرار نگيرند، و تا هنگامي كه با آنها و شركتهاي محلي رفتار يكساني ميشود، حق ندارند به دولتهاي خود متوسل گردند.
3. شركتهاي خارجي بايد هرچه زودتر، با شركت سرمايهگذاران محلي و با بكار گماشتن هرچه بيشتر كارمندان محلي در پستهاي رياست و پرمسؤوليت و با بكار بردن حداكثر مواد خام محلي، خود را «ملي» سازند.
4. سرمايهگذاران خارجي بايد در مناطقي عمل كنند كه از طرف كشور كمرشد اجازه داده ميشود؛ و هدف اصلي، بايد خدمت به منافع كشوري باشد كه در آن كار ميكند نه كشوري كه از آن آمده است.
5. شركتهاي خارجي بايد خود را از امور سياسي محلي دور نگاه بدارند.
6. شركتهاي خارجي بايد در تقاضاهاي خود براي صرف ارز خارجي، رعايت اعتدال را بكنند. بدينسان هرچه كه از درصد سود معيني كه توافق شده است به ارز خارجي از كشور خارج كنند، زياد آمد، بايد مازاد صرف سرمايهگذاري مجدد در كشور كمرشد گردد؛ و نبايد سرمايه خود را خيلي زود به ميهن خود بازگشت دهند. «1»
بطور كلي، كشورهاي توسعه يافته براي كمك به هماهنگي جهاني، بايد برنامه كمك اقتصادي را بصورت وام و كمكهاي بلاعوض گسترش دهند و بموازات آن، براي جلوگيري از بحران و تورم، در راه تثبيت قيمتهاي مواد خام و مواد غذايي در مقياس جهاني همت گمارند تا كشورهاي ضعيف و كمرشد با مشكل اقتصادي جديدي روبرو نشوند.
مدتها پيش از اينكه جريان فعلي رشد اقتصادي در كشورهاي كمرشد آغاز گردد، بسياري از جوامع سنتي بيبازار، بر اثر تصادم بازرگاني جوامع صنعتي اروپاي غربي و ايالات متحده بشدت دچار بحران و ورشكستگي گرديدند.
در جوامع سنتي، توليد كالا تابع ارضاي احتياجات خانواده و دهكده است. گاه كالايي را كه گروه محلي نميتواند توليد كند، بوسيله معاملات پاياپاي، از دهكده همسايه بدست ميآورد. مبادله كالا با خدمت در مقابل پول، فقط در موارد خاص صورت ميگيرد كه نميتوان در خود جامعه محلي آنها را تأمين كرد.
در دهه اول قرن نوزدهم، جيمسميل، اقتصاددان انگليسي، اثر مصيبتبار ورود منسوجات ماشيني انگلستان را به هندوستان بر روي صنايع دستي نساجي روستايي هند، خاطرنشان ساخت. جستجوي كشورهاي صنعتي براي بدست آوردن مواد خام جهت كارخانهها، و مواد غذايي براي تغذيه جمعيت رو به ازديادشان، سهم زيادي در بهم ريختن اقتصادها و جوامع سنتي كشورهاي كمرشد داشته است.
______________________________
(1). همان. ص 130.
ص: 817
عليرغم كوششهاي فعالانه دول كشورهاي در حال رشد، در زمينه رشد اقتصادي، فاصله ميان اين دو دسته بجاي اينكه باريكتر و كمتر بشود، رو به افزايش گذاشته است و اين مغاك پر نخواهد شد مگر با گذشتهاي فراوان كشورهاي توسعه يافته و سعي و تلاش مستمر ممالك در حال رشد. كشورهاي عقبمانده بايد در پناه تعليم و تربيت، به جنگ بيسوادي برخيزند و زير نظر كارشناسان، به كارآموزي بپردازند و با نظم و دقت و ظرافتي كه در جهان صنعتي حاكم است آشنا و مأنوس گردند «يك كارگر بيسواد حتي نميتواند سادهترين علامتها و دستورها را كه مثلا راجع به نكشيدن سيگار و يا چگونگي توجه از ماشينش به او داده شده است، بخواند. براي او حتي فهم حقوق و وظايفش در كار، نيز دشوار است. از اينرو، سواد، يكي از سنگهاي بزرگ پي ساختمان يك جامعه جديد و با انضباط است. بنابراين، رشد اقتصادي و صنعتي بايد با رشد سريع دستگاههاي تعليمات ابتدايي همراه باشد. غير از خواندن و نوشتن و حساب كردن، تازهواردان و كارگران جديد صنعتي، بايد با مهارتهايي كه بدان احتياج دارند تا بتوانند ماشينها و دستگاهها را براه اندازند. آشنا و مجهز گردند.
در ممالك صنعتي، كودكان كشاورز، از همان آغاز كار، با ماشينآلاتي كه در مزرعه پدرشان هست آشنا و مأنوس ميشوند و طرز كار با آن و تعمير كردن آن را فراميگيرند. دوران جواني اين كودكان با كار با ماشينآلات و مسائل بغرنج تكنولوژيك جامعهيي كه در آن بار ميآيند سپري ميشود.
برخلاف آنها، كارگران تازهكاري كه از دهكدههاي امريكاي لاتين، و خاورميانه و روستاهاي هندوستان و بتهزارهاي افريقا بيرون ميآيند، عملا چنين اطلاعاتي را ندارند و هنگامي كه به استخدام صنعت جديد درميآيند، از هرگونه دانش عملي بيبهرهاند.
مجهز كردن كارگران تازه صنعتي با مهارتهاي يك جامعه فني جديد، باري است كه هم كارفرما بايد بدوش بكشد و هم مقامات فرهنگي.» «1»
پانديت نهرو نخستوزير اسبق هندوستان، در سخنراني خود، در دانشگاه تهران، گفت:
«... در اوايل قرن هجدهم، سطح تمدن و سطح زندگي در تمام كشورهاي جهان تقريبا يكسان بوده است و از اوايل اين قرن، ملل اروپاي غربي با سرعت روزافزوني، راه ترقي را پيموده به مدارج عالي امروزي رسيدهاند؛ در حاليكه ملل آسيايي خيلي بكندي پيشرفت كردهاند. و اكنون هم جز در بعضي مراكز مهم، وضع تمدن و وضع زندگي و طرز تفكر نسبت به قرون گذشته تفاوتي نكرده و فاصله بزرگي بين كشورهاي پيش افتاده و كشورهاي عقبمانده بوجود آمده است، فاصلهاي كه با سرعت روزافزون، بيشتر ميشود.» «2»
در امريكا جمعي از كارشناسان بسرپرستي جيمز بونر، عضو انستيتوي تكنولوژي كاليفرنيا، با بررسي و محاسبه دقيق، ثابت كردهاند كه اگر تمام منابع بكار افتد، پانصد برابر جمعيت كنوني تغذيه خواهد شد. حفظ زمين در برابر باد و باران و سيل و آبرفت و نگهداري و گسترش جنگلها و اصلاح بذر و تهيه نهالهاي مرغوب و بيكار با آفتهاي گياهي و بكار بردن انواع
______________________________
(1). همان. ص 175- 173.
(2). حسين پيرنيا، تفكر علمي و توسعه اقتصادي و اجتماعي. ص 53.
ص: 818
كود و ماشينهاي كشاورزي، بيگمان در افزايش توليد فراوردههاي كشاورزي بسيار سودمند خواهد بود.
امكان افزايش خوردنيهاي حيواني بيش از خوردنيهاي گياهي است. يكي از عوامل مهم در اين راه، پيكار با آفتها و بيماريهاي دامي است. تلاشي كه براي برگزيدن نژاد بهتر و بهبود تغذيه دامها ميشود، وقتي سودمند است كه بتوان دام را از بيماريها مصون داشت.
در كشورهاي روبتوسعه، هر سال، دامهاي زيادي بر اثر بيماريهاي شناخته شده تلف ميگردد؛ و حال آنكه در كشورهاي صنعتي دامها از همان بيماريها بكلي درامانند.
طاعون گاوي هر سال دو ميليون گاو را ميكشت. بيماري نيوكاسل هر سال مرغ زيادي را تلف ميكرد. در خاور دور، اين بيماري 70 تا صددرصد مرغان را نابود ميكرد؛ اما اكنون با واكسني كمبها مرغان را از اين بلا ميتوان در امان داشت.
«در پرتو ترقي و تكامل دانش، محصول متوسط شير هر گاو در هلند به 4150 ليتر، و در اسرائيل به 4330 ليتر رسيده است؛ اما همين ميانگين در هندوستان از 220 ليتر نميگذرد.» «1»
محقق امريكايي، رابرت الكساندر، نشان ميدهد كه حمايت از صنايع داخلي در كشور- هاي كمرشد به زيان كشورهاي بزرگ سرمايهداري نيست. به نظر او: «هنگامي كه كشورهاي رشد نيافته، مثلا، صنايع نساجي، تهيه مواد غذايي و سيمانسازي خود را زير حمايت ميگيرند، ميتوان انتظار داشت با ارزهاي خارجي كه در گذشته براي وارد كردن اين كالاها مصرف ميشد، به وارد كردن دستگاههاي توليدي و يا مواد مصرفي ديگري كه در گذشته اصلا وارد نميشد خواهند پرداخت. ارزش كلي كالاهاي وارداتي تغييري نخواهد كرد. بلكه نوع اين كالاها عوض خواهد شد.
در واقع، حمايت از صنايع در كشورهاي رشد نيافته را، اگر بطور كلي مورد مطالعه قرار بدهيم، نه تنها حجم بازرگاني جهاني را كاهش نخواهد داد بلكه آن را بالا هم ميبرد؛ زيرا هنگامي كه صنايع ماشيني در كشورهاي رشد نيافته ساخته شد، هر روز، گروه وسيعتري از كارگران از كار كمبازده كشاورزي دست كشيده به كار صنعتي كه بازده نسبتا بيشتري دارد خواهند پرداخت. هنگامي كه بازده كارشان بالا رفت، تقاضاي آنها براي كالاهاي مصرفي، و از آنجمله كالاهايي كه هنوز از خارج وارد ميشوند فزوني خواهد يافت.» «2»
«البته بيم كشورهاي صنعتي از اثرات اقتصادي صنعتي شدن و رشد اقتصادي كشورهاي كمرشد، پر بيمبنا نيست. بيگفتگو با پيشرفت امر صنعتي شدن اين ملتها، بسياري از كالاهاي مورد احتياج خود را خودشان توليد خواهند كرد، ولي اين فقط يك سوي قضيه است. و آن هم سوي كماهميتتر آن.
رشد اقتصادي در كشورهايي كه فعلا كمرشد هستند، نتيجهاش اين است كه قدرت خريد مردم آن كشورها را بشدت بالا ميبرد. اكنون تنها درصد كوچكي از اهالي بسياري از كشورهاي آسيا و افريقا و امريكاي لاتين، آنقدر درآمد پولي دارند كه بتوانند چند دلاري كالا از
______________________________
(1). ژوزوئه دوكاسترو، ژئوپليتيك گرسنگي، انسان گرسنه. ترجمه منير جزني (مهران)، ص 427.
(2). الفباي رشد اقتصادي، پيشين. ص 54.
ص: 819
بازار خريداري كنند، در حاليكه رشد اقتصادي اين وضع را تغيير خواهد داد. توسعه كشاورزي، رشد صنعت و پيشرفت خدمات بازرگاني، در كشورهايي كه اكنون كمرشد هستند، سبب خواهد شد كه مردم دستمزدبگير و حقوقبگير و بهرهور بسرعت زياد شوند. و آنها هم اين درآمدها را صرف خريد كالاهاي مصرفي خواهند كرد. هرقدر درآمد اين مردم بالاتر برود، خريدهاي آنها هم گوناگونتر خواهد شد. «1»
در نتيجه اين جريان، صدها ميليون مردمي كه اكنون يا اصلا از بازار خريد نميكنند و يا خريدشان بسيار ناچيز است، شروع به خريد كالاهايي هرچه گوناگونتر ميكنند. بسياري از اين كالاها كه ميخواهند بخرند، بايد از خارج وارد شود. از اينرو، با توسعه اقتصادي، تمايل كشورهاي كمرشد كنوني، براي خريد كالاهاي مصرفي از خارج، بيشتر خواهد شد.
اتومبيل، راديو، تلويزيون، يخچال و وسايل ديگري كه نشان تمدن تازه صنعتي است، مورد تقاضاي مردمي قرار خواهد گرفت كه پيش از صنعتي شدن كشورشان، هرگز تصور بدست آوردن آنها را هم نميكردند.
هنگامي كه چهارصد ميليون هندي و تقريبا صد ميليون سكنه اندونزي و دويست ميليون مردم آمريكاي لاتين و صد ميليون افريقايي وارد بازار شوند .. اين مسأله ممكن نيست اثرات مفيدي روي تقاضاي كالاهاي ساخته شده و محصولات ديگري كه در كشورهاي پيشرو صنعتي توليد و يا روييده ميشوند نداشته باشد.
البته بالا رفتن تقاضا براي خريد كالاهاي مصرفي و بخصوص كالاهاي سنگين مصرفي، تنها در نتيجه رشد اقتصادي كشورهاي كمرشد كنوني، امكانپذير است. به اين ترتيب، رشد اقتصادي كشورهاي كمرشد، از نظر اقتصادي به سود كشورهاي پيشرو صنعتي تمام خواهد شد.
گرچه ممكن است در كشورهاي پيشرو صنعتي، پارهاي از صنايع كه كالاهاي مصرفي سبك توليد ميكنند زيان ببينند، ولي صنايع ديگر، فرصت پيدا ميكنند تا فروش خود را بالا ببرند و ازدياد كلي كه در قوه خريد ملتهاي كمرشد پيدا ميشود، منتج به ازدياد وسيع ميزان كل خريد كشور، از خارج خواهد گرديد.» «1»
در كشورهاي عقبمانده، اكثريت مردم بحساب نميآيند و به منافع اقتصادي و اجتماعي آنها توجه نميشود، و زنجيري از مقررات زميني و انديشه خرافي بگرد آنان ميكشند از قبيل زندان و محدوديتهاي گوناگون اقتصادي و سياسي، براي كشتن روح اكثريت و مرعوب ساختن آنها استفاده ميكنند. «اربابان غدار، در همه حال، خودسرانه با زندگي او (انسان عقبافتاده) و نزديكانش بازي كردهاند. ترس از قحطي، ترس از بيماري، ترس از بيكاري و گرسنگي، ترس از ظلم و تعدي، ترس از فرداي تاريك و نامعلوم، ترس از قرضي كه موقع پرداخت آن فرارسيده و ترس از طلبكار و رباخواري كه در انتظار نشسته است، ترس از زندان و ترس از ژاندارم و پليس و هزاران ترس كوچك و بزرگ، روح اين انسان عقبافتاده را مانند خوره، ساليان دراز، خورده و او را به صورت موجود ترسزدهاي درآورده است كه جز تسليم و رضا و تحمل بيثمر درد، راهي در برابر خويش نميبيند.» «2»
______________________________
(1). همان. ص 211- 208 (به اختصار).
(2). مسائل كشورهاي آسيايي و آفريقايي، پيشين. ص 114.
ص: 820
جهل و بيخبري و بيسوادي يكي از عواملي است كه بنفع ارتجاع و بزيان اكثريت در كشورهاي عقبمانده وجود دارد. «در بسياري از كشورهاي آسيايي و آفريقايي، شماره بيسوادان به 70 الي 90 درصد جمعيت ميرسد. متأسفانه، در اين ممالك، طبقه روشنفكران و باسوادان نيز داراي روحيهاي ارتجاعي و قرون وسطايي هستند؛ به اين معني كه اينها نيز براي اكثريت زحمتكش و فعال مملكت، ارزش و احترامي قايل هستند. هر نوع كار بدني و دستي را مادون شأن خود ميدانند و انتظار دارند كارگران و كشاورزان، چشم گوش بسته، به فرمان آنها گردن نهند.» «1» رونه دومن «2» شرح ميدهد كه چگونه جوانان آفريقايي در اروپا همه سخن از سوسياليزم و برنامههاي مهم انقلابي ميگويند ولي اكثرا حاضر نيستند كه در فعاليتهاي اجتماعي و فداكاريهايي كه خود آنرا شرط نجات كشورشان ميدانند، شركت جويند يا خود را در اين زمينه سرمشق ديگران قرار دهند.» «3»
عامل ديگري كه در كشورهاي عقبمانده از نيروي مبارزه و مقاومت اكثريت ميكاهد، كمغذايي و گرسنگي است. «كمغذايي و گرسنگي از مهلكترين دردهاي كشورهاي عقبافتاده بشمار ميرود. در دنيايي كه آمريكا بتنهايي بيش از يك ميليون دلار در روز خرج نگهداري انبارها و سيلوهاي مازاد گندم خود ميكند، كليه كشورهاي عقبمانده- شايد بلااستثناء- با كمغذايي و گرسنگي دست بگريبانند؛ و تنها 28% مردم جهان غذاي كافي دارند (معادل 2700 كالري در روز) ميخورند. از اينرو، هارولد ويلسون، نخستوزير فعلي انگليس، در كتاب خود موسوم به جنگ عليه فقر جهاني مينويسد: «براي قسمت اعظم بشريت، فوريترين مسأله نه جنگ، نه كمونيزم، نه هزينه زندگي و نه مالياتهاست؛ فوريترين مسأله، مسأله گرسنگي است؛ زيرا گرسنگي در عينحال، علت و عاقبت آن فقر و تيرهبختي است كه هزار و پانصد ميليون فرد بشر بدان محكوم شدهاند.»
ارقام رسمي سازمان ملل متحد، حاكي است كه در حالحاضر، لااقل 60% جمعيت جهان، كه همه آنها ساكن كشورهاي عقبافتاده هستند، در حال گرسنگي بسر ميبرند. به گفته ژوزوئه دوكاسترو، رئيس سابق خواربار و كشاورزي، در سراسر خاور دور، تعداد افرادي كه دچار كمبود غذايي هستند بيش از 90 درصد سكنه آنهاست. در آمريكاي جنوبي، بيش از دو سوم جمعيت را افرادي تشكيل ميدهند كه نه غذا دارند و نه لباس و نه منزل. [انسان گرسنه].
با توجه به اينكه طبق مطالعات سازمان خواربار و كشاورزي، بطور متوسط 2700 كالري در روز براي سلامت بدن لازم است، 12 درصد جمعيت دنيا بين 2200 و 2700 كالري، و 60 درصد از 2200 كالري نيز كمتر مصرف ميكنند. آخرين ارقام موجود در اين زمينه، نشان ميدهد كه در كشورهاي پيشرفته، مصرف متوسط مردان و زنان در روز سه هزار كالري و 80 الي 90 گرم مواد پروتئين داراست؛ حال آنكه در آسيا، اين رقم، بزحمت به 2100 كالري و 50 گرم مواد پروتئيندار ميرسد. نكته مهم ديگري كه بايد به آن توجه كرد اينكه از
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 116.
(2).Rene Dumont
(3). مسائل كشورهاي آسيايي و آفريقايي، پيشين. ص 120.
ص: 821
60 ميليون نفري كه سالانه در جهان ميميرند، مرگ 30 الي 40 ميليون آنها ناشي از اثرات كمغذايي و تغذيه ناقص است.
غير از گرسنگي، وضع نامطلوب بهداشتي، آثار نامطلوبي در كشورهاي توسعه نيافته باقي ميگذارد و ميزان كارآيي افراد را بطور متوسط، در حدود 30 الي 60 درصد پايين ميآورد.» «1»
درمان اين دردها محتاج به اجراي برنامههاي وسيع اقتصادي و اجتماعي است و تا زماني كه علل اصلي بروز بيماريها و فقر و گرسنگي ريشهكن نشده، مشكلات اجتماعي بشر حل نخواهد شد.
غير از عوامل سابق الذكر، ازدياد بيتناسب جمعيت در كشورهاي در حال رشد، بر مشكلات عمومي آنان ميافزايد «برپايه آمار ملل متحد، تعداد نوزادان در آمريكاي شمالي، سالانه بطور متوسط، به نسبت 25 در هزار و در اروپا 24 در هزار افزايش مييابد؛ حال آنكه در آمريكاي جنوبي، اين رقم به چهل در هزار و در آسيا و آفريقا به 45 در هزار ميرسد. در گذشته، مرگومير بيشتر و قحطيهاي بزرگ بطور مؤثري ازدياد نوزادان را خنثي ميكرد، ولي در حال حاضر، توجه به مسائل بهداشتي به مرحلهاي رسيده كه ممكن است در ظرف سي سال آينده، جمعيت جهان دو برابر شود و به 6 الي 7 ميليارد بالغ گردد». «2»
اگر شالوده اجتماع بشري درست بود و از نيروي توليدي انسانها بهرهبرداري ميشد، ازدياد جمعيت نگرانكننده نبود؛ ولي در حالحاضر، ازدياد جمعيت مشكلي بر مشكلات امروز مي- افزايد؛ زيرا از جمعيت آماده بكار در ممالك عقبمانده، چنانكه بايد، بهرهبرداري نميشود بلكه كمكاري و بيكاري پنهان، كه از ديرباز در جوامع بشري وجود داشته، در حالحاضر، با رشد ماشينيسم، نتايجش بيشتر در جوامع منحط به چشم ميخورد. «3»
وابستگي اقتصادي: كشورهاي جهان سوم بعلل سياسي و اقتصادي، بعلت ضعف نيروهاي توليدي، به كشورهاي بزرگ صنعتي وابستهاند و همين وابستگي شديد به استقلال اقتصادي و سياسي آنان لطمه ميزند.
«در بسياري از كشورهاي نوخاسته، تعداد زيادي از تأسيسات صنعتي و معدني و بنگاههاي كشاورزي و تجاري مهم، يا متعلق به اشخاص يا شركتهاي خارجي است و يا از طرف كساني اداره ميشود كه محصول مؤسسات را در اختيار خارجيان قرار ميدهند و قسمت عمدهاي از منافع آن را به كشورهاي سرمايهدار صادر ميكنند. جهان سوم هنوز منبع اساسي تهيه و صدور مواد خام معدني و كشاورزي و غذايي به خارج است. صادرات مواد خام در حالحاضر، اساس درآمد كشورهاي جهان سوم را تشكيل ميدهد، و تنها از اين راه است كه آنها ميتوانند ارز لازم را براي خريد كالاهاي ساخته شده و تهيه سازوبرگ و تجهيزات صنعتي مورد نياز را بدست آورند.
بطور كلي، 82% جمع كل صادرات كشورهاي آفريقا، 71% صادرات خاورميانه 58% صادرات جنوب و جنوب شرقي آسيا متوجه كشورهاي سرمايهداري است؛ و اين وضع، آنها
______________________________
(1). همان. ص 130- 123 (به تناوب و اختصار).
(2). همان. ص 132.
(3). ر ك: همان. ص 136- 135.
ص: 822
را در يك حال وابستگي قرار ميدهد. در حالحاضر، نه تنها كشورهاي جهان سوم از لحاظ صدور مواد خام، وابسته به كشورهاي سرمايهداري هستند بلكه از لحاظ وارداتي نيز وابسته به آنها هستند.
بطور متوسط، كشورهاي در حال توسعه 60% كالاهاي ساخته شده مورد نياز خود را از كشورهاي صنعتي وارد ميكنند. ارقام رسمي سازمان متحد حاكي از آن است كه آمريكا و اروپا و ژاپن در حدود 90% صنايع سنگين دنيا را در دست دارند در حاليكه سهم آسيا و آفريقا (باستثناي ژاپن) در اين مورد از 36% تجاوز نميكند.» «1»
در كشورهاي جهان سوم، «كمبود درآمد كلي، مشكلات مالي و اقتصادي گوناگون، فشار مصرف بر عوايد موجود، استفاده غيرتوليدي از پسانداز ضعيف ملي، هرجومرج در مصرف درآمد ملي، ضعف دستگاههاي دولتي در طرح و اجراي يك سياست جدي اقتصادي، و بالاخره مخارج ناشي از نگهداري قواي انتظامي و تأميناتي و نظامي سنگين، بسياري از اين كشورها را وادار ميكند كه براي رفع مشكلات خود، بدنبال كمكهاي مالي و قرضههاي گوناگون بروند.» «2» همين جريانات، بيش از پيش، كشورهاي عقبمانده را به قدرتهاي بزرگ استعماري وابسته ميكند.
غير از آنچه گفتيم، عامل مهم ديگري كه به انحطاط كشورهاي جهان سوم كمك ميكند، عدم استفاده و يا استفاده كم و ناچيز از منابع طبيعي است؛ به اين معني كه در كشورهاي عقبمانده، بعلت ضعف فرهنگي و فني و آشنا نبودن به تكنولوژي جديد، از منابع طبيعي موجود، چنانكه بايد، بهرهبرداري نميكنند «براي نمونه، تخمين زده شده است كه در هندوستان، در حدود 90 ميليون جريب زمين حاصلخيز استفاده نشده وجود دارد، و تنها برنامههاي وسيع آبياري، در پنجاه- شصت سال اخير، نشان داده است كه ميتوان ميليونها جريب بر ميزان زمينهاي حاصلخيز افزود. در برمه نيز تخمين زده شده است كه 19 ميليون جريب هنوز مورد استفاده قرار نگرفته؛ و در عراق، ميتوان از 6 تا 20 ميليون جريب ديگر اضافه كرد. همچنين در سوريه و تركيه، دهها ميليون جريب زمين را ميتوان براي محصول مفيد آماده كرد. همين واقعيت عينا در مورد معادن كشورهاي كمرشد صادق است. در اين ممالك، استفاده از منابع معدني، بنحوي ناقص و ابتدايي، صورت ميگيرد و چه بسا معادن گرانبهايي كه بعلت بيخبري مردم و زمامداران در دل خاك نهفته است. ميتوان گفت كه در كشورهاي فقير، اكثر آنان به كارهاي كشاورزي و استخراج معادن ميپردازند. بخش صنايع باصطلاح، تبديلي (Industries de transformation( قسمت بسيار جزئي و محدودي از نيروي كار را بخود مشغول ميدارد؛ و در مورد «بخش سوم»، يعني بخش خدمات عمومي و خصوصي و تجارت و حملونقل، همان تورم غيرطبيعي و ناسالم كه در ساير بخشها مشاهده ميشود، بچشم ميخورد.
مجله بين المللي كار، در شماره ماه ژانويه- فوريه 1967، درباره فعاليت اقتصادي
______________________________
(1). همان. ص 149- 143 (به تناوب و اختصار).
(2). همان. ص 152.
ص: 823
نواحي مهم جهان در سال 1960 بدين شرح است:
از مطالعه ارقام فوق و اطلاعات موجود ديگر، ميتوان نتايج زير را گرفت:
الف) نيروي كار، در كشورهاي متعلق بيك منطقه واحد، به يك نحو توزيع و تقسيم نميشود؛ مثلا وضع آمريكاي شمالي با آمريكاي مركزي يا وضع اروپاي غربي با اروپاي جنوبي، از اين حيث، اصلا با يكديگر قابل مقايسه نيست.
ب) در سال 1960، از يك ميليارد و سيصد ميليون بازوي كار، 750 ميليون به كار كشاورزي ميپرداختند كه اكثر آنها در كشورهاي فقير بودهاند.
پ) تنها 13% جمعيت فعال جهان، بتنهايي، 30% نيروي كار صنعتي دنيا را بوجود ميآورد، و بقيه كه قسمت عظيم جمعيت فعال دنيا را تشكيل ميدهند، در كشورهاي فقير هستند و ثروت بسيار كمتري بوجود ميآورند.
ت) در كشورهاي توسعه نيافته، بخش خدمات بيش از بخش صنعتي، نيروي كار را بخود جلب ميكند.» «1»
«يكي از مشخصات اصلي كشورهاي فقير، اهميت كشاورزان در اقتصاد ملي و در عين حال وضع ناسالم كشاورزي است. در آسيا و آفريقا، در حدود سهچهارم جمعيت به كار كشاورزي ميپردازند؛ حال آنكه اين رقم در اروپاي غربي از بيست درصد و در آمريكاي شمالي از سيزده
______________________________
(1). همان. ص 167- 163 (به اختصار).
ص: 824
درصد تجاوز نميكند. رويهمرفته ميتوان گفت كه كشاورزي اساس فعاليت اين كشورها را تشكيل ميدهد.
در عينحال، در اين كشورها، بعلت وجود مظالم فئودالي يا نيمه فئودالي و استثمار اربابان، از زمينها و منابع طبيعي، چنانكه بايد بهرهبرداري نميشود و كشاورزان با علاقه كار نميكنند و زمينهاي مستعد مورد استفاده قرار نميگيرد، وسايل فني جديد، كود و مواد شيميايي در اختيار كشاورزان نيست. بهمين علت، رويهمرفته، توليد سرانه جمعيت كشاورز در كشورهاي آسيا و آمريكاي جنوبي با مقايسه با كشورهاي آمريكاي شمالي و اروپاي غربي، ده الي بيست برابر كمتر است. بطور كلي، توليد سرانه كشاورزان در آمريكاي شمالي در حدود 2 تنونيم در سال است در حاليكه اين رقم براي آسيا به يك ربع تن و در آفريقا به يك هفتم تن نيز نميرسد.» «1»
«اطلاعاتي كه از طرف سازمان ملل متحد منتشر شده است بخوبي نشان ميدهد، اختلاف ثروتي كه در داخل كشورهاي توسعه نيافته بچشم ميخورد، در صحنه بين المللي نيز مشاهده ميشود؛ زيرا هفتاد درصد عوايد جهاني، در واقع به 16 درصد مردم جهان ميرسد و ديگران، يعني در حدود دو ميليارد و پانصد ميليون مردم ديگر، ناچار، به سي درصد باقي اكتفا ميكنند. يك رقم ديگر نشان ميدهد كه تنها 9% عوايد كلي جهان به 45% درصد مردم دنيا ميرسد يا به عبارت ديگر، يك ميليارد و پانصد ميليون نفر از جمعيت جهاني فقط با يك دهم آنچه در دنيا بوجود ميآيد زندگي ميكنند. از اينرو، كشورهاي جهان سوم را به يك نوع پرولتارياي جهاني قياس كرده و آنها را كشورهاي پرولتر ناميدهاند. ارقام زير كه از آمار رسمي سال 1967 سازمان ملل متحد نقل شده است، شايان مطالعه ميباشد:
______________________________
(1). همان. ص 170- 168 (به اختصار).
ص: 825
برآورد تقريبي توليد ناخالص ملي و سرانه ممالك و نواحي مختلف جهان در سالهاي 1958 و 1965*
ص: 831
* مآخذ:
Handbook of International Trade and Development Statistics, UNCTAD: United Nations, Doc. TD/ STAT, I. 1967.
** به استثناي ممالك سوسياليست.
1. كاملا قابل مقايسه با ارقام سالهاي ديگر نيست.
2. برآورد سال 1964 است.
3. درآمد ملي منظور شده است.
4. برآورد سال 1963 است.
5. بانضمام افريقاي جنوبي.
6. محاسبه وسيلهUNCTAD و بر مبناي برآوردهاي مملكتي و ناحيهاي صورت گرفته است. «1»
رشد و توسعه: «هدف نهايي يك اجتماع انساني، بعنوان واحدي زنده و متشكل، چيست؟ رشد و توسعه به معناي فلسفي و اعم آن، كليه تلاشهايي است كه هدف آن شكوفاندن و بحركت درآوردن جميع نيروهاي خلاق مردم در جهت ايجاد و تقويت يك اجتماع آزاد و مرفه و عادل باشد؛ به عبارت ديگر، ميزان رشد و توسعه در يك كشور بخصوص، بستگي بدان دارد كه آن كشور تا چه اندازه توانسته است يا ميتواند از امكانات انساني و طبيعي خود استفاده كند و آن را در راه تأمين سعادت و رفاه و آزادي مردم و خواستههاي معنوي و مادي آنان، بكار اندازد.» «2»
ك. كلارك «3» با توجه به مفهوم اقتصادي رشد، ميگويد: «ترقي اقتصادي را ميتوان بطور ساده، بعنوان افزايش رفاه اقتصادي تعريف كرد؛ و به نظر پلباران، «4» رشد (يا توسعه) اقتصادي را ميتوان افزايش محصول سرانه كالاهاي مادي در طول مدت زمان، تعريف كرد «5».
______________________________
(1). نقل از: همان. ص 188- 182.
(2). همان. ص 194- 193.
(3).Colin Clark
(4).Paul A .Baran
(5). ر ك: مسائل كشورهاي آسيايي و آفريقايي، پيشين. ص 199- 198.
ص: 832
توسعه اقتصادي از نظر تاريخي
به نظر جامعهشناسان، «تا زماني كه مازاد غذايي منظمي در يك اجتماع معين بوجود نيايد، افراد فعال مجبورند تماموقت خود را تماما صرف بدست آوردن خوراك كنند و در نتيجه به كارهاي ديگري كه لازمه تشكيل يك اجتماع واقعي است نميرسند؛ ولي با پيدايش مازاد كشاورزي، تقسيم كار بوجود ميآيد و از آن راه، اجتماع شكل ميگيرد و حرفههاي گوناگون و طبقات اجتماعي و مراكز شهري و عوامل ديگر تشكيل دهنده تمدن منجمله تشكيلات مملكتي و دولتي، پديدار ميشود.
تاريخ نشان ميدهد كه اساس اقتصادي تمدنهاي بزرگ جهان را پيدايش و توسعه مازاد كشاورزي تشكيل داده است، و اين مازاد در بيشتر موارد تقريبا بيست درصد محصول كل كشاورزي بوده است. براي نمونه، در امپراتوري بيزانس، مصر مجبور بود 5/ 12 درصد محصول كشاورزي خود را به بيزانس واگذار كند و در حدود ده درصد بقيه را براي توسعه اقتصادي و اجتماعي خود در محل بكار برد.
وقتي كه صنايع و پيشرفتهاي مختلف فني توسعه مييابد، مازاد اقتصادي ديگر بالطبع منحصر به مازاد غذايي يا كشاورزي نميشود و بصورت يك تراكم توليدي درميآيد؛ و هرچند بر ميزان اين تراكم توليدي و تنوع اين مازاد افزوده ميشود، آهنگ توسعه اقتصادي نيز با سرعت بيشتر بالا ميرود.
هرچند مازاد اقتصادي در شرايط فعلي جهان، مفهومي وسيع و متنوع دارد و پهنه آن از هر جهت از حدود مازاد كشاورزي تجاوز ميكند، معهذا در كشورهاي در راه رشد، مازاد اقتصادي، هنوز بستگي نزديك به ميزان توسعه مازاد كشاورزي دارد. مطالعه اين كشورها نشان ميدهد كه رشد كند مازاد كشاورزي، در اغلب موارد، مانع جدي در راه تسريع رشد اقتصادي است. بطور نمونه، همين مانع باعث شد كه برنامه پنجساله هندوستان با اشكالات جدي، از جمله كسر توازن تجارتي و افزايش بهاي كشاورزي، مواجه گرديد و بالنتيجه خود مانعي در راه اجراي برنامههاي صنعتي آن كشور شد. همچنين، در ابتداي سياست صنعتي كردن اتحاد جماهير شوروي، تا موقعي كه مازاد كشاورزي به حد كفايت نرسيده بود و وسايل باصطلاح بنيادي براي وادار كردن رروستاييان به تحويل مازاد خود بكار نرفته بود، اجراي برنامههاي پنجساله با مشكلات اساسي روبرو ميشد. از اينرو، براحتي ميتوان گفت كه بين رشد مازاد كشاورزي و توسعه صنعتي رابطهاي مسلم موجود است، ولي پيدايش مازاد كشاورزي شرط كافي براي توسعه صنعتي نيست. براي اينكه توسعه صنعتي بوجود آيد، بايد شرايط گوناگون ديگري از قبيل تغييرات معين اجتماعي و فني و غيره فراهم گردد. بعنوان مثال، در كشوري كه قدرت طبقات حاكم اساسا برپايههاي مازاد كشاورزي استوار است، اين طبقات اصولا در زمينههاي غيركشاورزي سرمايهگذاري نميكنند و حتي با اين قبيل سرمايهگذاريها مخالفت ميورزند. بهمين مناسبت، ساختمان اهرام و قصرهاي باستاني و كليساها و مساجد و كاتدرالها و سرمايهگذاريهاي تجملي ديگر سبب شد كه بسياري از تمدنها، طي قرون متمادي، برپايههاي كشاورزي و با سرعتي ناچيز رشد كردند و پا به مرحله صنعتي نگذاشتند.
از طرف ديگر، ممكن است موانع مختلف ديگري پيدا شود كه مانع از تبديل مازاد
ص: 833
كشاورزي به يك نيروي محرك توسعه اقتصادي و صنعتي گردد. بسياري از كشورهاي فقير كه مجبورند مازاد كشاورزي خود را براي بدست آوردن مواد مورد احتياج به قيمت ارزان به كشورهاي صنعتي پيشرفته بفروشند، خواهناخواه، در موقعي قرار ميگيرند كه صنعتي شدن اقتصاد آنان ميسر نميگردد.
در كشورهاي در راه رشد، از يكسو قسمت اعظم قواي طبيعي و انساني، بعلل بيشمار، خارج از قلمرو توليدي قرار گرفته است و از سوي ديگر، فقدان تشكيلات سياسي و اداري و اجتماعي مناسب، مانع از آن ميشود كه حتي از آن نيروهايي هم كه در گردش جاري توليدي قرار دارند استفاده و بهرهبرداري صحيح شود. در نتيجه، در حاليكه مازاد اقتصادي بالقوه اين اجتماعات ميتواند با سرعتي بيسابقه راه را براي ترقي برقآساي آنان فراهم سازد و حمله همهجانبه عليه عقبافتادگي را در جبهههاي گوناگون بسامان برساند، مازاد اقتصادي بالفعل اين اجتماعات، بالنسبه، بسيار ناچيز است و حتي بزحمت، جوابگوي ازدياد نفوس آنان ميشود.
علل و فاصله بين مازاد قتصادي بالقوه و مازاد اقتصادي بالفعل را ميتوان در چهار قسمت طبقهبندي كرد:
الف) مصرف اضافي و بيهوده: در بسياري از اجتماعات جهان معاصر، مقادير معتنابهي از دسترنج اجتماعي از راه مصرفهاي اضافي و بيهوده و تجملي تلف ميشود و بهدر ميرود. در شهر نيويورك، تنها با آنچه مردم روزانه در صندوقهاي زباله ميريزند، ميتوان تمامي اهالي يك شهر دو ميليوني را در يك كشور فقير سير كرد. در كشورهاي در راه رشد نيز مصرف اضافي نظير اتومبيلهاي لوكس كالاهاي ساخت خارج، اسباب و اثاثه مجلل، ضربهاي جدي به تشكيل مازاد اقتصادي بيشتر وارد ميآورد.
ب) وجود كارگران و كارمندان غيرتوليدي: غرض از كار غيرتوليدي، هر نوع كاري است كه بخاطر محصول، كالاها و خدماتي انجام ميشود كه توليدشان منحصرا بستگي به شرايط و روابط مستقر موجود در يك اجتماع ناسالم دارد و يك اجتماع بارور و مترقي را نيازي بدان نيست.» براي نمونه؛ در حالحاضر، ميليونها كارگر در كشورهاي جهان به كار توليد اسلحه و مهمات نظامي تخريبي ميپردازند يا محصولات تجملي گرانقيمت و يا كالاهايي ميسازند كه صرفا جنبه تفريحي دارد. علاوه بر اين، در بسياري از كشورها، در اثر غيرمنطقي بودن يا هرجومرج توليد، مقادير معتنابهي از نيروهاي انساني و طبيعي كه ميتواند در ايجاد ثروت و نعمت نقش مؤثري داشته باشد بهدر ميرود.
ج) خسارت ناشي از بيكاري علني و بيكاري پنهاني: بيكاري و كمكاري، چه علني و چه پنهاني، در شمار موانع جدي است كه در راه استفاده صحيح از امكانات توليدي اجتماعات آسيايي و آفريقايي قرار ميگيرد. تا موقعي كه تشكيلات صحيح و پايداري براي رفع آن و استفاده كامل از قواي انساني موجود، پيدا نشود، توسعه اقتصادي چنانكه بايد عملي نخواهد شد.» «1»
______________________________
(1). همان. ص 210- 201 (به اختصار).
ص: 834
حل مشكلات سابق الذكر تنها از يك حكومت ملي دلسوز ساخته است «حكومتي كه خود مظهر احتياجات واقعي مردم باشد؛ از ميان مردم برخاسته باشد و در ميان مردم زندگي كند و رابطه دائمي و ناگسستني و زندهاي با طبقات فعال جامعه داشته باشد. تنها چنين دستگاه يا حكومتي ملي است كه ميتواند يك شالوده جديد و انقلابي براي تأمين هدفهاي رشد و توسعه بوجود آورد.» «1»
متأسفانه در حاليكه سرمايهداري اروپاي غربي از يكطرف در ايجاد نظام مترقي در ممالك در حال رشد مؤثر واقع شده است «از طرف ديگر، با نيرويي بيشتر، از بارور شدن بسياري از عوامل مؤثر آن جلوگيري نمود: در اين زمينه، مهمترين ضربهاي كه خارجيان به اقتصاد كشورهاي ضعيف وارد آوردند، همان بود كه قسمت معتنابهي از مازاد اقتصادي ضعيف آنان را بغارت بردند و بدين ترتيب، رشد اقتصادي آنان را در نطفه عقيم ساختند. در عينحال، صنايع متزلزل و بيجان جديد آنان را در معرض رقابت شديد قرار دادند و بدينشكل مانع صنعتي شدن كشورهاي جهان سوم شدند و بيشتر از همه، بخاطر حفظ نظام موجود و تأمين ثبات لازم براي موفقيت برنامههاي خود، با تمام قوا از حكومتهاي پوشالي كه ديگر بهيچوجه مدافع منافع واقعي مردم نبودند دفاع كردند و در هر جا كه منافعشان اقتضا نمود دستنشاندگان خود را بنحوي بر مردم بومي تحميل ساختند و بكمك آنان، صنايع قديمي و طرق معيشت كهن آنان را منهدم ساخته مانع از تشكيل صنايع جديد شدند.» «2»
يكي ديگر از عواملي كه مانع از رشد اقتصادي و اجتماعي در جهان سوم است، عدم استفاده كافي از منابع انساني است. در اين كشورها عدهاي كه ميتوانند منشاء فعاليتهاي توليدي باشند، در عمل، هيچ عمل مفيدي انجام نميدهند و سربار جامعهاند.
«هرز رفتن منابع انساني، خود غالبا معلول شالودههاي اجتماعي عقبافتاده و اوضاع كشاورزي و حكومتهاي فاسد و فاصله طبقاتي شديد و جهل و بيسوادي و وضع نامطلوب بهداشتي و غيره است.» «3»
علاوه بر اين، كمكاري و بيكاري آشكار يا پنهان، سد بزرگي در راه رشد اقتصادي و اجتماعي است. ل. لوكين در مقالهاي، آماري را ذكر ميكند كه طبق آن، در كشورهاي در حال رشد، ساليانه معادل 70 الي 100 ميليارد دلار از نيروي توليد بالقوه اين كشورها در اثر بيكاري و كمكاري و در نتيجه عدم استفاده از نيروهاي انساني و طبيعي، از بين ميرود؛ و اين مبلغ معادل 60 الي 80 درصد درآمد فعلي كليه آنها و در عينحال 12 الي 14 برابر جمع كل كمكهاي مالي است كه در حالحاضر، از طرف كشورهاي پيشرفته، به جهان سوم ميشود. «4»
آرتورلويس «5» رشد را نتيجه سعي و تلاش انسان ميداند و ميگويد: «طبيعت، لطف خاصي به بشر ندارد و اگر به حال خودش گذاشته شود، همهجا را پر از علفهاي هرز و سيل و
______________________________
(1). همان. ص 225.
(2). همان. ص 236.
(3). همان. ص 254- 253.
(4). ر ك: همان. ص 255.
(5).W .Arthur Lewis
ص: 835
بيماري و مصيبتهاي ديگر خواهد كرد؛ و تنها انسان است كه ميتواند بكمك فكر و عمل خود، كار آن را خنثي كند.» «1»
به اين ترتيب ميتوان گفت كه غير از عوامل سابق الذكر، «جهل و بيسوادي، عدم تحرك اجتماعي، وضع نامطلوب بهداشتي، فشار فقر و گرسنگي، فاصلهاي كه مردم را از حكومتها جدا ميكند و آنان را تماشاگران صحنهاي ميسازد كه در آن هيچگونه نقشي براي آنان پيشبيني نشده است، همه بسهم خود، ايمان انسان عقبافتاده را به نيروي خود ضعيف ميكند، و اراده او را در مبارزه بخاطر نظامي متحركتر و عادلانه مخدوش ميسازد.» «2»
در كشورهاي جهان سوم، «نه تنها ميزان بهرهبرداري كشاورز از زمين بسيار محدود است بلكه همين محصول نيز در بيشتر موارد، بين مالك و خوشنشين و مباشر و بازرگانان و دولت و مأمورانش تقسيم ميشود، بدينشكل، محصول كار اكثريت مردم نه كوچكترين اثري در بهبود وضع زندگي آنان دارد و نه به سرمايه توليدي يا مازاد اقتصادي تبديل ميشود.» «3»
«گرفتاري واقعي كشورهاي در راه رشد، حقيقتا كمبود سرمايه نيست بلكه آن است كه قسمت مهمي از مازاد اقتصادي فعلي آنان حيفوميل ميشود و در فعاليتهاي توليدي بكار نميرود. دولتها و دستگاههاي حكومتي بجاي اينكه بيت المال مردم را حفظ كنند، متأسفانه بعناوين مختلف و بدون توجه به منافع واقعي آنان، از مازاد اقتصادي برداشتهايي ميكنند كه گاه جنبه غارت محصول ملي را به خود ميگيرد. تشكيلات اداري سنگين و بيتناسب كه غالبا بيهوده يا مزاحم مردمند، مصارف تجملي و خاصه خرجيهاي دستجات و طبقاتي كه ادارات و تشكيلات دولتي را وسيله تأمين منافع شخصي خود قرار ميدهند، فساد مأمورين دولتي و انواع مخارج بيهودهاي كه از طرف حكومتهاي ناصالح ميشود، به وخامت اين وضع ميافزايد و خوني را كه يگانه وسيله رشد و نمو اين اجتماعات است زالووار ميمكد و از ميان ميبرد.» «4»
معمولا در كشورهاي جهان سوم، زمامداران، ملي و محصول اراده و انتخاب مردم نيستند بلكه زير نفوذ قدرتهاي بزرگ جهاني قرار دارند «متلاشي شدن سيستم استعماري، متأسفانه نه تنها به مداخله علني كشورهاي بزرگ در امور داخلي ممالك ضعيف خاتمه نداد بلكه بدان اشكال ظريفتري بخشيد. در محافل حاكمه كشورهاي بزرگ، اين تصور هنوز به قوت خود باقي است كه آنان دنيا را بعنوان صحنه شطرنج متعلق به خود تلقي ميكنند كه در آن ديگران مهرههايي بيش نيستند و كشورهاي ضعيف و فقير همانا پيادههاي اين صحنه شطرنجند.» «5»
براساس اين انديشه استعماري، قدرتهاي بزرگ جهاني به خود اجازه ميدهند كه طبقات حاكمه كشورهاي در حال رشد را در مدار فعاليتهاي سياسي خود قرار دهند، و
______________________________
(1). مسائل كشورهاي آسيايي و افريقايي، پيشين. ص 256.
(2). همان. ص 257.
(3). همان. ص 258.
(4). همان. ص 262- 260 (به اختصار).
(5). همان. ص 272.
ص: 836
در صورتيكه آنان را مطيع و فرمانبردار ديدند، از آنها حمايت كنند، و در غير اين صورت، بمبارزه با آنان برخيزند. مبارزه با حكومتهاي ملي جهان سوم يا از راه سياسي و بكمك پول و زور و اسلحه صورت ميگيرد و يا از راه اقتصادي و نرسانيدن مواد غذايي و ديگر ضروريات زندگي روزمره انجام ميگيرد. «هربار كه ممالك جهان سوم دست به اقدامات تند اصلاحي از قبيل ملي كردن صنايع، محدود ساختن منافع خارجيان، جلوگيري از صدور سرمايههاي خارجي و غيره زدهاند، با فشارهاي اقتصادي روبرو شدهاند. شدت فشارهاي خارجي غالبا رابطه مستقيمي با نوع و ميزان خطري دارد كه آن اقدامات براي منافع خارجي بوجود آورده است.» «1»
نتايج انحطاط اقتصادي
«وقتي كشوري در شرايط عقبافتادگي و فقر زندگي ميكند، بعلل گوناگون، سطح توليدي آن پايين و قدرت بهرهورياش محدود است. در نتيجه، درآمد واقعي مردم كم ميشود؛ و چون درآمد مردم محدود است، طبعا قوه خريد آنان نقصان مييابد و امكانات پساندازشان نيز محدود ميشود و سرمايهاي براي سرمايهگذاري باقي نميماند؛ در نتيجه، محصول اجتماعي كم است و تراكم سرمايه امكانپذير نيست؛ و چون محصول اجتماعي محدود است و آنچه هم كه بدست ميآيد از راه حيفوميل و مصرفهاي تجملي و بيهوده از بين ميرود، وضع عقبافتادگي ادامه مييابد و بازار در حالتي ميماند كه بهيچوجه مشوق رشد و توسعه اقتصادي نيست.
به اين ترتيب، فقر مولد فقر ميشود.» «2»
براي پايان دادن به اين وضع، بايد مباني و شالودههاي اجتماعي و اقتصادي پوسيده و موروثي، جاي خود را به شالودههاي نو و متناسب با مقتضيات رشد و توسعه بدهد. مبارزه با موانع خارجي و بين المللي از راه استفاده صحيح از كليه امكاناتي كه جهان چند قطبي كنوني و روابط بين المللي بوجود آورده است آسانتر ميشود. راه سريع و عملي براي توسعه صنايع و بهبود وضع كشاورزي و افزايش و استفاده صحيح از مازاد اقتصادي هموار ميگردد و از حيفوميل محصول ملي و منابع انساني بنحوي مؤثر كاسته ميشود. نبايد فراموش كرد كه شكاف موجود بين كشورهاي پيشرفته و ممالك در حال توسعه، روزبروز، عميقتر ميشود؛ در نتيجه، مردم جهان سوم تنها روزي ميتوانند اميد جبران كردن عقبافتادگي خود را در سر بپرورانند كه آهنگ توسعه آنان بمراتب سريعتر از كشورهاي صنعتي فعلي باشد. اگر درجه رشد سرانه اين كشورها بطور نمونه يكي باشد، آنان بايد لااقل در ابتدا 7 الي 12 و 15 درصد پيش بروند وگرنه همواره عقب ميمانند. و تجربه نشان داده است كه تا استخوانبنديهاي اقتصادي و اجتماعي كهنه درهم نشكند و شالودههاي مناسبي جايگزين آن نگردد كه بتواند حداكثر استفاده را از منابع انساني و امكانات تشكيلاتي و اقتصادي امكانپذير سازد، رسيدن به چنين آهنگهاي سريع رشد عملي نيست. مبارزه با موانع موجود در رقابت شالودههاي موجود، ميتواند احيانا اندكي به درجه سرعت رشد بيفزايد؛ ولي تا آن شالودهها باقي است اين
______________________________
(1). همان. ص 274.
(2). همان. ص 282.
ص: 837
سرعت در هيچ موردي، نميتواند (در طول مدت) جوابگوي احتياجات فوق العاده زياد رشد سريع اقتصادي گردد.
«ا. ا. پاپانيكولااو «1»، اقتصاددان يوناني، حساب كرده است كه اگر درآمد متوسط سرانه افراد كشوري كه در حالحاضر 250 دلار در سال است، به آهنگ 73/ 2 درصد در سال افزايش يابد و درآمد متوسط سرانه فعلي آمريكا هم در ظرف همان مدت بطور متوسط دو درصد در سال اضافه شود، لااقل 252 سال لازم است تا درآمد سرانه آنان با يكديگر مساوي شود.» «2»
در سيونهمين اجلاس شوراي اقتصادي و اجتماعي جهان، مجيد رهنما به مشكلات داخلي و بين المللي كشورهاي در حال رشد اشاره ميكند و يادآور ميشود كه اينگونه كشورها در سطح ملي ناگزيرند كه شالودههاي ملوك الطوايفي و نيمه ملوك الطوايفي مستقر را دگرگون سازند و آنها را با مقتضيات رشد و توسعه آزاد و سريع هماهنگ نمايند؛ اما در سطح بين المللي، اين اقوام با موانع شالودهاي گوناگون روبرو هستند. در پايان قرن نوزدهم، رومن رولان ميگفت: «تنها عمل قهرماني آن است كه دنيا را چنانكه هست ببينيم و دوست بداريم.» بجاي اين عمل قهرماني، بجاي اين واقعبيني سياسي كه اقوام جهان سوم حقا از كشورهاي كامروا انتظار دارند، ما تاكنون از اين كشورها چه مددي ديدهايم و ارمغاني كه همواره به ما ارزاني داشتهاند چيست؟ پاسخ چنين است: سيلي از اندرز و انبوهي از مشاوران گوناگون، تا راهورسم جلب كمك خارجي و بكار بردن آن «در جهت تأمين منافع ملي» را به ما بياموزند. نتيجه چنين وضعي، اين است كه دبير كل ناگزير چنين اعتراف ميكند: ميزان رشد اقتصادي فقيرترين كشورها همواره از همه كندتر بوده است. يا بگويد كه درآمد سرانه مردم كشورهاي در حال توسعه، حتي در شرايط بسيار مساعد، حداكثر 5 دلار در سال افزايش خواهد يافت؛ و يا اينكه در فاصله سالهاي 1955 تا 1962، تنها سود وامهاي خارجي اين كشورها به چهار برابر افزايش يافته است؛ و سرانجام بگويد: همچنانكه دهه توسعه را پشتسر ميگذاريم، ميبينيم كه اثرات برخورد همه اين نيروهاي متحرك كه در جهت تغييرات انفجارآميز براه افتاده، آن بوده است كه مشكلات آنان را پيچيدهتر و دورنماي زندگيشان را باز هم ترسناكتر سازد. «3»
عوامل و شرايط رشد: «افزايش محصول ملي به عوامل و شرايط مختلف بستگي دارد:
نخست شرايط اقليمي و حاصلخيزي زمينهاست، و نيز وجود منابع ثروت زيرزميني و منابع نيرو و امكان ايجاد خطوط مواصلاتي. پس از آن، كفايت و لياقت مردمي است كه در يك سرزمين زندگي ميكنند. به مدد علوم و فنون جديد، ميتوان از طبيعت با كاميابي بهرهبرداري كرد و به نتايج شگفتانگيز رسيد. اما كاربرد علوم و فنون جديد آسان نيست؛ نياز به دانشمندان كارآمد دارد كه به رموز علوم آشنا باشند؛ مهندسان قابل ميخواهد كه وسايل و
______________________________
(1).E .E .Papanicolaov .
(2). مسائل كشورهاي آسيايي و افريقايي، پيشين. ص 364.
(3). ر ك: همان. ص 397- 393 (به متناوب و اختصار).
ص: 838
تجهيزات فني را بسازند و بكار بگيرند؛ كارگران لايق لازم است كه عمليات اجرايي را بنحو شايسته به انجام رسانند؛ دستگاههاي اداري صالح و مدير ضروري است تا همه اين امور را تحت نظم مديريتي مطلوب درآورند و به حد متعادل كارآيي برسانند.
در زمان طولاني، رشد محصول ملي منوط بر دانش و كارآئي انسانهاست كه بايد آموزش لازم را در سطوح و مراحل مختلف و در حين خدمت فراگيرند. بالاخره، بايد گفت كه رشد محصول ملي بستگي به اهميت و ميزان سرمايهگذاريها دارد. هرچه محصول ملي بيشتر باشد، به امكانات سرمايهگذاري افزوده ميشود؛ چرا كه به نسبت، پسانداز آسانتر است.
پس ميتوان، ثروتهاي طبيعي، كفايت انسانها و امكانات مالي را عوامل و شرايط رشد دانست. اگر يكي از اين عوامل نباشد يا كم باشد، تأثير عوامل ديگر با دشواري روبرو ميشود.
معمولا هنگاميكه محصول ملي در حال افزايش باشد، جمعيت فعال شاغل در بخش كشاورزي تقليل مييابد، حال آنكه جمعيت فعال شاغل در صنايع و مخصوصا خدمات روبفزوني مينهد. در اين وضع، سهم كالاهاي سرمايهداري، در مجموع محصولات ملي، بيشتر و نحوه توليد كالاهاي مصرفي پيچيدهتر ميشود.» «1»
توسعه كشورهاي تهيدست: «تحقق رشد سريع محصول سرانه در كشورهاي تهيدست، غالبا خالي از اشكال نيست. در بيشتر اين كشورها تعداد نفوس با سرعت افزايش مييابد؛ چرا كه در شرايط درمان و مبارزه با مرگومير بهبود حاصل شده است بدون آنكه تعداد مواليد تحت نظم درآمده باشد. در غالب اين كشورها، كفايت فني و صلاحيت اداري باندازهي كافي نيست كه جوابگوي مسائل عظيم ناشي از بسط و توسعه و قادر به حلوفصل رضايت- بخش آنها باشد. اتخاذ و اجراي يك سياست توسعه اقتصادي آسان نيست. چرا كه نميتوان و نبايد بيچونوچرا از روشهاي بكار رفته در كشورهاي ثروتمند و صنعتي استفاده و تقليد كرد و بايد راهحلهاي خاص و اصيل يافت.» «2»
نيازمنديهاي يك انسان: «من معتقد به زندگي مادي هستم و تمام مزاياي زندگي مادي سالم را خواهانم؛ غذاي خوب، خانههاي سالم، كفش، آب لولهكشي، فاضلآب، آبگرم، حمام، روشنايي برق، اتومبيل، راه خوب، خيابانهاي روشن، تعطيلات طولاني دور از محل كار، فكرهاي جديد، اسبهاي تندرو، صحبت هوشمندانه، تئاتر، اپرا، اركستر و نوازندگان.
من معتقد به تأمين چنين چيزهايي براي همهكس هستم. كسي كه بدون شناختن آنها بميرد.
ممكن است مانند انسان مقدس دوستداشتني يا مانند يك شاعر مستغني باشد ...- فرانسيس هاكت، ايرلند.» «3»
«يكي از مهمترين مسائل جهاني در ربع قرن آينده، مسأله كشورهاي توسعه نيافته است. در حالحاضر در روي كره زمين 3 بيليون نفر زندگي ميكنند كه دوسوم آن گرسنه
______________________________
(1). اصول علم اقتصاد، پيشين. ص 364- 362 (به اختصار).
(2). همان. ص 366- 364 (به اختصار).
(3).Francis Hacket ,Ireland ؛ به نقل از: اقتصاد، پيشين. ج 2، ص 489.
ص: 839
هستند. وجدان به ما حكم ميكند كه در اين راه به آنها كمك كنيم. بعلاوه، تاريخ ميآموزد كه بشر حاضر نيست با آرامش، گرسنگي بكشد. كمتر از يكششم جمعيت جهان در كشورهاي پيشرفته، دوسوم ديگر در كشورهاي توسعه نيافته بسر ميبرند.
«براي روشن ساختن فرق ميان اقتصادهاي پيشرفته و توسعه نيافته، فرض كنيم كه شما مردي 21 ساله در يكي از كشورهاي توسعه نيافته هستيد. شما فقيريد؛ حتي با در نظر گرفتن كالاهايي كه براي مصرف شخصي توليد ميكنيد با حساب سخاوتمندانه، معدل درآمد سالانه شما كمتر از صد دلار است؛ حال آنكه درآمد سالانه سرانه فردي نظير شما در آمريكا 2500 دلار ميباشد. احتمال طول عمر براي شما نصف افراد ممالك پيشرفته است. دو تا سه نفر از برادران و يا خواهران شما قبل از سن بلوغ مردهاند. شما بايد با يك بيستم قدرت مكانيكي اسب بخار، كه مردم كشورهاي ثروتمند در اختيار دارند، كار كنيد. مردم آسيا، آفريقا و آمريكاي لاتين 70 درصد جمعيت دنيا هستند ولي فقط 20 درصد درآمد جهاني را بين خود توزيع ميكنند، در حاليكه كشورهاي متحد آمريكا 6 درصد جمعيت جهان را دارد و از 38 درصد درآمد جهان متمتع ميشود، و اروپا 23 درصد جمعيت جهان را دارد و از 36 درصد درآمد جهان متمتع ميشود. اختلاف درآمد بين كشورهاي پيشرفته روزبروز كمتر ميشود، ولي تفاوت بين كشورهاي پيشرفته و توسعه نيافته افزايش مييابد. از سال 1938 تاكنون، كانادا، آمريكا و اروپاي غربي توليد سرانه خود را 70 درصد بالا بردهاند. بسياري از متخصصان عقيده دارند كه سطح زندگي در هند و اندونزي و غيره در همين مدت تنزل نشان ميدهد.» «1»
«ويلياما، داگلاس، قاضي ديوان كشور آمريكا، در كتاب سرزمينهاي بيگانه و مردم دوست، گزارش ميدهد كه از مديترانه تا اقيانوس كبير، اين صدا شنيده ميشود: «ما بهداشت بهتر، اصلاحات ارضي، تجزيه مالكيتهاي زراعي و روشهاي بهتر زراعت ميخواهيم. ما خواهان صنعتي شدن هستيم، و حقوق سياسي فردي خود را مطالبه ميكنيم.» مردم ميخواهند كه كشورشان قوي و محترم باشد. يك نفر پاكستاني هدف كشور خود را آزادي از تحقير توصيف كرده است.
صرفنظر از نوعپروري و دلايل سياسي، كشورهاي پيشرفته از توسعه اقتصادي كشورهاي عقبافتاده، بمناسبت ايجاد بازارهايي براي تجارت بين المللي، نفع مادي ميبرند. وقتي درآمد ملي كشورها زياد شود، كالاهاي بيشتري را از كشورهاي پيشرفته وارد ميكنند.
كشورهاي سرمايهداري ثروتمند هميشه در داخل دچار بحران ذخيره بيش از اندازه هستند.
براي بالا نگاهداشتن منفعت و جلوگيري از بحران و ركود كه شدت آن روزبروز بيشتر ميشود، بايد كالاي زياد، در بازارهاي خارج بفروشند به اين ترتيب، فقط به دليل خودخواهي است كه با توسعه اقتصادي كشورهاي عقبمانده با نظر مساعد مينگرند.» «2»
به قول شادروان دكتر موسي عميد: «.. در جهاني كه بسر ميبريم كشور ما، با وجود فصولي درخشان در تمدن گذشتهاش، در گروه كشورهاي كمرشد قرار دارد. بايد براين عقب-
______________________________
(1). همان. ص 493- 489 (به متناوب و اختصار).
(2). همان. ص 497- 495 (به اختصار).
ص: 840
ماندگي اقتصادي، و فني و اجتماعي چيره شد، و براي چيرگي، بايد راه كوشش را شناخت.
تنها پرتو آگاهي و معرفت ميتواند اين راه را بنمايد. به گفته فلاسفه رواقي، آگاهي و دانايي خود، سرچشمه رنج است و آنكه بر دانش خود ميافزايد رنج خود را افزون ميكند؛ براستي هم همين است. آگاهي براين حقيقت كه در عصر پيشرفت حيرتانگيز فنون، بيش از نيمي از جمعيت كره خاكي ما، دستخوش مصائب بيكاري، گرسنگي و عدم تأمين و عدم اطمينان برآينده است رنجآور است. شناختن اين، واقعيت كه از ميان برداشتن موانع راه پيشرفت اقتصادي و معاش اجتماعي مردم سرزمين ما صعب است و دشوار، رنجآور است؛ اما همين دانش رنجافزا، ميتواند راههايي عليه مصائب دوران و جامعه ما بنمايد و سرانجام از رنجها و آلام بكاهد.» «1»
به نظر دكتر حسين پيرنيا، نظام اقتصادي بهترين مبين هويت اجتماعي يك جامعه است. وضع كاروكسب، دارايي و درآمد، رفاه و آسايش، امكانات تربيت اولاد، شكل كشاورزي و صنعت و تجارت و بانكداري، وضع بازار، روابط بازرگاني و دادوستد، حقوق خصوصي، روابط افراد با حكومت، سازمان حكومت، حدود اختيارات و اقتدار حكومت، تأمين اقتصادي و اجتماعي انسان، قدرت اقتصادي جامعه و موقعيت بين المللي كشور، نتيجه نظام اقتصادي و ناشي از آن است. «2»
______________________________
(1). مجله تحقيقات اقتصادي. اسفند 43، ص 4.
(2). ر ك: همان.
ص: 841